eitaa logo
سلام فرشته
177 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1هزار ویدیو
9 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹با تصور نشست های درسی و فعالیت هایی که در بیمارستان انجام می داد، چهره اش باز شد و پاسخ دایی را شاداب تر از قبل داد: - خوبه خداروشکر. با برنامه ای که سیستم بیمارستان بهار برام ریخته، خیلی خوب جلو می رم. - چطور؟ - چکیده شو جلوتر می خونم. ی تایم مطالعاتی داخل بیمارستان داریم. ی یادآور نکات داریم. کلاس های توضیح و تبیین هم هر هفته دوتا بعد از ظهرمون رو گرفته. بقیه بعد از ظهرها هم که سر کار گروهیم. با این اوصاف هر کسی باشه مدرکش رو می گیره چون تمام این کارهامون هم همش امتیاز داره؛ حتی استراحتمون! صبح تا ظهر هم سر شیفت و اورژانس و کارای دیگه ایم. ماما همراهی ها رو هم به ما نمی دن فعلا تا به درسمون برسیم. عصر به بعد هم آزادیم. گاهی با عباس می ریم جاهای مختلف. گاهی هم که عباس شیفت داره به مامان و .. الحمدلله همه چی سرجاشه. - خیلی خوبه. با سحر جایی نمی ری؟ - نه. باید برم؟ - آره برو هر از گاهی. بالاخره با هم همکارین تو گروه. ▪️دایی، فلش مشکی رنگ کوچکی را به ضحی داد. ضحی آن را در جیب داخلی کیفش جاداد. کیف را داخل کمد گذاشت و مجدد روی تخت نشست. دایی جواد، لیوان چایی را بدون قند آرام آرام نوشید. از جا بلند شد و گفت: - مراقب خودت باش. چیزی اگه شد حتما بگو. 🔹با رفتن دایی، ضحی به تصویر رهبر نگاه کرد. از اینکه خرده تلاش هایش باعث از بین رفتن فساد و خوشحالی رهبر می شد، خدا را شکر کرد. صدای زنگ در، او را از جا پراند. حتما عباس بود. تپش قلبش تندتر شد. از گوشه پرده اتاقش، بیرون را نگاه کرد. دستی به موهایش کشید. خواست رژ لب بزند اما از خواهر و مهمان ها شرم کرد. گُلسر آفتابگردانی که عباس برایش خریده بود را روی موهایش مرتب کرد. دستی به دامن شیری رنگش کشید. نوک جوراب شلواری هم رنگ دامنش را نگاه کرد. اضطراب در پاهایش رفته بود و می خواست بدود. نفس عمیق کشید. صدای عباس به گوشش رسید. به سمت در اتاق دوید. در را باز کرد و بیرون رفت. 🌸بوی گل مریم، داخل خانه شد. نگاهش به صورت مهربان عباس و دست گلی که گرفته بود افتاد و لبخند روی صورتش، بازتر شد. دسته گل را گرفت و تشکر کرد. تا پدر عباس را به سمت پذیرایی ببرد، او گل ها را چند بار بو کرد و برای گذاشتنش در گلدان، به آشپزخانه رفت. ************ 🔹خوشحال و شاد از اتاق پدر بیرون آمد. نصف یک جزء را به پدر تحویل داد و از پس سوالات برآمده بود و حالا می توانست ادامه اش را شروع کند. حفظ آیات از آنچه گمان می کرد راحت تر و سریع تر پیش رفته بود. قرآن را در کتابخانه، سرجایش گذاشت. دفتر حفظش را در آورد. جلوی تحویل داده شد تیک زد و به همه تلاش های ماه قبلش نگاه کرد. خدا را شکر کرد. آن را بست و دفتر سبز رنگش را برداشت تا موفقیتش را برای آقا بنویسد. اگر چه خود آقا این را می دانستند: - سلام آقاجان. شنیدید؟ شما هم بودید؟ شکر خدا همه سوالات را توانستم جواب دهم. گاهی احساس می کردم در گوشم کسی جواب را زمزمه می کند. نکند شما بودید آقاجان؟ فدایتان شوم خیلی دوست دارم به شما قرآن تحویل بدهم. هر روز که به اتاق پدر می روم، احساس می کنم محضر شما دارم می آیم و قرآن را قرار است به شما تحویل بدهم. حس شیرین و زیبایی است. این احساس ها و حضورتان را در قلب و روحم دوست دارم. دوست دارم همیشه با شما باشم آقاجان. حضورتان خیلی شیرین و دل گرم کننده است. هوایمان را داشته باشید. 🍀صلواتی انتهای صفحه نوشت و دفتر را بست. ساعت هفت و نیم صبح بود. وضوی مجددی گرفت و لباس پوشید. دفتر یادداشت سبزرنگ و قرآن جیبی اش را داخل کیف گذاشت. صبحانه نخورده، از خانه بیرون زد و عباس را دید که جلوی خانه، منتظر اوست: - سحر خیز باش تا کامروا باشی. - سلام عباس جان. سحرخیزی ای که کامش شما باشی رو با هزار تا خواب عوضش نمی کنم. صبحت بخیر. - سلام عزیزم. ضحی جان. خانم دکتر سحرخیز خودم. این خدمت شما. 🎁ضحی از دیدن بسته کادوپیچ شده، ذوق کرد و تمام ذوقش را هم مانند منفجر شدن ترقه های چهارشنبه سوری نشان داد. عباس از کارهای ضحی خنده اش گرفت. سوئیچ را چرخاند تا ضحی را سرکار برساند و خودش هم برای استراحت، به خانه برود. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🖇همراهی قرآن ✨اولین چیزی که خداوند خلق کرد، نور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود(1). و این نشان از مرتبه و شرافت وجودی حضرت بر دیگر مخلوقات، حتی قرآن دارد. 🍀با توجه به این نکته، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حقیقت قرآن، هر دو، در آن مرتبه عالیه، با هم هستند. فقط یکی (پیامبر اکرم) از آن مرتبه عالیه، به عالم طبیعت، ارسال شد و دیگری(قرآن کریم)، انزال شد و این قرآن نازل شده، در معیت و همراهی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرستاده شده است.(2) 📌اما در این عالم ظاهر و طبیعت، از آنجایی که انسان های کامل هم مانند دیگر مردمان، بشر هستند(3)، با سایر مردم در احکام، یکسان هستند و از این جهت است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم مطیع قرآن که فرامین و قانون الهی است، هستند. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 39-42 پی نوشت: 1. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: اول ما خلق الله، نوری. بحار، ج 1، ص 97. 2. سوره اعراف، آیه 157 : وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ 3. سوره مومنون، آیه 33 : مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 بشکند دستی که ویران کرد این گلخانه را... 🔘"بايد اين واقعهٔ دلخراش (تخریب قبور ائمه بقیع) را همه ساله مسلمانان روز عزا و مصيبت اعلام كنند و آن را محكوم نمايند." آیت الله العظمی صافی گلپایگانی ▪️◾️🔳◾️▪️ کانال رسمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ▪️@astanqom
💦نیاز واقعی - چقدر طول می کشه؟ - دو ماه. - یا خدا. دو ماه. اونوقت تو این دوماه که قراره بریم طرح، پس من کی کار کنم و پول در بیارم؟ تو طرح که بهمون پول نمی دن؛ درسته؟ - درسته. کار جهادیه. 🔹یک هفته ای می شد در فکر بود برود یا نرود. اگر برود، کارهایش عقب می افتد و مهم تر از همه، فروشش کمتر می شود و ضرر می کند. اما اگر نرود، چنین موقعیتی برای دیدن یک پیرمرد روحانی را از دست می داد. تصمیم گرفت برود. رفت. دیوار مسجد را که بالاتر بردند، شب شده بود. حساب کرد تا حالا باید روزی چند میلیون در می آورد و حالا که اینجا آمده، غیر از دوتا پیرزن و پیرمرد و ی زدن و دوسه تا بچه، هیچ مراجعه کننده مهمی نداشت. فردای آن روز، دست هادی را گرفت و گفت: - به روستاهای اطراف خبر دادین؟ بیمار کمه ها. - بله خبر رسیده. این کتاب رو بخون حوصله ات سر نره بیمارها رو بشماری. خدا رو شکر که کمه. 📚کتاب را گرفت و مشغول خواندن شد. پرده خیمه ای که زده بودند بالا رفت. مرد میانسالی داخل شد. بچه ای را روی دست گرفته بود که دست هایش آویزان بود. کتاب را بست. از جا بلند و مشغول چک کردن علائم حیاتی بچه شد. بلافاصله مشغول احیا شد و التماسش را کرد که برگردد. بعد از یک هفته، بالاخره احساس مفید بودن به او دست داد. 🌺امام على عليه السلام : إنّكُم إلى إنفاقِ ما اكتَسَبتُم أحوَجُ مِنكُم إلَى اكتِسابِ ما تَجمَعونَ . ☘️شما به انفاق كردن آنچه به دست آورده ايد محتاجتريد تا به دست آوردن آنچه گرد مى آوريد. 📚 غرر الحكم : 3827. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🎁ضحی کادو را باز کرد. لباس صورتی کمرنگ با شکوفه های رنگارنگی که روی آستین، از سرشانه تا پایین چاپ شده بود را برداشت. بوی گل مریم می داد. عطر گل مریم و یک لباس کوچک دیگر، از لای لباس داخل جعبه افتاد. تشکر کرد و لباس صورتی را آن طرف تر گرفت. چشمش به لباس صورتی کوچکی افتاد که در کنار عطر، داخل جعبه بود. لبخند روی لب عباس، باعث شد دست ببرد و آن لباس کوچک را هم بردارد. بلیز شماره یک نوزادی صورتی با طرح شکوفه های سفید بود. صبر کرد تا خود عباس توضیح دهد اما عباس رانندگی اش را می کرد و فقط لبخند، تحویلش داد. 🌸عطر گل مریم را برداشت. درش را باز کرد و نفس عمیقی کشید. طعم بوی خوشش را ته گلویش احساس کرد. در عطر را بست. آن را داخل کیفش گذاشت و تشکر کرد. - ممنونم واقعا عباس جان. انتظارشو نداشتم خصوصا این وقت صبح. - خواهش می کنم. با یک آتش نشان ازدواج کنی انتظار خیلی چیزها رو نباید داشته باشی دیگه 🔹هر دو خندیدند. نگاه ضحی به دست چپ عباس افتاد که پوستش تغییر رنگ داده بود و زیر آستین بلند مخفی شده بود. - دستت چیزی شده عباس؟ - این؟ نه چیز خاصی نیست. ی سوختگی جزئیه. دکتر دیده. نگران نباش. نپرسیدی اون لباس بچه چیه؟ - دوست داشتم خودت بگی. - قولیه که بهت داده بودم. اگه موافق باشی، با مادرم صحبت کردم. آخر همین هفته ی زیارت بریم و بعدش هم .. - مامان گفتن بهم. مخالفتی ندارم. فقط باید از بیمارستان مرخصی بگیرم که مطمئنا می دن. 🔸ضحی یاد حرف دایی افتاد و فکر کرد چطور فرهمندپور را بپیچاند که حسادتش گُل نکند. به اخلاقش آشنا نبود و فقط کمی تحکمش را در رفتار با فرانک دیده بود. عباس سرعت ماشین را کم کرد و نزدیک بیمارستان بهار، متوقف شد - پس اگه موافق باشی، به بابا زنگ بزنم. هر وقت تونستی برای چیدن وسایل هم بریم خونه. کی بیام دنبالت؟ - زحمت نکش. خسته ای. شما استراحت کن. بعد از شیفت و کلاس بعد از ظهر و یکی دو ساعت کار گروهمون، می رم خونه ی دوش می گیرم و می یام ان شاالله. - رفتی خونه بهم خبر بده بیام دنبالت. می خوای بریم خرید؟ 🔹ضحی هم مثل همه خانم ها، با شنیدن این جمله، خندید و گفت: - خرید هم خوبه. باشه. بازم ممنون به خاطر هدیه ها. غافلگیری شیرینی بود. هم عطر. هم بلیز و هم لباس نوزاد. - قابل شما رو نداره. روز خوبی داشته باشی. 🍀عباس قرآن را از جلوی فرمان برداشت و جلوی ضحی گرفت. بعد از بوسه ای که ضحی به قرآن زد، آن را دور سرش چرخاند و قرآن را بوسید. ضحی تشکر کرد و از ماشین پیاده شد. جعبه هدیه اش را روی صندلی گذاشت و گفت: - اشکالی نداره بزارم اینجا؟ به کسی ندیش ها 🔹هر دو خندیدند. عباس فرمان را چرخاند و ماشین را به سمت خیابان حرکت داد. ضحی چادرش را محکم تر گرفت و به سمت بیمارستان، چرخید. بسم الله گفت و از نگهبانی داخل شد. مشغول خواندن آیت الکرسی شده بود که مردی بچه به بغل، به سرعت از کنارش رد شد و وارد اورژانس شد. پله های بیمارستان را بالا رفت. کیفش را داخل کمد گذاشت و قفل کرد. روپوش سفیدرنگش را پوشید. کارت بیمارستان و مُهر پزشکی و خودکارش را داخل جیب گذاشت. چادرش را مرتب کرد و از اتاق خارج شد. 🔸با بسته شدن در اتاق، قفل روی کلید را زد و در را قفل کرد تا مثل آن روز، با دیدن فرهمندپور یا فرد دیگری داخل اتاقش، غافلگیر نشود. هنوز تا شروع ساعت کاری اش ده دقیقه مانده بود. روبروی تابلوحدیث روی دیوار ایستاد و مشغول خواندن شد: 🌸پيامبر صلي الله عليه و آله به پزشكى فرمودند : أللّه ُ الطَّبيبُ ، بَل أنتَ رَجُلٌ رَفيقٌ ، طَبيبُها الَّذي خَلَقَها ؛ كنزالعمّال ، ح 28102 🍀پيامبر صلي الله عليه و آله به پزشكى فرمودند : خدا طبيب است و تو ياورى مهربان هستى . طبيب درد، كسى است كه آن را آفريده است . 🔹لبخند روی صورت ضحی پهن شد. احساس کرد آن پزشکی که پیامبر با او حرف زده است، او بوده. حس خوش مورد خطاب واقع شدن آن هم توسط پیامبر عزیز و دوست داشتنی و مهربان، با کلام الهی شان، انرژی زیادی به ضحی داد. بی توجه به شروع نشدن ساعت کاری اش، به سمت اورژانس حرکت کرد. صدای جیغ و گریه کودکی از طبقه دوم، به گوشش رسید. - بسم الله. خدا به خیر کنه. 🔻ضحی پله ها را سریع تر پایین رفت. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از علیرضا پناهیان
din-oumade-halet-ro-khoob-kone-medium.mp3
2.58M
🌱 دین اومده حالت رو خوب کنه! 👈🏻 فلسفه همه بایدها و نبایدهای دین همینه! ➖غیبت نکن، حالت بد میشه ➖دروغ نگو، حال بد میشه ➕صدقه بده، حالت خوب میشه ➕کار کن پول دربیار، حالت خوب میشه ➕اسراف نکن، حالت خوب میشه @Panahian_ir
هدایت شده از علیرضا پناهیان
8.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 با صبر کردن می‌توانیم به تعادل برسیم @Panahian_ir
⚡️بهترین 🔹صندوق صدقاتی که در اتاق او بود، زودتر از همه صندوق ها، پر می شد. هر ماه سه بار آن را یواشکی به اتاق من می آورد تا کلید بیاندازم و صندوق کوچکش را در صندوق بزرگ تر خالی کنم. در کارش مانده بودم تا روزی که مجبور شدم به طور موقت، اتاق کارم را برای مدتی، ترک کنم. تعمیرات لازم داشت و می بایست جای دیگری می رفتم. به قصد سردر آوردن از کارش، اتاق او را به رئیس، پیشنهاد دادم. میزکوچکی که برای ارباب رجوع، داخل روهرو گذاشته شده بود را برداشتم و به اتاق نسبتا کوچک آن ها رفتم. فاصله ام با او زیاد نبود اما آنقدر هم نزدیک نبودم که بتوانم کارهایی که می کند را رصد کنم. فقط حواسم به این بود که دستش کی به صندوق روی میزش می رسد. اول صبح، صدقه انداخت. اول دفتر یادداشتم، ریز نوشتم: اول صبح. بار اول. 🔖 برگه ای را برداشت و چیزهایی یادداشت کرد. پوشه های رنگ و وارنگش را کمی زیر و رو کرد و روی هم، کنار دستش گذاشت. پوشه بالایی را برداشت. اتاق سکوت مطلق بود. بسم الله که گفت، صدایش را به سختی شنیدم. دستش به سمت صندوق صدقات رفت. پوشه را باز کرد و چهل دقیقه ای روی آن کار کرد. آن را بست. دوباره دستش به سمت صندوق صدقات رفت. حواسم از کارم پرت شده بود. کارهایی که تمرکز بالاتر می خواست را کنار گذاشتم و کارهای دم دستی تر را انجام می دادم. 📚پوشه بعدی را برداشت. مجدد صدقه داد. بیست دقیقه روی آن کار کرد. پوشه را که بست، مجدد صدقه داد. همین کار را برای همه پوشه ها کرد. ساعت کاری تمام شده بود. از کارش کلافه شده بودم. این همه صدقه برای چه؟ از اداره بیرون نرفته بود که مچ دستش را گرفتم. سلام و خداقوت گرمی گفت. سرسری جوابش را دادم. کنار کشیدمش و گفتم: - این همه صدقه برای چی می دی؟ - چی؟ منظورتون چیه؟ - قبل و بعد بررسی هر پوشه کاریت، صدقه می دادی. خودم دیدم. چرا؟ 🌸لبخند زد. دست پشتم گذاشت و از تعمیرات اتاقم پرسید. نگذاشتم بحث را عوض کند: - تا نگی نمی ذارم بری منصور. 🔹مکث کرد. نگاهش جدی شد. آرام زمزمه کرد: - به شرطی که به احدی نگی. - باشه. قول. - وقتی می خوام پوشه ای را شروع کنم صدقه می دم و از خدا طلب خیر می کنم که اشتباه نکنم. حقی پایمال نشه. عدالت رو رعایت کنم و نظر درست رو بدم. بعد از کار هم صدقه می دم که بهترین خیرها نصیب صاحب پرونده بشه و اگه اشتباهی قصوری بوده برام مشخص بشه که بتونم جبران کنم و اگر از این حکم، ناراضی هست، دلش نسبت به من نرم باشه و کینه ای به دل نگیره. - خب ی صدقه بده به نیت همه این ها. اول هر ماه. برای همه پرونده ها. - بله اونم می شه. فکر خوبیه. ممنون که گفتین. - الان یعنی ی مورد دیگه صدقه بهت اضافه کردم یا .. 🔸به حال زار خودم خندیدم. او کجا سیر می کرد و من کجا قدم برمی داشتم. التماس دعا گفت و رفت و من، گیج حرفهایش، به قدم برداشتن آرام و سبکش، نگاه کردم. ☘️علی بن ابیطالب علیه السلام: اسْتَخِرْ و لا تَتَخَيّرْ ، فكَم مَن تَخَيّرَ أمْرا كانَ هَلاكُهُ فيهِ 🌸امام على عليه السلام : از خدا طلب خير كن و بدون آن، كارى را انتخاب نكن ؛ زيرا بسا كسى كه [بدون طلب خير از خدا] كارى را انتخاب كرده و آن موجب نابودى او شده است . غرر الحكم : 2346 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
📚 وظیفه خواص در قبال شناساندن اصلح 💠 سوال: وظیفه و در قبال شناساندن فرد اصلح چیست؟ آیا از لحاظ شرعی تکلیفی بر عهده آنها می باشد؟ ✅ جواب: همگان به ویژه خواص و علما وظیفه دارند با حداکثر دقت، افراد را با حجت شرعی شناسایی کرده و به مردم معرفی کنند و مردم را در درست یاری دهند. عدم دخالت خطرناک است؛ دخالت بدون بصیرت و حجت هم خطرناک است. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔹ضحی مشغول صلوات شد. به حدیثی که خوانده بود اندیشید و لابلای صلوات گفت: خدایا تو طبیبی. شفا را به همه بیماران عطا کن و ما را در انجام وظیفه مان موفق. اللهم صل علی محمد و آل محمد. به پاگرد رسید. بسم الله گفت و داخل محوطه اورژانس شد. پدر بچه سعی می کرد دستان کودکش را بگیرد تا پرستار بتواند رگ بگیرد اما کودک نمی گذاشت. مدام دست و پاها و کمر و بدنش را تکان تکان می داد و جیغ می زد و گریه می کرد. ضحی به ایستگاه پرستاری رسید: - سلام خانم دکتر. صبحتون بخیر - سلام عزیزم. چی شده؟ - کتری وارونه شده روش. 🔸ضحی ساعت را نگاه کرد. سه دقیقه به شروع مسئولیت او مانده بود. پزشک شیفت قبلی، داروی ضد سوختگی و سِرُم برایش نوشت. مُهر کرد. به ساعت نگاه کرد و رو به ضحی گفت: - خانم دکتر شما تحویل می گیریش؟ - بله حتما. خسته نباشید. خداقوت. 🔻آقای دکتر مرادی، داخل ایستگاه پرستاری شد. از روی میز پاکتی برداشت. خداحافظی کرد و به طرف آسانسور رفت. مادر بچه با دیدن رفتن آقای دکتر، به سمتش رفت و با خواهش و التماس از آقای دکتر خواست کاری بکند. دکتر مرادی، به ضحی اشاره کرد و داخل آسانسور شد. درد کمرش را با تکیه به دیواره آسانسور، کم کرد و به اتاقش رفت. روی تخت اتاق دراز کشید. گوشش پر از جیغ کودکان و ناله بیماران بود. سعی کرد نفس عمیق بکشد. حال راه رفتن و برگشتن به خانه را نداشت. گوشی اش را خاموش کرد. چشمانش را روی هم گذاشت تا ولو شده برای دقایقی، چرتی کوتاه بزند. 🔹ضحی به تقلای کودک نگاه کرد. نزدیکش شد. پرستار، لباس کودک را بالا داد و ضحی بدن متورم و تاول زده کودک را دید. دست و پاهایش را بررسی کرد. فکر کرد چه کتری آب جوش بزرگی هم بوده که کل بدن بچه رو درگیر کرده. به پرستار اشاره کرد که نیازی به زدن سِرُم نیست و کودک را راحت بگذارد. - اسمت چیه عزیزم؟ 🔸پدر کودک، به جای او جواب داد: - زهرا. 5 سالشه خانم دکتر - خدا حفظش کنه. زهرا جان من نه امپول می خوام بهت بزنم نه چیزی بهت بدم بخوری. آروم باش عزیزم. خیلی درد داری می دونم. 🔹و همان طور که نگاهش به زهرا بود، خطاب به پدرش گفت: - نیم کیلو عسل بگیرید. فقط سریع. سوپری روبروی بیمارستان باید داشته باشه. 🔻پدر زهرا برای چند ثانیه، همان طور ایستاد. وقتی سکوت ضحی را دید، دستان زهرا را آرام رها کرد و به همسرش گفت: - می رم عسل بگیرم. مواظبش باش. 🔸 زهرا نگاه مستاصلی به پدر کرد و مجدد جیغ زد که نرو. صدای پدر بلند شد: - الان می یام. جیغ نزن تا بیام. جیغ زهرا به گریه تبدیل شد. پرستار پشت سر ضحی ایستاده بود. ضحی تیله ای از جیب روپوشش در آورد و نشان زهرا داد: - اگه دختر خوبی باشی، دوتا از این تیله بنفش ها می دم بهت. خیلی قشنگن. توشو نگاه کن. ستاره های سفید سفید توش هست. 🔹و یکی از تیله ها را کف دست مادر زهرا گذاشت تا به دخترش نشان بدهد. دست و پای زهرا آرام گرفت اما از شدت درد و سوزشی که داشت، مدام کمرش را تکان می داد و روی نشیمنگاهش جابه جا می شد. گریه می کرد و اشک هایش تا روی گردنش راه باز کرده بود. سوختگی گردنش خفیف تر از شکم و سینه اش بود. ضحی با لحن کودکانه ای گفت: - چقدر چشمات قشنگ می شه وقتی گریه می کنی زهرا جان. ببین عزیزم، تو اشک چشمت، ی ماده ای هست که وقتی بریزه روی پوستی که سوخته، باعث می شه دردش بیشتر بشه. تو که دوست نداری درد بکشی، داری؟ پس گریه نکن. آفرین دختر قشنگم. چقدر شما قوی و شجاع هستی. مامان زهرا حتما باید براش ی جایزه خوراکی بخره. 🔸مادر زهرا، اشک های دخترش را با دستش پاک کرد و حرف ضحی را تایید کرد. منتظر درمان بود و نمی دانست چرا ضحی هیچ کاری نمی کند. نگاهش به سوختگی زیر گوش و گردن زهرا که افتاد ناله کرد: - خانم دکتر تو رو خدا ی کاری بکنید. بچه خوشگلم رو چشم زدن. آخه کی از خواب بلند میشه.. 🔹ضحی انگشت اشاره اش را طوری که زهرا نبیند، روی بینی گرفت و مادر زهرا را به سکوت، دعوت کرد. یادآوری آن اتفاق، جز اینکه مجدد زهرا را به گریه و جیغ بیاندازد فایده ای نداشت. ضحی به در شیشه اورژانس نگاه کرد. پدر زهرا هنوز نیامده بود. پرستار معطل مانده بود و نمی دانست چرا ضحی هیچ کاری نمی کند. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 پیام رهبر انقلاب به ملت فلسطین در پی پیروزی مقاومت در جنگ دوازده روزه بر رژیم صهیونیستی 🔻 بسم‌الله الرحمن الرحیم 🌷 سلام بر فلسطین مقتدر و مظلوم؛ سلام بر جوانان شجاع و غیور فلسطین، سلام بر غزه‌ی قهرمان و مقاوم، سلام بر حماس و جهاد و همه‌ی گروههای جهادی و سیاسی فلسطین. 🔹 خداوند عزیز و قدیر را برای نصرت و عزتی که به مجاهدان فلسطینی عطا کرد سپاس میگویم، و نزول سکینه و طمأنینه بر دلهای مجروح شهید دادگان، و رحمت و بشارت برای شهیدان، و شفای کامل برای آسیب‌دیدگان را از خداوند منان مسألت میکنم، و پیروزی بر رژیم جنایتکار صهیونیست را تبریک میگویم. 🔸 آزمون این چند روز، ملت فلسطین را سرافراز کرد. دشمن وحشی و گرگ صفت به درستی تشخیص داد که در برابر قیام یکپارچه‌ی فلسطین ناتوان است. آزمون همکاری قدس و کرانه‌ی باختری با غزه و اراضی ۴۸ و اردوگاه‌ها، راهکار آینده‌ی فلسطینیها را نشان داد. در این ۱۲ روز رژیم جابر، جنایات بزرگی عمدتاً در غزه مرتکب شد و عملاً ثابت کرد که بر اثر ناتوانی در مقابله با قیام یکپارچه‌ی فلسطین، رفتارهایی آنچنان ننگین و دیوانه‌وار مرتکب میشود که افکار عمومیِ همه‌ی عالم را بر ضد خود برمی‌انگیزد و خود و دولتهای غربی پشتیبان خود بویژه آمریکای جنایتکار را از گذشته باز هم منفورتر میکند. 👈 ادامه‌ی جنایتها و درخواست آتش‌بس هر دو شکست او بود. او ناچار شد شکست را بپذیرد. 👈 رژیم خبیث از این هم ضعیف‌تر خواهد شد. آمادگی جوانان فلسطینی، و قدرت‌نمایی مجموعه‌های ارزشمند جهادی، و اعداد قوّه به صورت مستمر، فلسطین را روزبروز قدرتمند‌تر و دشمن غاصب را روزبروز ناتوان‌تر و زبون‌تر خواهد کرد. 🔸 زمان آغاز و توقف درگیریها بسته به تشخیص بزرگان جهادی و سیاسی فلسطینی است، ولی آماده‌سازی و حضور قدرتمندانه در صحنه، تعطیل‌بردار نیست. 🔹 تجربه‌ی «شیخ‌ جراح» در ایستادگی در برابر زورگویی رژیم و شهرک‌نشینانِ مزدور، باید دستورالعمل همیشگی مردم غیور فلسطین باشد. 🌷 به جوانمردان «شیخ جراح» درود میفرستم. 🔸 دنیای اسلام یکسره در برابر قضیه‌ی فلسطین، مسئول و دارای تکلیف دینی است. عقل سیاسی و تجربه‌های حکمرانی هم این حکم شرعی را تأیید و بر آن تأکید میکند. 🔹 دولتهای مسلمان باید در پشتیبانی از ملت فلسطین صادقانه وارد میدان شوند، چه در تقویت نظامی، چه در پشتیبانی مالی که امروز بیش از گذشته مورد نیاز است، و چه در بازسازی زیرساختها و ویرانیها در غزه. 🔸 مطالبه و پیگیری ملتها، پشتوانه‌ی این خواسته‌ی دینی و سیاسی است. ملتهای مسلمان، باید انجام این وظیفه‌ را از دولتهای خود مطالبه کنند، خود ملتها نیز در حدّ توان موظف به پشتیبانی مالی و سیاسی‌اند. 🔹 وظیفه‌ی مهم دیگر، پیگیری مجازات حکومت تروریست و سفاک صهیونیست است. همه‌ی وجدانهای بیدار تصدیق میکنند که جنایت گسترده‌ی کشتار کودکان و زنان فلسطینی در این ۱۲ روز نباید بی‌مجازات بماند. 🔸 همه‌ی عوامل مؤثر رژیم و شخص جنایتکار نتانیاهو باید تحت پیگردِ دادگاههای بین‌المللی و مستقل قرار گیرند و مجازات شوند؛ و این به حول قوه‌ی الهی تحقق خواهد یافت، والله غالبٌ علی امره. جمعه ۹ شوال ۱۴۴۲ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ سید علی خامنه‌ای
⚡️پایین و بالا 🌺 هر آیه قرآن، ظاهر و باطنی دارد. باطن آن هم باطن دیگری دارد و علاوه بر ظاهر و باطن، تأویلی هم دارد که همان حقیقت قرآن یا ام الکتابی است که در مرتبه عالیه نزد خداوند تبارک و تعالی است. 🔖ظاهر قرآن را فرشته وحی بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم القا کرد اما باطن و تاویل قرآن، ممکن نیست که به واسطه نزول فرشته وحی بر پیامبر القا شود. زیرا هر چیزی که تنزل پیدا کند و در قالب لفظ و مفهوم و .. برسد، در همان قلمرو ظاهر قرآن است نه باطن آن. 📌پس لازمه دریافت باطن و حیقیقت و کامل قرآن، این است که روح پیامیر اکرم صلی الله علیه و آله نیز به عالم غیب ترقّي کند و آن بواطن و حقیقت قرآن را دریافت کند. ⚡️و این دو(نزول وحی و ترقّي روح پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم) یک چیز هستند و یکی بدون دیگری، امکان ندارد. فقط اگر از زاویه نزول کلام نگاه کنیم، قرآن نازل شده است و اگر زاویه را روی دریافت کننده ببریم، روح پیامبر ترقّي یافته و حقیقت قرآن را دریافت کرده است. 📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، ص 43و44. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte