پلک هات داره روی هم می ره؟
از خستگی، بندبند وجودت انگار داره از هم پاشیده میشه؟
📿میای با گفتن یک دور استغفاربا تسبیح تربت، به نیت مغفرت همه مومنین و مومنات زنده و زنده یاد، به خدا نشون بدیم چقدر دوستش داریم و برای مخلوقاتی که خدا عاشقشونه، دغدغه داریم؟
بیا بگیم رفیق #سلام_فرشته ای ام.
آخه می دونی، خستگی، چیزیه که در خدا راه نداره و مختص خود ماست و خدا دوست داره تو این نانداشتن ها، برای غیر خودت ی کاری بکنی.
🍀خدایا، تو اوج له شدگی و خستگی مون هم دست از تلاش برای قرب خودمون و همه مومنین و مومنات، برنمی داریم و صدبار، از تو، طلب مغفرت می کنیم.
بسم الله..
استغفرالله
استغفر الله
استغفر الله
💐 خداقوت مومن.. پر خیر و برکت و روزی باشی الهی
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#دور_همی_شبانه
#صلوات
#استغفار
#سلام_فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_یک
🔹ضحی با خود فکر کرد: حالا هم زیارت عاشورا خوانده ام. پس امام حسین علیه السلام رو زیارت کردهام دیگه. از این فکر خوشش آمد. بسم الله گفت و خواندن دعا را با بسم الله شروع کرد. مجدد ترجمه را خواند و متن عربی را "اللّهُمَّ إِنِّي زُرْتُ هذَا الْإِمامَ مُقِرّاً بِإِمامَتِهِ.." ترجمه خواند و باز هم، متن عربی دعا را. چند خط بیشتر نخوانده بود که به اولین حاجتی برخورد که در دعا، از خداوند می خواست. ترجمه را که خواند، حالش منتقلبتر از قبل شد. گوشی را با دست چپ گرفته بود. دست راست را هم اندازه صورت، بالا آورد. با حال گدایی از رحمت و مغفرت خداوند، متن عربی دعا را با اشک و بریده بریده خواند.
✨ یک لحظه، قلبش را ملتفت حضرت معصومه سلام الله علیها کرد و از حضرت، استمداد گرفت. خود را به حضور قلبی محضر اباعبدالله برد و تصور کرد زیر قبه الحسین، ایستاده است. ترجمه خط بعدی را خواند و متن عربی را. نتوانست طاقت بیاورد. گوشی و دست چپ را هم بالا آورد. اشک از چشمانش سرازیر بود و تکه تکه، دعا را با توجه می خواند. هیچ کس و هیچ چیز را حس نمی کرد. همه نیاز شده بود. به فرازهای آخر که رسید، خوشحال و سرحال شد. وقتی در دعا از خداوند همه چیزهایی که خواسته بود را برای پدر و مادر و دوستان و دیگران خواست، قلبش از این وسعت، وسیع شد. دعا را به تشکر از خداوند، تمام کرد.
🍀زیبایی دعاخواندن این چنینی در حرم، وجودش را سیراب و تشنه تر کرد. ساعت را نگاه کرد. حدود نیم ساعتی وقت داشت. مجدد فهرست ادعیه را بالا و پایین کرد. زیارت آل یاسین، برایش جلوه ای خاص کرد. وارد صحفه زیارت شد. بسم الله گفت: "سلام علی آل یاسین" یاد دفتر سبز رنگ و لحظات خوش با امام بودن افتاد. مجدد سلام را تکرار کرد:"سلام علی آل یاسین" دلش باز هم سلام خواست. همان را تکرار کرد: "سلام علی آل یاسین" قلبش به تکرار سلام ها، شاداب شد و انگار که خنده ای تحویل او دهد، شاداب شد. از این حال، اشک به چشمانش نشست. زیارت را ادامه داد. خواند و اشک ریخت و با آقا در قالب زیارت، درد دل کرد. قربان صدقه آقارفت: آقاجان فدای ایستادن و نشستنتان. در همان حالت نشستنتان هم سلام خدا بر شما و خواند: "السلام علیک حین تقعد" و باز قربان صدقه آقا رفت: "قربان صدای تلاوتتان و سلام خدا بر شما همان زمانی که تلاوت می کنید. السلام علیک حین تقرء و تبین. ای جانم به نماز خواندن زیبایتان. سلام خدا بر شما در آن زمانی که نماز می خوانید السلام علیک حین تصلی و تقنت" خواند و خواند. زیارت تمام شد.
🔹ساعت را نگاه کرد. فرصت داشت. دعای بعدش را هم خواند. ساعت را نگاه کرد. وقت داشت. فکر کرد امروز چه برکت شده وقتم. چقدر دعا خوندم و کیف کردم.
صفحه گوشی را بالا برد و دید ادامه اش هم دعای دیگری است. ابتدایش را خواند. احساس کرد انگار زیارت حضرت در سرداب است. خوشی غریبی، وجودش را در بر گرفت. خواند و خواند و همین طور که پیش می رفت، خنک شد. رطوبت سرداب وجودش را گرفت. خلوت و سکوت در تمام جانش نشست. خود را در محضر امام دید و عبارات را با اشک و گریه خواند. اشکی که از قلبش می جوشید و وجودش را آرام و گرم می کرد. دو رکعت نمازهای وسط دعا را هم ایستاد و خواند. دعا را ادامه داد تا تمام شد.
🔸چشمانش را بست. غمگین از غایب بودن امام، چشمانش را باز کرد. یاد عباس افتاد. ساعت را نگاه کرد. هنوز یک ربع وقت داشت. آنقدر غرق دعا شده بود که از گذر زمان غافل شده بود. از جا بلند شد. مجدد رو به ضریح، به خانم حضرت معصومه سلام الله علیها سلام داد و به سمت شبستان امام خمینی رفت.
🔹گوشه ای رو به ضریح نشست و منتظر آمدن عباس شد. چند ثانیه ای نگذشته بود که جرقه ای در ذهنش زده بود. لب هایش به پهنای صورت کشیده شد. دو زانو نشست. همان طور که با دست راست، رو گرفته بود، رو به سمت ضریح خانم گفت: "بخونم؟" انگار کسی درونش پاسخ داده باشد بخوان؛ لبخند زد و بسم الله گفت. سه صفحه قرآنی که باید تحویل پدر می داد را تحویل خانم داد. خواند و خواند و خواند. انگار که خانم روبرویش نشسته اند و به تلاوتش گوش می دهند. با صدای آرام اما با سرعتی نسبتا تند خواند. نگاهش به فرش بود و متوجه آمدن عباس نشد. آیه آخر را خواند. صدق الله گفت و سر را بالا آورد. رو به ضریح گفت: چطور بود؟ اشتباهی نداشتم؟
🍀قرآن جیبی را از کیف در آورد. صفحاتی که خوانده بود را آورد و به سرعت مرور کرد و از اینکه همه را درست خوانده بود خوشحال شد. تشکر کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
ببین ته دلت، دوست داری شبیه کی بشی؟
ی خواننده؟ ی بازیگر؟ ی پروفسور؟ ی شهید؟
یا اصلا باغت، یک باغ دیگه است؟ یک امام؟
خیلی شنیدی که مراقب هم صحبتت باش. چون شبیه اون می شی. مراقب رفیقت باش. چون شبیه اون می شی.
شاید برای همینه که گفتن یا عالم باش یا متعلم یا دوستدار این دو. که بالاخره همین، تو رو به علمی که نجاتت می ده برسونه.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#دور_همی_شبانه
#تلنگر
#تذکر
#حرف_خودمانی
هم صحبتی..
هم نشینی..
باعث انس می شه. باعث شباهت می شه.
✨دوست داری شبیه امام حسین علیه السلام بشی؟ هر روز باهاشون حرف بزن. گفتاری یا نوشتاری فرقی نداره.
🌺دوست داری شبیه امام زمانت عجل الله تعالی فرجه الشریف بشی؟
هر روز باهاشون حرف بزن. یا بنویس. یا بگو.
🍀می دونی شبیه شدن یعنی چی دیگه..
فدای همه شما #سلام_فرشته ای هایی که دلشون پر می زنه برای اینکه ذره ای شبیه مولاشون بشن.
شبیه مولا شدن خیلی شیرینه.☺️
به تاسی از امام عزیز و حاضرمون ارواحناله الفداء، از خدا برای همه مومنین و مومنات، زنده یا زنده یاد، طلب مغفرت می کنیم. خدایا، رحمت و برکت و فضلت را بر همه، به برکت مولامون بباران..
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
یک دور حداقل📿
بسم الله
استغفر الله
استغفر الله
استغفر الله
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#دور_همی_شبانه
#استغفار
#تلنگر
#تذکر
#حرف_خودمانی
شاید روزهای دیگه، هر وقت خدا خواست و فرصتی فراهم شد، براتون بنویسم از یک هم نشین خیلی قشنگ..
.. حال خوشی است که در کنارش راه بری. حرفاشو بخونی و بشنوی. رو حرفاش فکر کنی. حرفاش در وجودت بشینه و جاری بشه و آخرش هم بیای اینجا تو کانال و از حرفاش برای رفقات بنویسی..
براتون خواهم نوشت از این هم نشین عزیز؛ ان شاالله..
پر از توفیق و رحمت و خیر و برکت باشین الهی
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#دور_همی_شبانه
#حرف_خودمانی
هدایت شده از KHAMENEI.IR
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐۴ روز تا #جشن_انتخابات💐
👈🏻 اساسِ حرف ما
🔺رهبر انقلاب: امروز ایران یک کشور درحال پیشرفتِ سریع است؛ یک کشور آبرومند است؛ یک کشور قدرتمند است. اینها خیلی اهمّیّت دارد؛ مردم اینها را میدانند، لذا در کنار نظامند. من عرض میکنم، مظهر همراهی مردم با نظام جمهوری اسلامی، حضور در پای صندوق رأی است؛ اساس حرف ما در مورد انتخابات این است. ۱۳۹۶/۰۲/۱۰
🗳 #انتخاب_درست_کار_درست
💻 @Khamenei_ir
سلام فرشته
💐۴ روز تا #جشن_انتخابات💐 👈🏻 اساسِ حرف ما 🔺رهبر انقلاب: امروز ایران یک کشور درحال پیشرفتِ سریع است؛
🌺چقدر کیف می کنم وقتی این همه امید و دیدن و خودباوری را در رهبر عزیزمان می بینم.
خدا حفظشان کند و دستشان را در دست حضرت حجت قرار دهد و ما را به حضرت برساند الهی
خودت را باور داشته باشن.
تو، توانا تر از آن چیزی هستی که تا الان دیده ای و شنیده ای.
قدرت از خداست و توان را خدا به بنده اش می دهد. بی نهایت است خدا. بی نهایت می تواند بدهد.
✍️انصافا باید به کسی رای داد که چنین روحیه ای را داشته باشد. مردم را باور داشته باشد. خودباوری ملی داشته باشد..
دردها که یکی دوتا نیست. الهی خداوند درمان را به قلب هایمان بیاندازد و انتخاب درست انجام دهیم..
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#انتخابات
#من_رای_میدهم
#سلام_فرشته
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سی_و_دو
🔹 قرآن را که بست، صدای عباس را از پشت سرش شنید:
- ان شاالله حافظ کل شدنتون خانم ناز.
🔻به پشت چرخید. از حضور ناگهانی اش شوکه شد. ساعت را نگاه کرد. دو دقیقه به قرارشان مانده بود.
- گفتم زودتر بیام معطلم نشی.
- از آن تایم بودنت خیلی خوشم می یاد. قبول باشه
🔸کنار عباس نشست. تعریف کرد چه دعایی را پیدا کرده و در مفاتیح، جایش را به عباس نشان داد. حس و حال محضر امام بودن را برایش گفت. عباس هم از زیارت مزار علما گفت و دعاهایی که کرده و پرسید:
- حالا که حال خوشی داری، اجازه هست ازت بپرسم دوست داری چه مدت، فقط خودمون دو نفر باشیم؟ منظورم اینه که .. می دونی... از خانم، نسل شیعه خواستم بهمون هدیه ازدواجمون رو بدن.
- جالبه. بچه نخواستی. نسل خواستی. اونم شیعه. عالم و صالح رو هم می خواستی.
🔹عباس همان جا، دست هایش را بالا برد. ده بار یا الله گفت و از خداوند، به برکت حضرت معصومه، نسل سالم و عالم و صالح خواست. صلوات فرستاد و ضحی آمین گفت. عباس جواب دقیقی از ضحی نگرفت و حمل بر این کرد که ضحی مشکلی در این خصوص ندارد. با نگاه از خانم خواست که برداشتش درست بوده باشد و اگر غیر از این است، خود حضرت، قلب ضحی را آماده این مسئله کند. نمی دانست چه مدت دیگر زنده است یا سر کار، چه بلایی سرش خواهد آمد. نمی خواست از این طریق، حرف را پیش بکشد که ضحی نگران شود. خواست از پنجره جمعیتی حرف بزند. خواست حتی صحبت حضرت آقا را بگوید اما نگفت. به خانم واگذار کرد و فقط پرسید:
- بریم یا بازم بمونیم؟
🔻ضحی بی درنگ، بمانیم را گفت. عباس خوشحال از اینکه ضحی ماندن در حرم را به تنها ماندنشان با همدیگر ترجیح داده، قرآن را از داخل جیب روی قلبش در آورد و پرسید:
- قرآن بخونیم هدیه از طرف خانم به امام زمان؟
🔸ضحی از استقبال شوهرش بر ماندن در حرم، لذت برد و خدا را شکر کرد که شوهری نصیبش شده است که ارزش ماندن در حرم را فهم می کند و ذرت مکزیکی دو نفری خوردن را ترجیح نمی دهد. ارزش عباس برایش بیشتر شد. قرآن را روی دست گرفت و گفت: یس بخونیم؟ قلب قرآن..
🔹طهورا به سفارش ضحی، مادر را در رفتن به جلسه هفتگی قرآن همراهی کرد. داخل ماشین، مادر صحبت خواستگار را پیش کشید و چیزهایی که دوست پدر تحقیق کرده بود را گفت:
- خانواده عالم هستند. به قول دوست پدرت، هم انتخاب سختیه هم آسونه. سخته چون در عمل، خیلی چیزها رو کنار می ذاری. آسونه چون خدا کمکت هست و برخی مسائل با ایشون، حل شده است و خیالت راحته.
🔸در مورد رزق و روزی برای طهورا حرف زد و خاطراتی از دوران جوانی حاج عبدالکریم را تعریف کرد. طهورا فقط گوش می داد و به آدرسی که از ضحی گرفته بود، ماشین را هدایت می کرد. به جلسه رسیدند. از آسانسور بالا رفتند و داخل خانه که شدند، خانم محمدی را روبروی خود دیدند. به محض رسیدنشان، جلسه شروع شد و فرصت حرف زدن از زهرا و معصومه خانم گرفته شد. معصومه خانم، کلید خانه را روی زانوی مادر ضحی گذاشت و زیر لب گفت:
- منزل در اختیار شماست حاج خانم. سعی کردم خلوت و تمیزش کنم.
🔻زهرا خانم قدردانی اش را با تکان دادن سر و لبخند، زیر نگاه سنگین خانم های جلسه، نشان داد. تا آخر جلسه، سکوت بینشان حاکم بود و به تلاوت و نکات تفسیری آیاتی که خوانده می شد گوش دادند. نکاتی که شنیدنش بعد از حرفهای مادر در مورد روزی، تایید کننده بود. گرفتگی چهره طهورا از هم باز شد. تمام دغدغه ای که در مورد خواستگارش داشت، مباحث مالی بود. بعد از جلسه، هر دو به سمت خانه خانم محمدی رفتند تا وسایلی را که قبلا برده بودند بچینند و لوازم مورد نیاز را لیست کنند. ضحی خبر نداشت بی خبر از او، تخت خواب و میزناهارخوری شش نفره ای سفارش داده اند. مبل راحتی ساده ای که خود عباس و ضحی انتخاب کرده بودند، پشت در بود و راننده وانت، به در می کوبید.
🔹خانم محمدی ماشین را کنار خیابان پارک کرد و بدون قفل کردن، به سمت راننده رفت. راننده و یک کارگر، مبل ها را گوشه سالن گذاشتند و رفتند. زهرا خانم، به کف پوش و سقف و دیواره های تمیز شده نگاه کرد:
- تو زحمت افتادین معصومه خانم.
- می خواستم رنگ بزنم منتهی گفتند که تازه رنگ خورده و نیازی نیست. احساس اضافی بودن می کنم زهرا خانم. دوست داشتم این دوتا جوون..
- نفرمایید این حرف رو. شما سرورید. مایه برکت زندگی شون هستید. ضحی از بودن کنارتون خیلی خوشحاله. ما ممنونیم که بچه ها رو تنها نمی ذارین. خیالمون با وجود شما خیلی راحت تره.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
ی وقتی باز کن، یازده بار سوره قل هو الله رو بخون.
از تعقیبات نماز صبحه این یازده بار خوندن سوره توحید اما عجیب خاصیتی داره تو بستن دست شیطان و درگیر گناه و معصیت نشدن. ما هم همینو می خوایم دیگه. اینکه خطا و گناهی نکنیم.
خدایا به برکت سوره توحید، ما را نزدیک خودت قرار ده و از گزند نفس اماره و شیطان جنی و انسی، دورمان کن
🌺امام على عليه السلام: هر كس بعد از گزاردن نماز صبح، يازده مرتبه سوره ( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) را بخواند ، در آن روز، علىرغم خواستِ شيطان، هيچ گناهى او را دنبال نمىكند.
💠الإمام عليّ عليه السلام : مَن صَلَّى الفَجرَ ثُمَّ قَرَأَ : (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) إحدى عَشرَةَ مَرَّةً لَم يَتبَعهُ في ذلِكَ اليَومِ ذَنبٌ ، وإن رَغَمَ أنفُ الشَّيطانِ . ثواب الأعمال : ص 68 ح 1
👈 اون دنبالت نمی یاد. نکنه تو دنبالش بری!
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#دور_همی
#تلنگر
#تذکر
#شیطان
#سوره_توحید
#قل_هو_الله