#حکایت
🔻آنچه را ذخیره کردهای، به دست سارق ایام مسپار
✍مردی مزرعهای آفتابگردان کاشت و محصولش را در چند گونی ریخت و در انبار خانهاش ذخیره کرد تا نزدیک عید گرانتر شود و آنها را بفروشد.
دزدی شب به انبار او زد و تمام آفتابگردانها را برد و در ته یکی از گونیها، کمی از آفتابگردانها را رها کرد.
او دست نوشتهای به این مضمون گذاشت:
«زحمت یکسالهات برای من بود. این مقدار را هم گذاشتم، یک موقع نبری مصرفشان کنی. برو کشت کن سال بعد همین موقع باز در خدمتم!»
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
📒#حکایت
گوﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻳﻪ ﺩﺯﺩ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ 1 ﻛﺎﺳﻪ ﺁﻟﻮﭼﻪ ﺧﺮﻳﺪﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ,ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ
ﻭﺳﻂ ﻛﺎﺭﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﭻ ﺩﺯﺩ ﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﺮﺩﻙ، ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻣﺸﺖ ﻣﺸﺖ
ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟ ﺩﺯﺩ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﮐﻮﺭﻱ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪی ﻛﻪ ﻣﻦ ﻣﺸﺖ
ﻣﺸﺖ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ؟
ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﻣﻴﮕﻪ؛
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻦ
ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﻴﺨﻮﺭﻡ ﻭ ﺗﻮ
ﺻﺪﺍﺕ ﺩﺭ ﻧﻤﻴﺎﺩ!
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
#حکایت
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقه ای زندگی میکرد.
بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد.
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد
و نه آبی در کار بود.
مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و
اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد
🍃
🌺🍃
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
#حکایت
یه ضرب المثل هست که میگه اونایی که شنا بلدن تو دریا غرق میشن چون کسی که شنا بلد نباشه تو دریا نمیره ...
حکایت ما ادماست هرچی بیشتر تو زندگی غرق میشی هرچی بیشتر به حکمت هستی فکر میکنی بیشتر قابل ضربه خوردن توسط سرنوشت میشی ...
هرچی عاشق تر باشی تصمیمای احساسی تر میگیری و بیشتر غرق میشی ...
هرچی سوادت بیشتر میشه بیشتر فکر میکنی و مغزت بیشتر هنگ میکنه...
هرچی بیشتر ادما رو میشناسی بیشتر ازشون فرار میکنی ...
میگن باید به عقاید همه احترام گذاشت ،کسی که قصد کشتن تو رو داره نمیتونی به عقیدش احترام بزاری ...
اکثر پدرانمون باور های پدرانشان رو بی معنی میدونستن همونطور بیشتر ما باور های پدرانمون رو ...
و شاید پسرانمون باور های مارو بی معنی بدونن ...
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
#حکایت
پیرمرد_خردمند
در یک دهکده، پیرمرد خرمندی زندگی می کرد. افرادی که به مشکلی بر می خوردند یا سوالی داشتند، به او مراجعه می کردند.
یک روز یک بچه باهوش و زِبل که می خواست سر به سر پیرمرد خردمند بگذارد، پرنده ی کوچکی گرفت و آن را طوری در دستش گرفت که دیده نشود.
بعد پیش پیرمرد رفت و به او گفت: پدربزرگ، من شنیده ام شما باهوش ترین مرد دهکده هستید. اما من باور نمی کنم. اگر راست است، می توانید بگویید که این پرنده ای که در دست من است زنده است یا مرده؟
پیرمرد نگاهی به پسر انداخت و فکر کرد: اگر به او بگوید که پرنده زنده است، او با یک حرکت کوچک دستش پرنده را می کشد، و اگر بگوید که پرنده مرده است، او پرنده را آزاد می کند تا به خیال خودش ثابت کند که از پیرمرد باهوش تر است.
پیرمرد دستش را روی شانه ی پسرک زبل گذاشت و با لبخند گفت: مرگ و زندگی این پرنده به اراده ی تو بستگی دارد.
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
#حکایت
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت :
بشکن وبخور وبرای من دعا کن
بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد
آن مرد گفت :
گردوها را می خوری نوش جان
ولی من صدای دعای تو را نشنیدم...
بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خـدا داده ای
خـدا خـودش صدای
شکستن گردوها را شنیده است
♥️اگه به کسی خوبی میکنید
سعی کنید بدون منت باشه
و بـه خاطر خـدا باشه
♥️تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
♥️که خواجه خود روش بنده پـروری داند
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
✍️#حکایت
یکی در تاریکی شب دم صبح افسار الاغش را جلو حمام به مردی که چهره اش نمایان نبود سپرد و به حمام رفت،
وقتی برگشت دید که افسار الاغش در دست دزدِ معروفِ ده است. شروع کرد به داد و بیداد.
دزد گفت چرا داد و بیداد می کنی؟
مرد گفت: ای دزد نابه کار، افسار الاغ من در دست تو چه می کند؟
دزد گفت: تو خود در تاریکیِ شب الاغت را به دستِ من سپردی و تازه مرا از کارم باز داشتی. حالا داد و بیداد هم می کنی؟
مرد پرسید: پس چرا الاغ را ندزدیدی؟
دزد گفت: تو الاغت را به من سپردی. من دزدم نه خیانتکار و چیزی را که به من سپرده اند به آن خیانت نمی کنم.
برگرفته از: مثنوی معنوی
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
#حکایت
یک ضرب المثل هست که میگه اونایی که شنا بلدن تو دریا غرق میشن چون کسی که شنا بلد نباشه تو دریا نمیره ...
حکایت ما ادماست هرچی بیشتر تو زندگی غرق میشی هرچی بیشتر به حکمت هستی فکر میکنی بیشتر قابل ضربه خوردن توسط سرنوشت میشی ...
هرچی عاشق تر باشی تصمیمای احساسی تر میگیری و بیشتر غرق میشی ...
هرچی سوادت بیشتر میشه بیشتر فکر میکنی و مغزت بیشتر هنگ میکنه...
هرچی بیشتر ادما رو میشناسی بیشتر ازشان فرار میکنی ...
میگن باید به عقاید همه احترام گذاشت ،کسی که قصد کشتن تو رو داره نمیتوانی به عقیدش احترام بزاری ...
اکثر پدرانمان باور های پدرانشان رو بی معنی میدانستن همانطور بیشتر ما باور های پدرانمان رو ...
و شاید پسرانمان باور های مارو بی معنی بدانند ...
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
📚 ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت.
فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد.
ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟! 👏
#حکایت
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
📕#حکایت
فردی از کشاورزی پرسید: آیا گندم کاشتهای؟
کشاورز جواب داد: نه، ترسیدم باران نبارد.
مرد پرسید: پس ذرت کاشتهای؟
کشاورز گفت: نه، ترسیدم ذرتها را آفت بزند
مرد پرسید: پس چه چیزی کاشتهای؟! کشاورز گفت: هیچچيز، خیالم راحت است!
🌟همیشه بازندهترین افراد در زندگی، کسانی هستند که از ترس هرگز به هیچ کاری دست نمیزنند...
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫──⚫️🔴🟢──
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
گوسفندها تمام عمرشان رو از گرگ ها میترسیدن
ولی در آخر همان چوپان بود که میخوردشان .
#حکایت ملت افغانستان واشرف غنی
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫─m─⚫️🔴🟢─
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫
📗#حکایت
گروهی در حال عبور از غار تاریکی
بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس
کردند. بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت
می خورد، هر کس هم برندارد باز هم
حسرت می خورد.
برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟
برخی هم گفتند ضرر که ندارد
مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار
پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس. آنهایی
که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه
هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
زندگی هم بدین شکل است، اگر از
لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم
و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم
که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هر
چه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
باکانال سلام هموطن همراه ماباشید♥️⃟⃟⃟⃟⃟🇦🇫─m─⚫️🔴🟢─
👇👇👇@salamhamvatan0093
╰───────────🇦🇫