eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل
🌷 #افلاکیان_خاکی🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 ...گفت : « برای طراحی ادامه عملیات » سه چهار ساعتی گذشت ، نیا
🌷افلاکیان_خاکی🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 💠 خستگی ناپذیر ( فاطمه عمادالاسلامی - همسر شهید ) یکبار نشنیدم که او بگوید خسته شدم ! بابت آن همه زحماتی هم که می کشید هیچ چشم داشتی نداشت . من حتی ندیدم وقتی را برای مرخصی در نظر بگیرد . هر وقت می آمد مشهد ، دنبال تدارکات و جذب نیرو بود . روزها می رفت سپاه و کارهای اداری را پیگیری می کرد . شب ها هم که می آمد خانه ، تا دیروقت با دوستانش جلسه می گذاشت . تازه وقتی آن ها می رفتند ، تلفن زدن های محمود به جبهه شروع می شد . از پشت جبهه هم نیروها را هدایت می کرد . وقتی هم که فرصت بیشتری داشت مطالعه می کرد تا برای سخنرانی هایی که این طرف و آن طرف داشت آماده شود . او دائم دنبال همین کارها بود . هیچ وقت نشد که ما او را درست و حسابی ببینیم . یا با او به دیدن اقوام برویم . نمی دانم خدا چه در وجود این انسان قرار داده بود که اصلا خسته نمی شد . یکبار بعد از اینکه مدتها تو جبهه مانده بود ،آمد مرخصی . بعد از ظهر بود حدود ساعت چهار ، خوشحال با خودم گفتم :« حالا که آمده حتما چند روزی می مونه و می تونم از سپاه مرخصی بگیرم و تو خانه بمونم .» همان شب حاج آقای محمودی از دفتر فرماندهی سپاه مهمانی داشت . چند تا از فرماندهان سپاه را با خانواده دعوت کرده بود . من هم دعوت بودم . محمود که آمد به اتفاق رفتیم منزل آقای محمودی . بیشتر مسئولین سپاه آمده بودند ‌. خیلی کم پیش می آمد که این تعداد دور هم باشند . هر کدامشان بنا به کار و مسئولیتی که داشتند دائم تو جبهه ها بودند . مردها یک جا و زن ها اتاق دیگری بودند . از جمع فقط دو سه نفر را می شناختم و بقیه را تا به حال ندیده بودم و نمی شناختمشان . زود باهم انس گرفتیم و تا سفره را پهن کنند ، از هر دری صحبت کردیم . نیم ساعتی بعد از شام آماده رفتن شدیم . تو حیاط به حاج آقا محمودی گفتم : آقا محمود را صداش بزنین بگید که ما آماده ایم . حاج آقا با تعجب نگاهی به من کرد و گفت : « مگه شما خبر ندارید ؟» گفتم : چی رو ؟ گفت : رفتن آقا محمود را یک آن فکر کردم اشتباه شنیدم . گفتم : کجا رفت ؟ چرا به من چیزی نگفت ؟ چند تا از خانم ها که تو حیاط بودند . کنجکاو شده بودند که محمود کجا رفته و اصلا چرا خبرم نکرده . آقای محمودی که فهمید من از رفتن محمود بی اطلاعم گفت : داشتیم شام می خوردیم که از منطقه تلفن زدن بهش کار فوری داشتن ،گوشی رو که گذاشت پا شد رفت فرودگاه تا بره منطقه . باورم نمی شد که هنوز نیامده راه بیفتد طرف کردستان . نتوانستم خودم را کنترل کنم و زدم زیر گریه . دست خودم نبود . آخر چهار پنج ساعت بیشتر از آمدنش نگذشته بود . دفعه بعد که آمد مشهد با اعتراض گفتم : شما که می خواستی بری ، حداقلش چیزی بهم می گفتی ،بی خبرم نمی گذاشتی . در جوابم گفت : اینقدر وقت تنگ بود که حتی نتونستم برای خداحافظی معطل بشم . بعد ها که فهمیدم عراق تو منطقه والفجر ۹ پاتک زده و محمود باید بدون حتی یک لحظه درنگ به منطقه می رفت ،به او حق دادم . ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب کاوه معجزه انقلاب @salambarebrahimm
! 🌷افسر نزار جدی بود. از آن سنگ‌ دل‌ ها. از کنارشان رد می‌ شد که حاج‌ آقا از صف بیرون آمد و گیوه‌ ای که بچه ‌ها بافته بودند؛ داد دستش. تعجب کرد پرسید: این چیه؟‌ 🌷حاج‌ آقا گفت: هدیه است برای شما. چند لحظه‌ ای مکث کرد نگاهی به حاج ‌آقا انداخت و نگاهی به گیوه، دستش را بالا آورد احترام نظامی گذاشت و بیرون رفت.... 🌹خاطره اى از سيد اسرا مرحوم سيد على اكبر ابوترابى
-عباس! +جونم داش حسن... -اون رو میبینی تو ... +اره -امسال اومده بود پیشمون؛ . خیلی قسمم داد که حاجتشو بدم... کلی کرد ... حالش خوب بودا... ولی ببین الان ... ببین جون حسن... ببین چطوری میره تو خیابون... به خدا خیلی هواشو دارم من... ولی انگار گاهی خودش نمیخواد... . تازه تو ندیدیش چه جور عکسایی میزاره از خودش... کلی میبینن عکساشو... . یعنی واقعا خودش نمیفهمه دنیای مجازی فرقی نداره با واقعی؟ یعنی واقعا نمیفهه ما تو دنیای مجازی هم کنارشیمو می بینیمش؟ یا اینکه خودش دلش نمیخواد خوب بشه؟ . . +اره حسن جون... یادمه که اومده بود... اصن این هیچی ... اون رو میبینی... اوناهاش... اونم امسال پیش من بود... حالا برو ببین تو فضا مجازی چه جوری با صحبت میکنه... تو فضای مجازی چه کارا که نمیکنه... منم همه کار کردم واسشاا... ولی گاهی نمیتونه ... کم میاره ... . . میفهمم چی میگی ... همه اینا که میگی منم زیاد دیدم... ولی گاهی میارن... این نَفسِشون پدرشونو درآورده... اما حسن جون اگه ما هم ولشون کنیم... کیو دارن اینا؟ کجا برن اگه سال به سال پیش ما نیان... از کی بخوان؟ . من هر وقت یکی از این بچه هارو میبینم؛ جای نا امید شدن میگم ایندفعه بیشتر هواشو دارم... این دفعه بیشتر کمکش میکنم... . . -اره عباس... حق باتوئه... حالا ما که هیچ... گاهی که دل رو میشکونن خیلی قلبم میگیره...😔 . پاشو... بیا بریم پیش بقیه بچه های ... با اونام صحبت کنیم اینارو بیشتر داشته باشن... +باشه اصن این با خود ارباب صحبت میکنیم... . . . شهید سید مرتضی آوینی: عالم محضر شهداست؛ اما کو که این حضور را دریابد... @SALAMbarEbrahimm
بسیجی،خوش تیپ،ورزشڪار،هیئتے، مسجدے،جوان،دست به خیر،دانشجو وبالاخره #شهید...❤️ 21 مهر... داداش بابک تولد 26 سالگی و اولین تولد آسمانیت مبارکت باشه❤️🌹 #شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری_هریس🌹 شهید مدافع حرم از گیلان #به یادتیم... #به یادمون باش...🌸🍃 @SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از ﷽
تكوير - عبدالباسط.mp3
3.01M
شبتون آروم با نوای قرآن که آرامش بخش دل هاست❤️
هدایت شده از ﷽
4_5861755551511217110.mp3
4.82M
تو حال و هوام ، می باره چشمام... نگاهت رو نگیر نگاه تو دنیامه😔 @SALAMbarEbrahimm
🌷گفتم: «كجا برادر؟» گفت: «با برادر فلانى كار دارم.» گفتم: «لطفاً سلاحتون را تحويل بدهيد.» گفت: «الله اكبر!» 🌷....گفتم: «يعنى چى؟» گفت: «ما مسلح به الله اكبريم.» بعد هم زير زيركى خنديد....
🍃مقام معظم رهبری : مهم‌تر از عبور از سیم خاردار دشمن ‌، عبور از سیم خاردار نفس انسان است که انسان به ‌ظاهر آن را دشمن هم نمیداند و دوست حساب می کند. @salambarebrahimm
...شب که پلک هایم رفت روی هم، ام را در آورد. برای که بلند شدم، خندید و گفت: خانوم اینجوری نگیریا، حلقت رو در بیار و دستت رو بشور ... دور انگشتم (زیر حلقه) نوشته بود: . گفتم: وای سعید من اینو چطوری کنم؟ ... 🌷
آدم‌های واقعی، لباس‌های واقعی، اسلحه‌های واقعی و حتی ناهماهنگی و بی‌نظمی واقعی اما مصمم، مقتدر، پای کار.. @salambarebrahimm
🌹 نادرمهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ در سال های پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید. در پی این حماسه ،مرحوم حاج سید احمد خمینی، به مهدوی می گوید :که دل امام را شاد کردید.
💠 اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود. در ارتفاعات گیلان غرب بودیم با حسرت به ابراهیم گفتم : یعنی میشه مردم ما راحت از این جاده عبور و به شهر خودشون برن؟ ابراهیم هادی گفت : چی میگی! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند! #شهید_ابراهیم_هادی #اربعین