کانال کمیل
💠 تا خدا 🌸 #خانم_خرمی خلاصه شده از برنامه لاک جیغ #سلام_برابراهیم متولد ۱۳۵۹ هستم . ولی الان ح
#تاخدا
🌹قسمت دوم
🌸سلام برابراهیم
سال بعد تصمیم گرفتم چادری شوم .شاید سخت بود اماباید شروع می کردم یک روز وقتی پسرم را به باشگاه رساندم با دوستم به مغازه رفتیم وچادر خریدیم .از همان مغازه چادر راسرم کردم و تاکنون از آن جدا نشدم
نمی دانید چه حالت زیبا و آرامش بخشی است .بعضی وقتها با خودم می گفتم :تو چقدر چادری ها را مسخره کردی ،حالا....
✳️✳️✳️
من بعد از مدتی در بسیج خواهران محل ثبت نام کردم مسیر زندگی من کلا عوض شده بود اما دخترم .....!؟
او را خودم تربیت کرده بودم به همان روشی که قبلا زندگی می کردم حالا هم او از شیوه جدید زندگی من فاصله می گرفت .اصلا کارهای من را قبول نداشت .
من هم وقتی دیدم نمی توانم اورا تغییر دهم به او گفتم :توباید عاشق شوی تا تغییر کنی .به تو اجبار نمی کنم .اما می دانم که روزی عاشق خدا خواهی شد وتو هم اینگونه می شوی.
دخترم می خندید و می گفت:عمرا .حتی وقتی برای دیدن من به پایگاه بسیج می آمد ،عمدا موهایش را بیرون می ریخت و با آرایش تند می آمد.
✳️✳️✳️
مدتی بعد ،از طرف دبیرستان دخترم اعلام شد که می خواهیم دانش آموزان را به اردوی راهیان نور ببریم .
دخترم به خاطر دوستانش و به نیت خوش گذرانی اجازه گرفت و به اردوی راهیان نور رفت وقتی می خواست به اردو برود گفتم :ان شاء الله وقتی برگشتی نمازت رو شروع می کنی .اما دخترم دوباره خندید و گفت :اصلا.
دخترم در راهیان نور هرشب با من تماس می گرفت و می گفت :به ما می گویند شهدا شما را به اینجا دعوت کرده اند و ...بعد می خندید و مسخره می کرد و می گفت : من این حرفها را قبول ندارم.
✳️✳️✳️
اما روز به روز احساس می کردم که شرایط معنوی مناطق عملیاتی ،کم کم روی او اثر گذاشته .
در همان ایام ،یک روز برای جلسه به مسجد رفتم آن روز نمی دانم چرا حالت هیجانی عجیبی داشتم !چند بار جایم را در مسجد عوض کردم بار آخر دیدم کنار من یک کاغذ افتاده.
کاغذ را برداشتم و خواندم زندگینامه یک شهید بوداحساس کردم خدا می خواهد من با این شهید آشنا شوم!
آن راخواندم وبسیار لذت بردم .بعد هم کاغذ رابرداشتم و از مسئول بسیج مسجد اجازه گرفتم و باخودم بردم.آن برگه ،زندگینامه مختصری از شهیدی ورزشکار و بااخلاص به نام ابراهیم هادی بود.
✳️✳️✳️
آن روز باتصویر شهید صحبت کردم .سفارش دخترم رانمودم گفتم یقین دارم شما می تونید فرزندم راجذب معنویات نمایید.
همان شب دخترم دوباره تماس گرفت .گفت :مامان ،راوی کاروان ما همیشه از خاطرات یک شهید برای ما تعریف می کند که مطالبش بسیارزیباست .شهیدی به نام ابراهیم هادی.اجازه میدی کتاب خاطرات این شهید رو بخرم ؟
یاد برگه ای که امروز به دستم رسید افتادم و هیجان زده گفتم :حتما بخر.یقین کردم که دیگر تمام شد .از اتفاقات آن روز مطمئن شدم که ابراهیم ،هادی فرزند من خواهد شد.
✳️✳️✳️
از اینجا به بعد را دخترم اینگونه نقل می کند:توی راهیان نور فضای خیلی عجیبی بود.آنجا همه اش بیابان بود ،اما نمی دانید چه حالت عجیبی داشت .من مقداری از خاک آنجا را با خودم آوردم...
📚برگرفته از سلام برابراهم 2
#ادامه_دارد...
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
✨﷽✨ ❣ #قتلگاه_فکه پراسٺ ازحرف هاےناگفتہ.. پراسٺ ازمناجات هاے عاشقانہ.. #فکہ... پراسٺ ازپاهاےجام
@salambarebrahimm
🕊❣فــــكه
مثل هيچ جا نيست!
نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائيه، نه...
🕊❣فــــكه
فقط فكه است!
با قتلگاه و كانال هايش، با تپه ماهور و دشت هايش.
🕊❣فــــكه
قربانگه اسماعيلهاست به درگاه خداي مكه.
🕊❣فــــكه
را سينهاي است به وسعت ميدان هاي مينِ گسترده بر خاك.
🕊❣فــــكه
را دلي است به پهناي سيم هاي خاردار خفته در دشت.
🕊❣فــــكه
را باغ هايي است به سر سبزي جنگل امقر.
🕊❣فــــكه ،
روحي دارد به لطافت ابرهاي گريان در شب والفجريك.
🕊❣فـــــكه ،
چشماني دارد به بصيرت ديدهبان خفته در خون، بر ارتفاع صد و دوازده.
🕊❣فـــــكه ،
خفته بر زير گام هايي است كه رفتند و باز نيامدند...
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
کانال کمیل
@salambarebrahimm قشنگه گوش کنید
👆👆راوی:حاج آقاضابط
🌺توی شب های قدر دانشگاه شیراز یه پسر جوان و یه دختری اومدن پیش من
گفتن حاج آقا ماخواهرو برادریم یه دعا داریم از خدا بخواه...
گفتن قول بده...گفتم چشم..
گفتن حاج آقا پدرما جانباز شیمیاییه..خیلی کم حرف میزنه..
از مهمونایی که براش میان میفهمیم که سرداری بوده برای خودش...
ولی چیزی از خودش به ماها نگفته..👆
@salambarebrahimm
#شهید_محمد_رضا_شفیعی :
اگر می خواهید دعاهایتان
مستجاب شود 👇👇
🔴 به جهاد اکبر که همان خودسازی درونی است بپردازید.
@SALAMbarEbrahimm
📝 هر زمانی که قرار بود سخنرانی امام از توی تلوزیون پخش بشه از همه میخواست جمع بشن
سفارش می کرد دقیق به حرفای امام گوش دهند.
امام رو به شدت دوست داشت 😇✌️
صداش رو که می شنید گریه می کرد و از صحبت های ایشون یادداشت
برداری می کرد ✏️
در وصیت نامه اش تاکید کرد :
✉️ پشتیبان ولایت فقیه باشد و به فرمان امام گوش دهید.
❤️ شهید_غلامرضا_آقاخانی
#عشق_به_آقــــا
@SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm
موﺍﻇﺐ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺑﺎشیم
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ بهﺑﻌﺪ ...ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﻤﯿﺸﯿﻢ ؛
ﭘﯿﺮ ﻣﯿﺸﯿﻢ
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽﺑﻪ ﺑﻌﺪ... ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﯿﻢ
ﻣﯽ ﺑُﺮّﯾﻢ
ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ... ﺩیگه ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ.
ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ
ﺩﯾﮕﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯾﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ
ﭘﺲ ﻗﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺎﺗﻮﻧﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ
ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﯾﮑﺒﺎﺭ .
🌹هرچی اینور کاشتی اونور درو میکنی😉
🌹اخلاق نیکو نام نیک به جا میذاره
بجای خوشی های حرام و زودگذر دنیا ،دلخوشی حلال و ماندگار رو جایگزین کن
جزء بیست و هشتم (@Iran_Iran).mp3
3.98M
@salambarebrahimm
💠جزء بیست و هشتم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
1_13008606.mp3
20.05M
نفس تو سینه دم گرفته ، بازم چشامو غم گرفته
بهونه حرم گرفته #دلم_گرفته😔
ارباب..
ارباب..
تو این دلِ شب
گدا تو دریاب
#بهونہ_حرم 😔
#سید_رضا_نریمانی
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#تاخدا 🌹قسمت دوم 🌸سلام برابراهیم سال بعد تصمیم گرفتم چادری شوم .شاید سخت بود اماباید شروع می ک
#تاخدا
🌹قسمت سوم (آخر)
🌸سلام برابراهیم
اما مهمترین اتفاق این سفر آشنا شدن من با ابراهیم بود.
کتاب سلام بر ابراهیم خیلی روی من اثر داشت .من خیلی کتاب خواندم،اما این کتاب خیلی عجیب بود.
وقتی برگشتم کتاب را خواندم و حسابی روی من تاثیر گذاشت. تصمیم گرفتم نماز بخوانم.
اما برای لجبازی با مادرم کمی به تاخیر انداختم . اما بهرحال مخفیانه اهل نماز شدم .بعد هم آهسته آهسته علنی شد.
من ورزشکار بودم. والیبال بازی میکردم .ابراهیم هم ورزشکار بود.قهرمان کشتی و والیبال.
من همیشه با او صحبت میکنم.وقتی برای مسابقات یا امتحانات میروم،از او میخواهم که مرا کمک کند.
برای ابراهیم نذر میکنم .برایش نماز میخوانم و همواره دست عنایت خدا را در مشکلات خودم میبینم .
مدتی بعد چادر وارد زندگیم شد و... دیگر مثل مادرم شدم. رفقایم خیلی در مورد تغییرات من سئوال میکنند .
من میگویم: من همه راهها را رفته ام پول و همه چیز در اختیار من بود . همه گونه تفریحی داشتم ،اما راه خدا خیلی لذت دارد فقط عشق میخواهد .
چادر آداب دارد آدابش را که شناختی عاشقش میشوی. ابتدا فکر میکردم سخت است ،اما بعد از یکماه که حجاب را حفظ کردم ،دیگر نتوانستم از چادر جدا شوم.
چادر مثل یک قلعه ست که از زن محافظت میکند ،زندگی من کاملا تغییر کرد. من اکنون لذت بسیار بیشتری از زندگی میبرم.
📚برگرفته از کتاب سلام برابراهیم 2
#التماس_تفکر
@salambarebrahimm
جبهه و جنگ و جهاد را خیلی به شوخی گرفته ایم..
پیام هایش را خیلی به بازی گرفته ایم..
نگاهی در این وادی بینداز...
اینجا جایی است که ناگه جان می رود..
دست می رود..
پا می رود..
پسری می رود و مادری را دل داغ و سینه سوز می کند.. مثل مادر ابراهیم هادی که از سوزش دلش کارش به یخ جویدن کشیده بود..
پدری را بالای سر فرزندش نالان می کند..
همسری را در خانه بخت.. بی بخت می کند..
بنظرم که کم فکر کرده ایم.. و زیاد به بازی گرفته ایم این جبهه و جنگ و جهاد را..
راستی چه بود تحفه ی این جنگ که باید از جان برایش می گذشتند.. و آیا ما مراقب این ارزش ها هستیم؟ من و تو باید پاسخگو باشیم.. پس تا دیر نشده به فکر جواب هایمان باشیم..
🏳 شَــهـادت . . .
@salambarebrahimm
هر وقت که شهید گمنام می آوردیم قزوین واسه تدفین،
زنگ می زد میگفت:
قاسم، هیآت حسین جان یادت نره!
گفتم: آقا حجت هر دفعه که نمیشه بیاریم هیآت حسین جان، هیآت های دیگه صداشون در میاد.
به شوخی گفت: آخه مگه پدرته!
یادت باشه حسین جان با همه هیآت ها فرق داره...
اگه من شهید شدم از این بازیا درنیاریا..
گفتم: تو شهید شو کل هیآت های شهر می چرخونمت..
البته یادت باشه تو مناسبت باشه که همه جا هیآت باشه..
خندید و با لهجه شیرینش گفت: باشد..
🌷#شهید_مدافع_حرم_حجت_اسدی🌷
#طنز_جبهه
پیچ و مهره ای ها
@salambarebrahimm
دسته ی ما معروف شده بود به پیچ و مهره ایها! تنها آدم سالم و اوراقی نشده ، من بودم😌 که تازه کار بودم و بار دوم بود که جبهه آمده بودم.دیگران یک جای سالم در بدنشان نداشتند.یکی دست نداشت، آن یکی پایش مصنوعی بود و سومی نصف روده هایش رفته بود و چهارمی با یک کلیه و نصف کبد به زندگانی ادامه می داد و ...😂
یکبار به شوخی نشستیم و داشته هایمان_ جز من _ را روی هم گذاشتیم و دو تا آدم سالم و حسابی و کامل از میانمان بیرون آمد!😳😁
دست ، پا ، کبد، چشم و دهان و دندان مجروح و درب و داغون کم نداشتیم .
خلاصه کلام جنسمان جوربود.
یکی از بچه ها که هر وقت دست و پایش را تکان میداد انگار لولاهایش زنگ زده و ریزش داشته باشد،😬 اعضا و جوارحش صدا میکرد، 😄با نصفه زبانی که برایش مانده بودگفت:" غصه نخورید، این دفعه رفتیم عملیات از تو کشته های دشمن یک ، دوجین لوازم یدکی مانند چشم👁 گوش👂 و کبدو کلیه می آوریم، یا دو ، سه تا عراقی چاق و جثه دار پیدا می کنیم و می آوریم عقب و برادرانه بین خودمان تقسیم می کنیم😂😂 تا هر کس کم و کسری داشت ، بردارد.😬
علی ، تو به دو، سه متر روده ات می رسی، 😉اصغر ، تو سه بند انگشت دست راستت جور میشود.😜ابراهیم ، تو کلیه دار میشوی😃 و احمد جان، واسه ی تو هم یک مغز صفر کیلومتر کنار می گذاریم .😁شاید به کارت آمد!"
همه خندیدند جز من .آخر من " احمد " بودم!!☹️
📚برگرفته از کتاب رفاقت به سبک تانک
@salambarebrahimm
🌷 #مناجات زیبای دکتر چمران🌷
#خــدایا ...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم❗️
فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تــو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
❤دوستت دارم ، خدای خوب من
@salambarebrahimm
#منبر_کوتاه
بعضی از گناهان مثل نفت
هستند و بعضیها هم مثل بنزین..!
قرآن درباره گناههای نفتی میگه
👈«انجامش ندین»
درباره گناههای بنزینی میگه
👈«نزدیکش هم نشید» ' لاتقربوا '
چون بنزین، بر خلاف
نفت از دور هم آتیش میگیره.
رابطه با نامحرم و شهوت جز گناهان
بنزینیه و شیطان قسم خورده هرجا زن
و مردی تنها باشن، نفر سومش خودم هستم
#استاد_محسن_قرائتی
@salambarebrahimm
یا مهدی جانم(عج)
در سراشیبی ماه رمضانیم
دعایی دارم
در سراشیبی قبرم
تو برس بر دادم
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج
4_556624248278351994.mp3
7.68M
@salambarebrahimm
چطور این شبای آخر رمضان رو شب عملیات کنیم..
حاج حسین یکتا
🌹بسم رب الشهداوالصدیقین
#سلام_برابراهیم
نصیحت های او را هنوز به یاد دارم. ما در زورخانه کسانی را داشتیم که بر خلاف ابراهیم، بسیار آدم های ناشایست بودند. ابراهیم ویژگی های این افراد را برای من توضیح می داد و با توجه به شرایط بد جامعه در آن زمان می گفت: مهدی، با کسی رفیق باش که زور تو از او بیشتر باشد. تا نتواند تو را اذیت کند.
من کسی را در منزل نداشتم که برای ما وقت بگذارد و خوب و بد را یادآوری کند. ابراهیم خیلی برای ما وقت می گذاشت و نصیحت می کرد. بشتر نصیحت های او هم غیرمستقیم بود. بعد هم ما را به سمت مسجد کشاند. اوایل زیاد اهل مسجد و... نبودم. تا ابراهیم می رفت وضو، من هم از مسجد در می رفتم! اما رفته رفته جاذبه ی شخصیت ابراهیم ما را مسجدی کرد.
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۶۲
@SALAMbarEbrahimm
#حرف_دل...
🌸بچه بودیم سفره پهن میشد و ما #سرگرم_بازی،غافل از سفره...
سفره که ميخواست جمع بشه، مادر با نگرانی #لقمه ميگرفت برامون
🌸سفره رحمت خدا دارد جمع میشود
ای مهربانتر از مادر
بیا و قبل از جمع شدن سفره لذت مهمانیت را به ما بچشان❤️
ان شاءالله همگی به خواسته های خوب دلتون برسید و لذت #باخدابودن رو درک کنید❤️
موقع دعا کردن از خدا #لذت عبادت بخوایید
با خدا حرف بزنید ، همینطوری که با رفیقتون حرف میزنید
باهاش درد دل کنید
سعادت میخواد باخدا حرف زدن 😉 اگه روزانه نصیبت میشه بدون خدا دوستت داره و ناامید نشو چون دوس داره صداتو بشنوه ❤️
قربونش برم که داده اش رحمته و نداده اش حکمت🌸
#التماس_دعای_فرج
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#حرف_دل... 🌸بچه بودیم سفره پهن میشد و ما #سرگرم_بازی،غافل از سفره... سفره که ميخواست جمع بشه، ما
خـــــدایا ...💓
🌸هرگاه عـاشقانه خواندمت
عاشقانه تر جواب دادی...
🌸هرگاه خالصانه تمنایت کردم
مشتاقانه تر اجابت کردی...
🌸چه روزها که ندیدمت ولی تو دیدی
چه زمانها که نخواندمت ولی تو خواندی...
🌸چه حکمتی ست در خدایی تو
که این چنین مهربانی میکنی 💓