بسم رب الشهدا و الصدیقین
#بیادسردارشهید مدافع حرم محرمعلی مرادخانی (از رفاقت تاشهادت)
قسمت چهارم
بخشی اززمان استراحتش رابرای معالجه مصدومیت پایش که در دفاع از حرم وحریم اهل بیت علیهم السلام بوقوع پیوسته بودپرداخت.
#درابان ماه ٩۴ه ش، توفیق حضور یگانی برای مقابله با تکفیریها رقم خورد.
با جمعی ازرزمندگان لشگر عملیاتی ٢۵کربلا عازم سوریه شدیم ودرسلسله عملیات های محرم آبانماه واذرماه شرکت فعال داشتیم.
برابر نیاز ضروری یگان ویژه ٢۵کربلا، تعدادی ازعزیزان پیشکسوت وجوان در دهه اول آذر ماه به ما ملحق شدند.
#محرمعلی مرادخانی، ورحیم کابلی و....... دراون جمع باصفا بودند. .
باردیگر روزگار بنده وبرادر مرادخانی را بهم رسانده بود.
با دیدنش خیلی خوشحال شدم وبا هم مصافحه گرمی داشتیم.
متاسفانه درحین ماموریت بیماری سختی به بنده حقیر واردشده بودمجبور به استراحت ودرمان درتنگناهای کمبود پزشک و دارو بودم.
جلسه ونشستی بابرادر مراد داشتم، گفت حاجی چی شده؟
بسته ای ازخشگبارهای طب سنتی و اسلامی رااورد وبه صورت دمنوش درست کردویکی، دولیوان ازاین دمنوش رابه بنده حقیر داد.
به مزاح وشوخی گفتم مراد، تویش مواد مخدر و... نباشه؟ مارومعتاد نکنی؟
باهم خندیدیم وبنده یک لیوان ازان دمنوش را نوشیدم.
برادر مراد گفت حاجی، دو، سه لیوان دیگراین دمنوش راامروز وامشب میلی کنی خوب وسرحال میشی.
ازاو تشکر کردم وبرای بکارگیریش دراین شرایط باهم صحبت وگفتگو کردیم.
#برادر مراد از خاطرات سفر اربعینش گفت وچطورخودش رابه این کاروان رسانده!!!!!
بنده حقیر گوش میدادم ودرپایان بیان خاطراتش گفتم، محرمعلی، اوضاع تون نگران کننده است.
لبخندی زد وگفت چراحاجی؟
گفتم، این ماجرای سفرهای زیارتی درمشهد الرضا، سپس کربلای امام حسین علیه السلام وبعدهم زیارت حضرت زینب کبری س) وحضرت رقیه (س)، وحالا میدان جهاد درایام اربعین حسینی، یعنی پرواز وعروج به معراج.
لبخندش بیشتر وبیشتر شدواعلام کرد که راضی به رضای خداهستم.
ازعمق وجودش خوشحال وآماده آماده بود.
طی نشستی درگردان امام سجاد علیه السلام، برادرمرادخانی را بعنوان فرمانده گردان معرفی کرده وسکان هدایت آن گردان به وی واگذارشد.
برادر مرادخانی، بسرعت با صحبتها ورجزخوانیهایش رزمندگان گردان امام سجاد علیه السلام رابرای ماموریت آماده میکرد.
ادامه دارد
#خاطرات _سرتیپ_دوم_پاسدار_حمید رضا_رستمیان_ازفرماندهان جبهه مقاوت