ترسناک ترین آیه ای که خوندم
خدا خطاب به گناهکاران میگه :
لاتُکَلِمونِ
- با مَن حرف نزنید...😔
حاج قاسم سلیمانی خطاب به رزمندگان:
🔹بچه ها اگر کسی شوق شهادت دارد
آن رافعلا طلب نکند اینجا(سوریه)جای
شهادت نیست!
🔹شهـادت را درجنگ با اسرائیل
ازخدا بخواهید.
4_6046174738462540984.mp3
3.12M
🌷روایتگری بسیار زیبا🌷
کرامت شهدا
راوی: حجتالاسلام والمسلمین سید حسین مومنی
أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ
وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ
وَ الْغَايَةُ النَّار ...
#آگاه_باشید!
امروز روز تمرین و آمادگی !
و فردا روز #مسابقه است !
پاداش برندگان ، بهشت ...
و کیفر عقب ماندگان آتش است ...
نهج البلاغه خطبه 28
#آماده_شویم
#آخرت_در_پیش_است
#عقب_نمانیم ...
فکر به حسرت های آخرت ...
می کُشد آدم را ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساعاتی پیش/ لحظات جانسوز وداع دختر شهید مدافع حرم سعید انصاری با پیکر پدرش بعد از سه سال
#صلابت_زینبی اش چه زیباست...
این لحظات چند ؟
پرواز کردن ، ربطی به بال ندارد ...
دل می خواهد ...
دلی به وسعت آسمان ...
دل را باید آسمانی کرد ...
خوشا آنانی که بالی نداشتند ولی ...
راه آسمان را یافتند ...
تو آموزشی تیراندازیش محشر بود
هیچ کس نمیتوانست وسط سیبل بزنه ولی محمدحسین میزد تو خال...
تو عمرم جوانی به پاکی و نجابتش ندیده بودم...
به جای بچه ها نگهبانی میداد
اگر کسی سیر نمیشد سهم غذاش رو میداد....
روحش شاد و یادش گرامی
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_حسین_مومنی
برشی از وصیت نامه
یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب س نبود امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمیکرد...
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات🌹
▪️خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری!
▪️خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیت و معرفتش حرف بزنند.
▪️خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره!
خوشگل،خوشتیپ،شیک...
▪️خیلی حال میده وقتی موضوع دفاع از حرم و انسانیت میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بشه و بگه می خوام برم و تو بگی خدا به همراهت مادر!
▫️ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟
اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتو بیارن
کفن رو بگیری سمت آسمون و آروم بگی:
اللهم تقبل منا هذا القلیل
#تمام_حس_من....!!
🌷عملیات فتح المبین یکی از بزرگترین عملیات هایی است که رزمندگان اسلام انجام دادند، در این عملیات اسرای زیادی نیز گرفته شد، یادم می آید وقتی به ارتفاع مورد نظر رسیدیم، میدان مینی روبرویمان سبز شد، ما فرصت را غنیمت شمردیم و رفتیم داخل سنگر روبازی که آنجا بود تا کمی استراحت کنیم.
🌷وارد سنگر که شدیم چند مجروح را دیدیم، ابتدا خیال کردیم، عراقی هستند ولی زود متوجه شدیم خودی اند، آنها جزو آن دسته از نیروهایی بودند که قبل از ما روی تپه عملیات انجام دادند ولی موفق نشده بودند.
🌷نور آفتاب شدید بود و لب هایشان از تشنگی ترک خورده بود، من رفتم جلوی آفتاب ایستادم تا لااقل سر آنها زیر سایه قرار بگیرد، یکی از بچه ها را فرستادیم دنبال ماشین تا زودتر آنها را به عقب انتقال دهند، به شکر خدا ماشین زود فراهم شد.
🌷بعد از اینکه از میدان مین گذشتیم، اثری از عراقی ها نبود، انگار قبل از ما فرار را برقرار ترجیح داده بودند، وسط میدان مین یکی از مجروحین را دیدیم، شرایط خوبی نداشت، ما هم چون در حین عملیات بودیم، متوقف نشدیم و او را با همان شرایط، ترک کردیم، سنگرهای عراقی را یکی پس از دیگری با نارنجک پاکسازی کردیم.
🌷از یکی از سنگرها سرباز عراقی را دیدیم که در حال خواندن قرآن بود، تا ما را دید، زد زیر گریه، از ما میخواست او را نکشیم، ما هم با وجود اینکه در شرایطی نبودیم اسیر بگیریم ولی او را به عقب انتقال دادیم.
🌷دشمن آن شب نیروی زیادی وارد منطقه کرد ولی باران الهی مانع از پاتک آنها شد، گرمای سوزان روز و باران شب هیچ با هم جور در نمیآمد، حسی به من می گفت: «یدالله فوق ایدیهم»
راوی: رزمنده دلاور مرتضی جعفریان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
4_582493935813787884.mp3
2.71M
راوی،علمدار روایتگری حاج آقا ضابط
🌺امام فرمودند شهدا ذخائر عالم بقا اند...
کاش ما میدونستیم امام اون موقع ها چی میگفت..
بیخود نبود که آیت الله مدنی و آیت الله دستغیب اون دوتا فقیه،عالم،استاد اخلاق، پاشدن اومدن پیش امام رضا گفتن یا امام رضا این همه جوونا دارن میرن جبهه مارو که پیرمردیم راه نمیدن... یاامام رضا گناه ما چیه؟ماکه سالها درس دین خودیم گناه ما چیه که مارو راه نمیدن یاامام رضا ماهم شهادت میخوایم...
میخوایم تکه تکه بشیم خدارو دیدار کنیم..
امام رضا هم دعای این دوتا پیرمرد رو مستجاب کرد شدن شهید محراب..
به به چه شهادتی...
فکه که رفتی...
سر روی #رمل ها بگذار!
هر ذره اش کلمه ای است!
رمل ها را با تو حرفی است...
یکی پنجم...
دیگری آب...
یکی عطش...
دیگری نان...
یکی محاصره...
دیگری کانال...شهدا...تشنه...
مشتی از آن را که برداری، جمله را تمام می شنوی:
«امروز روز پنجم است که در #محاصره هستیم؛
#آب را جیره بندی کرده اند!
#نان را جیره بندی کرده اند!
#عطش همه را هلاک کرده!
همه را، جز شهدا که در انتهای کانال خوابیده اند...
فدای لب تشنه ات پسر فاطمه!»
خطا کردی اگر گمان بردی که این جملات #عقل است؛ زبان #عشق است برادر... عشق!
این #رمز را که با راز #خون درآمیزی!
نیک می شنوی نجوای عاشق دلسوخته ای را که با محبوبش #مناجات می کند که:
« عمری است عشقت مرا محاصره کرده...
این پنج روز که چیزی نیست!
آب نمی خواهم، شراب عشق کجاست؟!
نان نمی خواهم، جان جانانم کجاست؟!
عطش دیدار تو محبوب، آخر می کشد مرا...
آری!
جز شهدا؛
همه خواب اند!
انتهای کانال جمع خوبان جمع است...
پسر فاطمه به دادمان برس!
دستمان را بگیر!
دیگر راهی نمانده...»
لحظه ای بیش نمی گذرد که انتهای جمله اش را با قطره ی خونش #نقطه می گذارد و راز و رمز تمام وجود خود را در آن نقطه جا می گذارد که تفسیرش نه «پایان» است و نه «آغاز» بلکه همچون #شهید از ازل تا ابد است...
آری!
رمل های فکه را همین نقطه ها ساخته است برادر!
فکه پر است از نقطه هایی که کهکشان خدا را به سخره گرفته است...
ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی #ﺩﮐﺘﺮ_ﭼﻤﺮﺍﻥ :
#ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ #ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧــﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ...
ﺩﻭﺳــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ؛ #ﺧﺪﺍﯼ_ﺧﻮﺏ_ﻣﻦ
🌷هدیه به روح بزرگ #شهید مصطفی چمران و جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج #صلوات 🌷
یا مَن یُعْطی مَن لَم یَسئَلهُ
این قسمت از دعایِ رجب خیلی دلبره
این بند همهیِ فرق ماه رجب با ماههای دیگهس
"ای #خدایی ک حالِ دلِ اونایی ک حتی ازت نخواستن هم خوب میکنی"
#باد_به_کمک_ما_آمد....!
🌷یکی از شگفتی هایی که در عملیات کربلای ١٠ رخ داد، وزیدن باد در شب عملیات بود. صعود به روی قله با تجهیزات نظامی بدون سر و صدا بعید به نظر می رسید و یکی از سفارش هایی که توسط فرماندهان بارها و بارها تکرار شد، همین بود که تا حد امکان مواظب باشیم تا از ایجاد صدا جلوگیری شود.
🌷تا آنجا که دستمان برمی آمد تجهیزات را با نخ و کِش محکم کردیم تا از سر و صدای احتمالی کاسته باشیم ولی با این وجود صدای برخورد کلاه خودها، برخورد اسلحه به سنگ و سر و صداهای دیگر، هر از گاهی به گوش می رسید.
🌷وقتی به سمت قله گولان ـ محل شهادت سردار حاج حسین بصیر ـ حرکت کردیم هوا ابری شد و باران شروع به وزیدن کرد، وضعیت هوا برای ما مناسب بود البته از سرعت عمل ما می کاست ولی باعث این می شد دشمن پی به حضور ما نبرد.
🌷وقتی به سمت قله حرکت کردیم، باد هم به کمک ما آمد، جالب اینکه باد شدیدی به سمت عراقی ها شروع به وزیدن کرد و این باعث شده بود که بچه ها را برای صعود به قله کمک کند و سر و صداها را طبیعی جلوه دهد، چون قله گولان تا حدودی مشجر بود، برخورد شاخه ها سر و صداهايى که از سوی بچه ها ایجاد می شد را می پوشاند.
راوی: رزمنده دلاور موسی شوبکلایی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💐بگذارید پیشانی شما رو ببوسم، شما حتما شهید خواهید شد...
روایتی از سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین از آخرین دیدارش با سردار شهید محمد ابراهیم همت
💠یادش بخیر از نخستین روزهای ورود به سپاه با همت آشنا شده بودم و خاطراتی داشتم ولی آخرین خاطره ام به یک هفته قبل از شهادت او برمی گردد.
🔸داخل سنگر قرارگاه نصرت شلوغ بود همه رفته بودند و فقط من مانده بودم وشهید آقا مهدی باکری و شهیدحاج همت، از فاصله چند متری هر دو شیر جبهه ها رو نظاره می کردم که چطور در اوج عملیات خیبر داشتند با هم بحث می کردند. یادم نیست دقیقا با هم چه می گفتند اما حالت شان نجوا گونه بود. شرایط سختی بود، محور طلائیه قفل شده بود و هر چه قدر بچه ها تلاش می کردند پیشرفت قابل توجهی حاصل نشده بود.
🔸لشکر ۲۷ ماموریت گرفته بود که به جزیره مجنون برود. چهره حاج ابراهیم خیلی گرفته بود چرا که دوستان زیادی از او در طلائیه به شهادت رسیده بودند.
از طرفی احساس می کردم دیگر انگار مثل یک عقاب پرریخته شده است. اون روح حماسی و نا آرام و طوفانی انگار دیگر آرام شده و به ساحل رسیده و شرایط جدید را پذیرفته است. خوب که به چهره اش دقیق شدم از نورانیت و آرامش چهره اش مطمئن شدم که شهید خواهد شد، این بود که تردید نکردم و برای برداشتن توشه ای بدون مقدمه وسط صحبت او و آقا مهدی باکری رفتم و بدون مقدمه گفتم" برادر همت شهید نشی؟!
با حالتی ازسر تواضع و باحسرت گفت:
"ای!... ما کجا و شهادت کجا؟"
بلافاصله با اطمینان گفتم: نه شما شهید میشی! بگذار پیشانی ات رو ببوسم. بعد پیشونی اش رو بوسیدم و این درحالی بود که آقا مهدی شاهد این صحنه بود. بعد از چند روز ترکش دشمن پیشانی اش رو بوسه زد و بسوی خدا پر کشید.