❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍
🔹﷽🔹
#ࢪَنْجِ_عشـــق💞
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت706
_ اصلاً به من نیومده بخوام از دل باباتون در بیارم ... تو سرنوشت من نوشته شده که همیشه باید چند تا فضولچه داشته باشم
صدای ماشینش که از تو حیاط اومد سریع نشوندمشون توی صندلیهاشونو چند تا بیسکویییت هم ریختم جلوشون تا بخورن
خودمو تو آینه برانداز کردمو گفتم بچههای خوبی باشید و با مامان همکاری کنید باشه ؟
از شانس من صدای نق امیر هادی هم بلند شد ، دویدم تو اتاقو بغلش کردمو از اتاق زدیم بیرون که دیدم کتشو داره آویزون میکنه
_ سلام بابایی خسته نباشید
سلامی گفت و نیم نگاهی به من انداخت و یک دفعه بهت زده برگشت و نگام کرد
لبخند پهنی رو لبم نشست
سر تا پامو از نظر گذروندو نگاهش روی موهام ثابت بود
_ چه کار کردی تو با خودت ؟؟؟!!!
هادی به بغل جلوش چرخی زدمو پرسیدم
_ خوشگل شدم نه ؟
_ برای چی موهاتو قرمز کردی ؟
_ جناب اشتباه نکن آلبالوییه نه قرمز؟
_ مریم این چه بلاییه سر خودت درآوردی؟!!!!
_ بلاهای خوب خوب ... امروز کلی کیف کردم ... آخه میدونی یه آقایی باهام قهر بود ، دیگه بهم اعتنایی نمیکرد ، منم دیدم دچار کمبود توجه شدید شدم پیش خودم گفتم وای یه وقت عقدهای مُقدهای نشم ؟
این بود که گفتم خب خودم به خودم توجه میکنم
_ بعد ی دفعه حاصلِ توجهت این شد؟
با ذوق دستی لای موهام کشیدم و گردنمو تابی دادم و گفتم : آره ...دلبر شدم ؟؟؟
من که خیلی از کارش راضیم خدام ازش راضی باشه
تازه یه خانومی همین رنگو گذاشته بود بعد پایین موهاشو صدفی و قرمز و پوست پیازی کرده بود خیلی خوشم اومد
انگار موهاش شعلههای آتیش بود، دلم میخواد سری بعدی ...
_ دلت نخواد ... اصلاً فکرشم نکن شما خودت به اندازه کافی آتیش پاره هستی به این چیزا احتیاج نداری
خم شد و با انگشت زد رو بینیم و خیلی جدی گفت : میری آرایشگاه و موهاتو مثل اولش میکنی ، شیر فهم ؟؟؟
🔹
🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه
🔹
⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست.
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401