فکه که رفتی...
سر روی #رمل ها بگذار!
هر ذره اش کلمه ای است!
رمل ها را با تو حرفی است...
یکی پنجم...
دیگری آب...
یکی عطش...
دیگری نان...
یکی محاصره...
دیگری کانال...شهدا...تشنه...
مشتی از آن را که برداری، جمله را تمام می شنوی:
«امروز روز پنجم است که در #محاصره هستیم؛
#آب را جیره بندی کرده اند!
#نان را جیره بندی کرده اند!
#عطش همه را هلاک کرده!
همه را، جز شهدا که در انتهای کانال خوابیده اند...
فدای لب تشنه ات پسر فاطمه!»
خطا کردی اگر گمان بردی که این جملات #عقل است؛ زبان #عشق است برادر... عشق!
این #رمز را که با راز #خون درآمیزی!
نیک می شنوی نجوای عاشق دلسوخته ای را که با محبوبش #مناجات می کند که:
« عمری است عشقت مرا محاصره کرده...
این پنج روز که چیزی نیست!
آب نمی خواهم، شراب عشق کجاست؟!
نان نمی خواهم، جان جانانم کجاست؟!
عطش دیدار تو محبوب، آخر می کشد مرا...
آری!
جز شهدا؛
همه خواب اند!
انتهای کانال جمع خوبان جمع است...
پسر فاطمه به دادمان برس!
دستمان را بگیر!
دیگر راهی نمانده...»
لحظه ای بیش نمی گذرد که انتهای جمله اش را با قطره ی خونش #نقطه می گذارد و راز و رمز تمام وجود خود را در آن نقطه جا می گذارد که تفسیرش نه «پایان» است و نه «آغاز» بلکه همچون #شهید از ازل تا ابد است...
آری!
رمل های فکه را همین نقطه ها ساخته است برادر!
فکه پر است از نقطه هایی که کهکشان خدا را به سخره گرفته است...
ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺯﯾﺒﺎی #ﺩﮐﺘﺮ_ﭼﻤﺮﺍﻥ :
#ﺧﺪﺍﯾﺎ ...
ﺍﺯ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﺷﮑﺎﯾﺘﻢ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ...
ﻣﻦ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ...
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺪﯼ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ، ﺗﺎ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﺖ ...
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻨﺎﺭﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ #ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ...
ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﺍﯾﻨﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩﯼ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﺕ ...
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ ...
ﻣﺎﻧــﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ...
ﺩﻭﺳــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ؛ #ﺧﺪﺍﯼ_ﺧﻮﺏ_ﻣﻦ
🌷هدیه به روح بزرگ #شهید مصطفی چمران و جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عج #صلوات 🌷
یا مَن یُعْطی مَن لَم یَسئَلهُ
این قسمت از دعایِ رجب خیلی دلبره
این بند همهیِ فرق ماه رجب با ماههای دیگهس
"ای #خدایی ک حالِ دلِ اونایی ک حتی ازت نخواستن هم خوب میکنی"
#باد_به_کمک_ما_آمد....!
🌷یکی از شگفتی هایی که در عملیات کربلای ١٠ رخ داد، وزیدن باد در شب عملیات بود. صعود به روی قله با تجهیزات نظامی بدون سر و صدا بعید به نظر می رسید و یکی از سفارش هایی که توسط فرماندهان بارها و بارها تکرار شد، همین بود که تا حد امکان مواظب باشیم تا از ایجاد صدا جلوگیری شود.
🌷تا آنجا که دستمان برمی آمد تجهیزات را با نخ و کِش محکم کردیم تا از سر و صدای احتمالی کاسته باشیم ولی با این وجود صدای برخورد کلاه خودها، برخورد اسلحه به سنگ و سر و صداهای دیگر، هر از گاهی به گوش می رسید.
🌷وقتی به سمت قله گولان ـ محل شهادت سردار حاج حسین بصیر ـ حرکت کردیم هوا ابری شد و باران شروع به وزیدن کرد، وضعیت هوا برای ما مناسب بود البته از سرعت عمل ما می کاست ولی باعث این می شد دشمن پی به حضور ما نبرد.
🌷وقتی به سمت قله حرکت کردیم، باد هم به کمک ما آمد، جالب اینکه باد شدیدی به سمت عراقی ها شروع به وزیدن کرد و این باعث شده بود که بچه ها را برای صعود به قله کمک کند و سر و صداها را طبیعی جلوه دهد، چون قله گولان تا حدودی مشجر بود، برخورد شاخه ها سر و صداهايى که از سوی بچه ها ایجاد می شد را می پوشاند.
راوی: رزمنده دلاور موسی شوبکلایی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💐بگذارید پیشانی شما رو ببوسم، شما حتما شهید خواهید شد...
روایتی از سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین از آخرین دیدارش با سردار شهید محمد ابراهیم همت
💠یادش بخیر از نخستین روزهای ورود به سپاه با همت آشنا شده بودم و خاطراتی داشتم ولی آخرین خاطره ام به یک هفته قبل از شهادت او برمی گردد.
🔸داخل سنگر قرارگاه نصرت شلوغ بود همه رفته بودند و فقط من مانده بودم وشهید آقا مهدی باکری و شهیدحاج همت، از فاصله چند متری هر دو شیر جبهه ها رو نظاره می کردم که چطور در اوج عملیات خیبر داشتند با هم بحث می کردند. یادم نیست دقیقا با هم چه می گفتند اما حالت شان نجوا گونه بود. شرایط سختی بود، محور طلائیه قفل شده بود و هر چه قدر بچه ها تلاش می کردند پیشرفت قابل توجهی حاصل نشده بود.
🔸لشکر ۲۷ ماموریت گرفته بود که به جزیره مجنون برود. چهره حاج ابراهیم خیلی گرفته بود چرا که دوستان زیادی از او در طلائیه به شهادت رسیده بودند.
از طرفی احساس می کردم دیگر انگار مثل یک عقاب پرریخته شده است. اون روح حماسی و نا آرام و طوفانی انگار دیگر آرام شده و به ساحل رسیده و شرایط جدید را پذیرفته است. خوب که به چهره اش دقیق شدم از نورانیت و آرامش چهره اش مطمئن شدم که شهید خواهد شد، این بود که تردید نکردم و برای برداشتن توشه ای بدون مقدمه وسط صحبت او و آقا مهدی باکری رفتم و بدون مقدمه گفتم" برادر همت شهید نشی؟!
با حالتی ازسر تواضع و باحسرت گفت:
"ای!... ما کجا و شهادت کجا؟"
بلافاصله با اطمینان گفتم: نه شما شهید میشی! بگذار پیشانی ات رو ببوسم. بعد پیشونی اش رو بوسیدم و این درحالی بود که آقا مهدی شاهد این صحنه بود. بعد از چند روز ترکش دشمن پیشانی اش رو بوسه زد و بسوی خدا پر کشید.
خودت را
که خالص کنی #برای_خدا،
خدا تو را #برای_خودش سوا میکند!
آنوقت است که
#دردانهٔ_خدا میشوی؛
آنقدر که....چهرهات را هم،
فقط #برای_خودش میخواهد....
#شهید_حاج #محمدابراهیم_همت
#سـردار_عاشورایی_خیـبر
#فرمانده_لشکر۲۷حضرترسولﷺ
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۳۴/۰۱/۱۲
◻️محل ولادت: شهرضا_اصفهان
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
◻️محل شهادت: جزیره مجنون
◻️عملیات : خیبر
#فرازی_از #وصیت_نامه شهید
جوانان چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخيزيد و اسلام را و خود را دريابيد نظير انقلاب اسلامی ما در هيچ کجا پيدا نمي شود نه شرقی ، نه غربی ،ای کاش ملتهاي تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير به خود می آمدند و آنها نيز پوزه استکبار را بر خاک می ماليدند.
من زندگي را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خويشتن را گم و فراموش کنم علي وار زيستن و علی وار شهيد شدن، حسين وار زيستن و حسين وار شهيد شدن را دوست مي دارم شهادت در قاموس اسلام كاریترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرك و الحاد می زند و خواهد زد.