eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
به نیابت از شهید و همرزمان شهیدش، شهدا، شهدای مدافع حرم، شهدای گمنام، مادران ،پدران، همسران ، فرزندان شهدا و امام شهدا حضرت امام خمینی رحمة الله علیه صلواتی تقدیم کنید به محضر حضرت سیدالشهدا (ع) حضرت زینب (س)و حضرت رقیه(س) یا علی
4_5879618719927240539.mp3
2.48M
@salambarebrahimm ✅ دعا و طلب حاجت فقط از خدا 🔹کی بهتر از خدا برای درد و دل کردن 🔺کسی که دعا کنه از اجابت محروم نمیشه 🎤 قشنگه حتما گوش کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از شهدایی که چند روز پیش در عربستان توسط آل سعود خائن گردن زده شد... لعنه الله علی القوم الکافرین و المنافقین. إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک صبوری دل خانواده های این شهدا نثار کنیم 🌷
خط به خطی که تو فضای مجازی می نویسین رو همه شهدا می بینن !!! و لا تحسبن الذین قتلوا في سبيل الله امواتا بل احیاعند ربهم یرزقون
من که دو قلب درون سینه تان نگذاشته ام که جز من دلبری داشته باشید... هیچ حواستان هست بامعرفتها گلایه خدا بود از ما...
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم، ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد.
....! 🌷علی اکبر شیرودی یک روز تعطیل، از پایگاه هوانیروز کرمانشاه به جمعه بازار شهر رفت. وسایلی را که می خواست، خرید. در هنگام بازگشت، به بساط یک پیرمرد خنزر پنزری رسید. پیرمرد در حال جمع آوری بساط محقرش بود. لباس های باقی مانده بساطش را در کارتونی بسته بندی می کرد. 🌷علی اکبر که آدم شوخ و بانشاطی بود، به سرش زد خریدی از پیرمرد بکند. پیرمرد دوباره لباس هایش را روی زمین پهن کرد. در میان لباس ها، چشم شیرودی به یک زیر پیراهن آبی افتاد. آن را برداشت و پولش را پرداخت کرد. ناگهان پیرمرد گفت: آقا! من دو تا دیگه از این زیرپیراهنی های آبی دارم، نمی خواهی؟ علی اکبر هم گفت: اگر ارزان حساب کنی، می خواهم! 🌷آن روز علی اکبر سه تا زیر پیراهن آبی را هم در سبد خریدش گذاشت و به خانه آمد. یکی از آنها را برای خود برداشت و دو تاى دیگر را هم به احمد و حمیدرضا سهیلیان هدیه داد و داستان خرید آنها را هم برای دوستانش تعریف کرد. احمد به شوخی گفت: مال ارزان قیمت را بستی به ریش ما! 🌷ولی هیچکدام از آن سه نفر نمی دانستند که آن سه زیرپیراهن آبی شهادت هر سه را تجربه می کنند. حمیدرضا در منطقه کوره موش با زیرپیراهن آبی به شهادت رسید، احمد در تنگه ی بینا میمک و علی اکبر هم در ارتفاعت بازی دراز در هنگام شهادت آن زیر پیراهن های آبی را به تن داشتند. راوى: خانم فاطمه سیلاخوری، مادر بزرگوار خلبان شهید احمد کشوری
دست مريزاد به رفیقی که وسط میدان مین گناه، دست مرا گرفت و نجاتم داد رفیق خداییش خوبه بگرديد رفيق خوب پيدا كنيد استاد شهید مطهری: شما با هرکسی دوست شوید و با او رفاقت کنید،دین او را هم پذیرفته اید رفیق شهيد پيدا كنيد تا شهيد شويد زنده كردن ياد شهدا كمتر از شهادت نيست اللهم رزقنا توفيق شهادت فی سبیلک🌹
اتفاقی آمده بود سنگر ما؛ سرظهر، نماز خواندیم برای ناهار هم نگهش داشتیم چند قوطی تن ماهی را باز کردیم، نخورد گفت «روغنش واسه معده‌م خوب نیست » می‌دانستم معده‌ش ناراحتی دارد گفت «اگه لوبیا بود، می‌خوردم » پا شدم کنسرو لوبیا پیدا کنم هر چه گشتم نبود سر سفره که آمدم دیدم دارد نان خشک‌های توی سفره را جمع می کند و می‌خورد همان شد ناهارش 🌷 شهید مهدی باکری 🌷 شادی ارواح مطهر شهدا #صلوات
مادر گفت نرو، بمان دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد گفت چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشك بدرقه اش كرد وداع یک شهید با مادرش شهدا از همه چیز خود گذشتند 🌷شهید جواد رحمانی نیکونژاد🌷 شهادت شهریور ۱۳۶۲ سردشت، درگیری با گروهک های ضدانقلاب
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط #زبانی نباشه گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا رستوران دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل وحتی یک #شاخه_گل بخرید خاطره: حمید شبهای جمعه #هیئت میرفت؛ چندین بار به من میگفت ولی چون #خجالت میکشیدم نمیرفتم این بار حرفش را #رد نکردم. فردای ان روز بعد از کلاس حمید طبق معمول با #موتور دنبالم اومده بود ولی این بار با #دسته_گل_قشنگ💐 پرسیدم به چه مناسبت گرفتی گفت این #گلها قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای #تشکر برات گرفتم... ✍ همسر شهید #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #مذهبیها_عاشقترند #یادت_باشد
شما بر روزهای ما نسیم بهشت پاشیدید 🌹 اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات بیت المقدس ، یکی از رزمندگان حاضر در عملیات این تصویر را با دوربین شخصی خود به ثبت رسانده، وی درباره این عکس گفت نزدیک ظهر بود، رزمندها در حال استراحت بودند از دور متوجه این صحنه شدم و بدون آنکه این دو شهید متوجه شوند از آن‌ها عکس گرفتم “ شهید ملاسلیمانی”فرماندهی گردان فتح در بین بچه ها خیلی محبوبیت داشت، برای استراحت سرش را روی پای شهید احمدی گذاشته بود، خیلی صحنه زیبای بود که برای ثبت عکس جلو رفتم این دو شهید هیچ نسبتی با همدیگر ندارند، صمیمت بین این دو در این عکس خیلی زیباست و همیشه من را متاثر می کند هر دو در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند 🌹 #رفاقت_تا_شهادت
از گمنامی نترس از اينكه اسم و رسمی نداری، از كارهای كرده ات به نام ديگری، از بی تفاوت بودن ادم ها ،از تنهایی ات در عين شلوغی ها غمگين مباش كه گمنامی اولين گام برای رسيدن به شهادت است 🌹 امام علی عليه السلام: إنَّ في الخُمولِ لَراحَةً: به راستی كه آسايش در گمنامی است. گمنامی بجوييد بگذاريد مردم درمورد آنچه كه واقعا هستيد جور ديگری فكر كنند.
هر شهیدی که دوستش داری کوچه دلت را به نامش کن ❤
‌پایی که جـا ماند تا سند دل‌دادگی اش باشد کاش پای ما جا نماند در این دنیا، که سند پابندی مان می شود... #جامانده
شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کرد! دنبال این بودن که خوشگل خوشگلا یوسف زهرا امام زمان نگاشون کنه حالا تو برو هرتیپی که میخوای بزن اما ... حواست باشه که کی نگات میکنه..! شهید مدافع حرم #بابک_نوری
کانال کمیل
شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کرد! دنبال این بودن که خوشگل خوشگلا یوسف زهرا امام زمان نگاشون کنه
مذهبی بودن و عاشق شهادت و شهدا بودن فقط مخصوص کسایی نیست،که لباس یقه آخوندی و شلوار پارچه ای می‌پوشن، داریم شهدایی با تیپ امروزی نباید از روی تیپ قضاوت کرد خداوند اهل دل را برمی گزیند...
کانال کمیل
اتفاقی آمده بود سنگر ما؛ سرظهر، نماز خواندیم برای ناهار هم نگهش داشتیم چند قوطی تن ماهی را باز کردی
🌷ناراحتی کتف، مزاحمی دائمی برای آقا مهدی بود. جایی که قبلاً مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. روی این حساب نمی توانست بارهای سنگین بلند کند. یک روز تصمیم می گیرد برای سرکشی و اطلاع از کمبودهای انبار بازدید به عمل آورد. مسئول انبار، حاج امراله بود. پيرمردی با لباس سفید و چهره ای گشاده. 🌷وقتی آقا مهدی به آن قسمت می رسد حاج امراله و هشت بسیجی جوان در حال خالی کردن بار کامیون بودند که تازه از راه رسیده و اذوقه آورده بود. حاج امراله که مهدی را از روی قیافه نمی شناخت، وقتی می بیند ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا می کند، داد می زند: جوان.... چرا همینطور کناری ایستاده ای و بِرو بِر ما را نگاه می کنی؟! تا حالا ندیده ای از کامیون بار خالی کنند؟ بیا بابا بیا این گونی ها را تا انبار ببر. آمده ای اینجا که کار کنی. یادت باشد.از حالا تا هر وقت که من بگویم باید پا به پاى این هشت نفر اين بارها را خالی کنی فهمیدی؟!! 🌷....و آقا مهدی با معصومیتی صمیمی پاسخ مى دهد: بله.... چشم. با آنكه حمل گونیهایی به آن سنگینی روی کتف مجروح بسیار مشکل بود، اقا مهدی بدون اینکه حتی ناله ای کند چابک و تند گونی ها را خالی می کند. نزدیکیهای ظهر، طیب برای دادن آمار به حاج امراله به آنجا می آيد. بعد از سلام و احوالپرسى حاج امراله می گوید: یک بسیجی پُر کار امروز به ما کمک می کند. نمی دانم از کدام قسمت است. می خواهم بروم و از پرسنلى بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کند. طیب مى پرسد: حاج امراله کدام بسیجی؟ و حاج امراله اقا مهدی را نشان می دهد. 🌷طیب متعجب می شود و به سرعت به طرف آقا مهدی می دود و گونی را از روی شانه های او بر می دارد و بعد با ناراحتی به حاج امراله می گوید: هیچ می دانی این شخص کیست؟ این آقا مهدی است. آقا مهدی باکری، فرمانده لشکرمان. حاج امراله و هشت بسیجی دیگر با تعجبی بغض آلود جلو می آيند و آقا مهدی بدون اینکه بگذارد آنها حرفی بزنند صورتشان را می بوسد و می گوید: حاج امراله.... من یک بسیجی ام. 🌹خاطره اى به ياد سردار جاويدالاثر شهيد مهدى باكرى
آب باران رفته بود زیر گونی‌های برنج وقتی به آقا مهدی باکری خبر دادیم نشست و شروع کرد به گریه می‌گفت: اگه من نیروی خوبی برای نگهبانی انبار انتخاب کرده بودم این اتفاق برای بیت‌المال نمیافتاد. الآن من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می‌کنم 🌹 #شهید_مهدی_باکری
أَلَا وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبْقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّار ... ! امروز روز تمرین و آمادگی ! و فردا روز است ! پاداش برندگان ، بهشت ... و کیفر عقب ماندگان آتش است ... نهج البلاغه خطبه 28 ... فکر به حسرت های آخرت ... می کُشد آدم را ...
💠 محیط گناه لازمه‌ی رسیدن به مقامات بالا این است که آدم از یکسری ها و خوشی ها صرف نظر کند؛ این را محمدرضا در به ما می‌فهماند... یادم می آید یک روز با بچه ها قرار گذاشتیم که برای تفریح جایی بیرون از شهر برویم؛ زمان و محل که مشخص شد! محمدرضا را هم خبر کردیم ولی بهانه آورد که کار دارد! خوب که پاپیچش شدم گفت: "محیط جایی که می خواید برید، طوریه که همه تیپ آدمی میاد؛ رو گواه میگیرم که چون آماده اس نمیام..." 🌷شهید محمدرضا ارفعی🌷