eitaa logo
سلام بر ابراهیم
8.3هزار دنبال‌کننده
59.8هزار عکس
19.3هزار ویدیو
34 فایل
"خداحافظ رفیق "واژه ای است که شهدابه ما می‌گویند،نه مابه شهدا خداحافظ رفیق،یعنی خدا،ما راخرید وبرد وخدا، شمارا دربلیات دنیاحفظ کند😔💔 میزبان شما هستیم با خاطرات زندگی #شهدا،پست های ناب #سیاسی ، #توییت های داغ، #شاه_بیت و ... به ما بپیوندید. یا علی
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾🔹🌾🔹🌾🔹✾••┈• 😂بخورید و بیاشامید اگر دیدید😂 در منطقه ماووت بودیم ،سال 66 ماشین غذا را عراق زده بود. داغ شكم جداً سخت است. خدا برای هیچ كس نیاورد. 😩 وقت غذا بود، مثل بچه های مادر از دست داده،هر كس گوشه ای زانوی غم بغل گرفته بود.☹ شعار ان روز ما این بود : بخورید،بیاشامید البته اگر دیدید و دستتان به آن رسید!😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃🌹🍃═══┅┄ 😂آش با جاش😂 در منطقه و موقعیت ما یك وقت عراق زیاد آتش می ریخت، خصوصاً خمپاره. چپ و راست می زد بچه ها حسابی كفری شده بودند.😡 نقشه كشیدند، چند شب از این ماجرا نگذشته بود كه دو سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقی ها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند.😳 پرسیدیم: اینها دیگر چیه؟ گفتند: آش با جاش! پلو بدون دیگ كه نمی شود.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ 😂پیام انقلاب😂 شما به عنوان یکی از فرماندهان خط شکن نظرتان درباره عملیات کربلای یک چه بود؟ - محشر بود، محشر! 😊 راجع به امدادهای غیبی چه نظری دارید؟ - من فقط امدادگران غیر غیبی را می شناسم که امدادگری شان به درد خودشان می خورد. 😁 چه پیامی برای امت شهید پرور ما دارید؟ - من پیامی ندارم و کوچکتر از آن هستم که پیام بدهم، اما اگر کسی پیام انقلاب را می خواهد می تواند به کتابفروشیهای سپاه مراجعه کند.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑🦋๑🍃๑❁═┄ 😂خط بازی😂 داخل چادر استراحت می کردیم. طرف عصر فرمانده آمد، پرده را بالا زد و گفت هر چه زودتر بیرون بیایید و به خط بشوید، مسئله ای هست که باید با شما در میان بگذارم. 😟 ما هم حسابی خسته، خواب آلود، پایمان پیش نمی رفت. 😒 هنوز از درگاه چادر دور نشده یکی از رفقا گفت: می دانید که ما اصلاً از این خط و خط بازیها خوشمان نمی آید، آن هم در این هوای گرم.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄ 😂عجلوا بالصلاة😂 مثل اینكه شش ماهه دنیا آمده بود. حرف می زد با عجله، غذا می خورد با عجله، راه می رفت می خواست بدود و نماز میخواند به همین ترتیب. امام جماعت ما بود. اذان، اقامه را كه می گفتند با عجلوا بالصلوة دوم قامت بسته بود. قبل از اینكه تكبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به نمازگزاران و می گفت: من نماز تند می خوانم، بجنبید عقب نمانید. راه بیفتم رفته ام، پشت سرم را هم نگاه نمی كنم، بین راه نگه نمی دارم و تو راهی هم سوار نمی كنم.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑🌼๑🍃๑❁═┄ قبل از عملیات بود ... داشتیم با هم تصمیم می گرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به همرزمامون خبر بدیم ... ڪه تڪفیریا نفهمن ... یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده...😂😐 🌷 یادش باذکر صلوات🌹 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑🌟๑🍃๑❁═┄ 😂عجب گلی😂 حدس زدم كه باید ریگی به كفشش باشد.😉 همه مات و مبهوت چشم به دهان راوی دوخته بودیم، از جبهه می گفت: از شبها و روز های اوایل جنگ و از خود گذشتگی دوستانش و عسر و حرج خاص آن شرایط.😍 هر از گاهی حرف كه به نقطه حساسش می رسید با قیافه ای ساده لوحانه و مثلا از باب تعجب و شگفت زدگی می گفت:عجب،عجب!😜 گوینده كه جنس بسیجی خودشان را بهتر می شناخت زیر چشمی نگاهش می كرد و با لبخند حرفش را ادامه می داد. 😏 درد سرتان ندهم،در حین صحبت این بنده خدا،یكی از آن طرف گفت: عجب،عجب! و یكی یكی از این طرف دم گرفتند.😆 مجلس یك مرتبه تبدیل به یك دم و نوحه درست و حسابی شد: عجب،عجب بعد بلند شدند سر پا و سینه زدند:عجب گلی بقیه اش معلوم بود: ز دست لیلا رفت!🙁 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
۰❁۰----۰🔹🌷🔹۰----۰❁۰ 😂ادعونی استجب لکم😂 اسمش محمدحسين عبدلی بود . وقت نماز كه می شد بچه ها را بيدار می كرد، عبارت "ادعونی استجب لكم" را با صدای بلند می خواند و تا وقتی همه بر نمی خواستند دست بر دار نبود.😌 می گفت: بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را. بعضی دنبالش می كردند، به اسم صدايش می زدند: پسر! بيا اينجا ببينم و او هم جواب می داد😀 عده ای می گفتند: تو را بخوانيم؟ آدم قحط است! تو چه جوابی می خواهی به ما بدهی پسر كبلايی حسن!😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
•┈••✾🔹🌾🔹🌾🔹✾••┈• 😂توجیح خط😂 بنا بود آن روز ما رانسبت به خط توجیه کنند، در هما بای بسم الله خمپاره زدند مسئول محور دود شد رفت روی آسمان.😳 رو کردند به کسی که در میان برادران همه قدیمی تر بود، برادر سید حمید سیدی، پرسیدند: آیا می تواند این وظیفه را به عهده بگیرد؟ با خوشرویی گفت: بله مسأله مهمی نیست.☺ بعد رفت بالای خاکریز. همه منتظر بودیم که او یک جلسه مفصل راجع به این قضیه صحبت کند.🤔 اول با دست اشاره کرد به سمت چپ: این چاله که می بینید جای خمپاره 60 است. بعد رویش را برگرداند به طرف راست: آن یکی گودال هم محل اصابت خمپاره 120 است. 😟 بعد از مکث نقطه کوری را در دشت نشان داد و گفت: این هم جای خمپاره ای است که در راه است و تا چند لحظه دیگر می رسد! والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━ 😂آخ کمرم شکست😂 خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟🤔 پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دسته شان باشم. 😜 شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑🔶๑🍃๑❁═┄ 😂 فواید سیب😂 سخن در باب فواید خوراکیها بود. از جمله خواص میوه ها. هر کس هر چه می دانست، کم و زیاد، درست و غلط مطرح می کرد.☺ من هم که هیچ چیز بلد نبودم، برای اینکه کم نیاورده باشم گفتم: سیب، سیب با آلبالو و گیلاس و هندوانه و چه می دانم زردآلو خیلی توفیر دارد. 😜 شنیده م هر کس صبح ناشتا یک سیب بخورد، ظهر بعد از غذا یکی و آخر شب قبل از خواب هم یکی، مکثی کردم و ادامه دادم: آنوقت ظرف کمتر از بیست و چهار ساعت سه تا سیب خورده است، تصورش را بکنید!😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃✨🌷✨🍃═══┅┄ 😂آشنا درآمدیم😂 یک روز سید حسن حسینی از بچه های گردان رفته بود ته دره برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن با خمپاره پیش پای او را هدف گرفتند.😣 همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت، بدون شک شهید شده بود. آماده می شدیم برویم پایین که حسن بلند شد سرپا و لباسهایش را تکاند، پرسیدم: حسن چه شد؟😳 گفت: آشنا در آمدیم، پسر خاله زن عموی باجناق خواهر زاده نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فکر نمی کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم، هر طور بوده مرا نگه میداشت!😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃✨❄✨🍃═══┅┄ 😂آفتاب نیمه شب😂 وقتی بی خوابی می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم، رفیقی داشتیم، خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود. 😜 یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد.😁 آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!! 😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
🐥🐥🐣🐣🐥🐥 😂قیامت (حسین فهمیده)یقه ما😂 سال 66 برای اعزام به ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند،‌ گفتم: من نیروی ایمان و عشق دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر « حسین فهمیده » باشم تا روز قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد.😌 - خلاصه با زبان ریختن و پارتی بازی رفتم جبهه. موقع عملیات كه شد و می خواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد سرمان شد. 😔 به مسئول پنجاه ساله ای كه می گفت شما نمی خواهد بیایید گفتم: شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می گذارید یا غنچه تازه شكفته و شاداب را. (فهمید چه می خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 😂آماره شما را نداده اند😂 بيچاره نيروهاي تازه وارد گردان .تمام بلاهايي را كه قبلا قديمي تر ها سر ما آورده بودند ما روي آنها پياده مي كرديم. 😜 دو كلمه كه مي خواستند حرفي بزنند و چيزي بگويند از هر طرف محاصره مي شدند كه ،شما صحبت نكن، جزء آمار نيستي. هنوز اسمت را به آشپزخانه نداده اند و در واقع از سهميه ما استفاده مي كني .بنده هاي خدا تا بخواهند راه بيفتند و در مقابل اين برخورد ها ضد ضربه بشوند پوست مي انداختند .😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 😎 إقــرأ یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود . برای خودش یه قبری ڪنده بود . شب‌ها می‌رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می‌ڪرد . ما هم اهل شوخی بودیم . یه شب مهتابی سه ، چهار نفر شدیم توی عقبه . گفتیم بریم یه ڪمی باهاش شوخی ڪنیم .😁 خلاصه قابلمه‌ی گردان را برداشتیم با بچه‌ها رفتیم سراغش . پشت خاڪریز قبرش نشستیم . اون بنده‌ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی نافله‌ی شب می‌خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال ! ما به یڪی از دوستامون ڪه تن صدای بالایی داشت ، گفتیم : داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه ، بگو : اقراء .😜 یهو دیدم بنده‌ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد یعنی به شدت متحول شده بود و فڪـر می‌ڪرد براش آیه نازل شده !😁😁 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت : اقـراء . بنده‌ی خدا با شور و حال و گریه گفت : چی بخونم ؟ رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : بابا ڪرم بخون ! 😉😁😁 📚منبع: نشریه قافله نور ، ص 14 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
۰❁۰----۰🔹🌷🔹۰----۰❁۰ 😂روز اول😂 بنا بود برويم عمليات. اولين روزي بود كه به سمت خط مقدم مي رفتيم. سوار كاميون بنز شديم. ☺ رانند ه كه مي توانست بفهمد ما تا چه اندازه پياده ايم و ناشي، آمد روي ركاب و گفت: به محض اينكه صداي گلوله توپ يا خمپاره شنيديد مي خوابيد كف ماشين. حركت كرد. صداي شليك توپ از فاصله دو كيلومتري كه به گوش مي رسيد، همه خيز مي رفتيم، مي افتاديم روي سر و كله هم و گاهي رانند نگه مي داشت و مي آمد ما را زير چشمي از آن بالا نگاه مي كرد😆 و در دلش به ترس ماو اينكه به دليل نابلدي هر چه ميگفت به حرفش گوش مي كرديم،‌ مي خنديد. خيلي لذت مي برد.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃✨❄✨🍃═══┅┄ 😂آفتاب نیمه شب😂 وقتی بی خوابی می افتاد سرمان،دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم، رفیقی داشتیم، خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود. 😜 یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش،شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی،بلند شو آفتاب زد.😁 آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید،من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!! 😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
─═इई 🌿🌼🌿ईइ═─ 😂کارگر افغانی آورده اند😂 وقتی حجم آتش خمپاره دشمن روی نیروهای ما بیش از حد معمول می شد و منطقه را می پوشاند، بچه ها بشوخی می گفتند: احتمالاً کارگر افغانی پای قبضه گذاشته اند که این طور بی امان آتش می ریزند. 😃 کنایه از اینکه بعثیان مزدور هر چقدر هم قوی باشند، نمی توانند این همه استقامت کنند و لجاجت به خرج بدهند؛ حتماً قضیه فرق کرده و کسی به آنها کمک می کند.😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃✨❄✨🍃═══┅┄ 😂واحد آبرسانی لشکر😂 قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،‌ خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. 😅 از نوع شوخیهایی كه به نحوی در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد. دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از كلی شیون و واویلا 😫 مداح گفت: نقل می كنند،‌ یكی از برادران مخلص زخمی می شود،‌ خون زیادی از او میرود. وسط بیابان در آن گرمای تابستان كه از آسمان آتش می بارید،‌ تشنگی بر او غالب می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود😇 ‌ در عالم بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر مجروح می پرسد: شما كه هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر ۸ نجف اشرف آمده ام.😉 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃✨❄✨🍃═══┅┄ 😂حمام چند ماهه😂 مثل اغلب دوستان،‌ من را هم خانواده نمی گذاشتند بروم جبهه. یك بار به قصد رفتن حمام خیلی عادی از خانه خارج شدم كاری كه همه بچه ها بلد بودند و به این وسیله ساك حاوی وسایل و لباسهایشان را از خانه خارج می كردند. 😜 بعد از چند روز كه در پادگان بودیم رفته بودم حمام گردان. موقع برگشتن گفتم بدک نیست یك تلفن به خانه بزنم.😉 به مادرم تلفنی گفتم: خدا می داند تازه الان از حمام آمده ام بیرون و تا برگردم خانه، فكر می كنم چند ماه طول بكشد!😄 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑💮๑🍃๑❁═┄ 😂 عقب نشینی😂 خبر پیروزی و شور و هیجان عملیات در مناطق مختلف جبهه را از رادیو همه با صدای رسا و نفس گرم و گیرای عباس کریمی بارها شنیده بودند.🤩 در مواقع عقب نشینی بعضی از بچه ها ادای او را با همان آب و تاب در می آوردند که بیاو ببین. 🤣 می گفتند: رزمندگان اسلام، خدا خیرتان بدهد انشاءالله حماسه ای دیگر، دستتان در نکند، محشر کردید. عقب نشینی از این سریعتر غیر ممکن است. بشتابید، غفلت موجب پشیمانی است!😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄═❁๑🍃๑💗๑🍃๑❁═┄ 😂آهن و چدن می خریم😂 زخمیهایی كه از بیمارستان ترخیص می شدند یا مجروحانی كه دلشان طاقت دوری از دوستان را نداشت و با همان وضعیت فرار می كردند و به گردان باز می گشتند🤕 بچه هایی كه مطلع بودند آنها هنوز تیر و تركش در بدن دارند راه می افتند می رفتند به استقبال و می گفتند: آهن ماهن چی داری؟ 😆 و مثل سلف خرها بعضی با صدای بلند داد می زدند: آهن غرازه ،چدن و .... می خریم!😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┄┅═══🍃✨❄✨🍃═══┅┄ 😂واحد آبرسانی لشکر😂 قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،‌ خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. 😅 از نوع شوخیهایی كه به نحوی در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد. دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از كلی شیون و واویلا 😫 مداح گفت: نقل می كنند،‌ یكی از برادران مخلص زخمی می شود،‌ خون زیادی از او میرود. وسط بیابان در آن گرمای تابستان كه از آسمان آتش می بارید،‌ تشنگی بر او غالب می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود😇 ‌ در عالم بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر مجروح می پرسد: شما كه هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر 8 نجف اشرف آمده ام.😉 ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
┈┈••••✾•🌿✨💖✨🌿•✾•••┈┈ 😂ترکش بیت المال😂 می گفت: مواظب باشید، هر چه دم دستتان رسید نخورید. خصوصاً تیر و ترکش، اینها بیت المال است. حساب و کتاب دارد. فردا باید جوابگو باشید.😔 مال ملت بیچاره عراق است. از گلوی خودشان بریده اند، سر وته خرجشان را زده اند شندر غاز تهیه کرده اند و داده اند برای مهمات، آنوقت شما راه به راه آنها را می خورید و شهید و مجروح می شوید؛ این درست است؟ 😉 نشنیده اید که فی حلالها حساب و فی حرامها عقاب! دنیا ارزش ندارد. یک خورده جلوی شکمتان را نگه دارید.☺ ❁═══┅┄ 🌷 http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0