eitaa logo
سلام بر ابراهیم
8.3هزار دنبال‌کننده
59.6هزار عکس
19.2هزار ویدیو
34 فایل
"خداحافظ رفیق "واژه ای است که شهدابه ما می‌گویند،نه مابه شهدا خداحافظ رفیق،یعنی خدا،ما راخرید وبرد وخدا، شمارا دربلیات دنیاحفظ کند😔💔 میزبان شما هستیم با خاطرات زندگی #شهدا،پست های ناب #سیاسی ، #توییت های داغ، #شاه_بیت و ... به ما بپیوندید. یا علی
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح در ڪوچہ ما ... منتظر خندہ ے توست وقت آن است ڪہ خورشید مجدد باشی... #شهید_محمدتقی_سالخورده #صبحتون_شهدایی🌷 🌷سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/salambarebraHem
خودم را بی تو دلخوش میکنم، جانا،به هــــر نوعی گهی با #اشڪ جانفرسا، گهی لبخند مصنوعی ... 🌷 #شهید_محمدتقی_سالخورده 🕊صبح تون شهدایی http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
مےگفت:↓ "یه سفره اے پهن شده می ترسم جمع ڪنن و من هنوز #شهید نشده باشم..."💔 موقع وداع زینب رو نبوسید ڪه دلش بند نشه...😔😭 نقل از همسرِ #شهید_محمدتقے_سالخورده 🌷 #کانال_سلام_برابراهیم http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
🌱 ریشه که درست باشه، اندیشه هم درست میشه! 🌷 #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌷 #کانال_سلام_بر_ابراهیم 🆔 @salambarebraHem
شهادت بہ خون و تیر و ترڪش نیست... آن روز ڪہ خدا را با همہ چیز و در همہ چیز دیدیم شهید شده ایم... 🌷 🆔 @salambarebraHem
📌 راز شال سبزی که همیشه همراه شهید سالخورده بود 🔹️ همسر شهید محمد تقی سالخورده می گوید: چندماہ بعد عقدمون من و آقا محمد تقی ، رفتیم بازار من دوتا شال خریدم. ◇ یڪیش شال سبز بود ڪه چندبار هم پوشیدمش و یک روز محمد به من گفت: اون شال سبزت و میدیش به من؟ ◇ گفتم : چرا؟ ◇ گفت: حس خوبی بہ من میدهد شما سادات هستی و وقتی این شال سبزت هـمرا من هست قوت قلب می گیرم ... ◇ شال را دادم و خودش هـم دوردوزش ڪرد و شد شال گردنش ڪه هر ماموریتی ڪه میرفت یا به سرش می بست و یا دور گردنش می انداخت ... ◇ و در ماموریت آخرش هـم هـمون شال دور گردنش بود ڪه بعد شهادتش برایم آوردن ... ‌● ولادت :۱۳۶۵/۱۰/۱‌، مازندران ●شهادت:۱۳۹۵/۱/۲۱، خانطومان 🆔 @salambarebraHem
📌 غیرت شهید سالخورده روی حجاب 🔹️ خواهر شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده روایت می‌کند: ■ محمدتقی خیلی باغیـرت بـود. یک روز همراه خـواهرانم رفته بودیم خانه اش. خـانه هم مقداری گرم شده بود. □ بهش گفتم: «محمد! پنجره را باز کن تا هـوای تازه داخـل اتاق بیاید.» ■ با خنـده اش فهمیدم که این کار را نمی کند؛ چون اتاق شان طوری بود که از بیرون خانه دید داشت. □ خیـلی کیـف کـردم؛ بلـند شدم بوسیدمش! گفتـم: «قـربونت بـرم داداش با غیـرت خـودم. ما حجاب مان را رعایت می کنیم؛ تو بلند شو پنجـره را بـاز کن.» 📚 هفت روز دیگر/ بقلم مصیب معصومیان 🆔 @salambarebraHem