هدایت شده از صالحه کشاورز معتمدی
🔷 اطعام عید غدیر فقط به عشق امام علی علیه السلام 🔷
♦️امام صادق(ع) فرمود: غذا دادن به یک مومن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون شهید ♦️
⚜طرح بزرگ به عشق امام علی علیه السلام
🍛پخت و توزیع غذا در روز عید غدیر🍲
📌پخش در : در مناطق محروم #سیستان_و_بلوچستان
توسط : گروه جهادی #راه_آسمان⚜
شما هم تا پایان روز سه شنبه سهیم شوید :
💳 5047061065231017
بانک شهر
فلاح نودهی
#ضیافت_غدیر
#سیستان_و_بلوچستان
#موسسه_در_مسیر_خدمت
🌐 @salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
🔷 اطعام عید غدیر فقط به عشق امام علی علیه السلام 🔷 ♦️امام صادق(ع) فرمود: غذا دادن به یک مومن در رو
👆👆
سلام عزیزانم
برای سهیم شدن در این نیل عظیم تا آخر شب فرصت باقیست
قبول باشه از همگی🌸
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
سلام عزیزانم
من صالحه کشاورز معتمدی خوشحالم که با خاطره و داستان دیگری با من همراه شدید.☺️👇
⚜این داستان در واقع داستان چند زندگی هست که روی هم اثر دارند و هر کدام ماجراهای جذاب و آموزنده ای برای ما خواهند داشت.⚜
📌برای جذاب تر شدن داستان بر می گردیم به زمان پیش از مشاوره و با قصه پیش می آییم
ان شاالله بتونم حق مطلب رو به خوبی ادا کنم .
تقدیم میکنم با همه عشقم به #حضرت_دلبر❤️⤵️
✍ صالحه کشاورز معتمدی
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_اول
مه همه جا را گرفته بود چشمهایم جایی را به درستی نمیدید ...
دستانم را بیهدف در هوا چرخاندم و با تمام وجود فریاد کشیدم :
کسی نیست ...
آهای کسی نیست...
از میان مه غلیظ پیکر مردی را دیدم که به سمتم میآمد خوشحال شدم و به طرفش دویدم دستانش را دراز کرد به دستان مردانهاش نگاه میکردم برایم آشنا بودند اما نمیتوانستم تشخیص بدهم که دستان چه کسی است.
پشت سرم را نگاه کردم هیچ چیزی جز مه نبود رو به مرد گفتم :
داشتم از ترس غش میکردم ممنون اومدید کی هستید شما ؟
حرفی نزد فقط دستهایش را به نشانهی این که دستش را بگیرم حرکت داد هیجان زده دستان لرزانم را به طرفش بردم یکصدایی در گوشم فریاد میزد دستش را بگیر و خودت را نجات بده و یک ندایی در قلبم میگفت او یک غریبه است و نامحرم ، نگاهم به دستهای لرزان خودم و دستان محکم او خیره بود ...
صدای بیامان زنگ تلفن از سمتی دور به گوشم رسید مثل مسخ شدهها بیاختیار به سمت صدا حرکت کردم در حال دور شدن برگشتم تا هیبت مردانهاش را برای آخرینبار ببینم ، تصویر عجیبی بود مه غلیظ و مردی ناشناس با دستهایی که در هوا منتظر بود...
دلم میخواست برگردم مه را کنار بزنم دستهایش را بگیرم...
صدای زنگ هشدار تلفن قطع نمیشد قدمهایم بیاختیار مرا به سمت صدا برد.
چشمهایم را بهسختی باز و بسته کردم هنوز خواب و بیدار بودم یکباره مثل برق گرفتهها روی تخت نشستم هراسان زنگ هشدار تلفن را قطع کردم و با دیدن ساعت محکم روی سرم زدم :
خااااک تو سرت ده دقیقه دیگه نمازت قضا میشه بدبخت تو آدم نمیشی ...
از تخت شیرجه زدم پایین و به دستشویی رفتم به در و دیوار میخوردم وضو گرفتم و چادر نمازم را کجوکوله سر کردم ، یک مهر از روی میز شلوغ برداشتم:
اللهاکبر...
السلامعلیکم و رحمتالله و برکاته ...
با یک حرکت از روی تخت گوشیم را قاپیدم و با نگاه به ساعت آهی از سر آسودگی کشیدم حال کسی را داشتم که انتهای مسابقه دو و میدانی از روبان قرمز رد شده لبخندی از سر رضایت زدم که :
بععله بالاخره در دقایق آخر نماز رسیده بودم پیروزمندانه همانطور که نفسنفس میزدم به اتاق شلوغ نگاهی انداختم و برنامه امروزم را در ذهنم مرور کردم از هیجان کار امروزم لرزه شیرین بر بدنم نشست ...
تا ظهر به کارهای عقب افتاده ام رسیدم و مثل همیشه وقت رفتن فرصتی برای کمک به مادرم نداشتم با شرمندگی به او و ظرفهای نشستهی نهار نگاه کردم.
گوشیم زنگ خورد به تأکیدات آقای رضوی عادت داشتم لب و لوچه ام آویزان بود اما سعی میکردم لو نروم پس با لحنی مؤدب گفتم :
_سلام روزتون بخیر
+سلام خانم ابراهیمی دیر نکنی ها
_چشم چشم خیالتون راحت دارم حرکت میکنم +رکوردر باتری رم همهچی رو برداشتی
_بله بله خیالتون راحت
+خانم ابراهیمی دیگه توصیه نکنم همهچیز و ضبط کنید سوالهای خوب بپرسید توی این یک ماه ببینم چه میکنید دیگه
_بله حتما
+ از اونجا دراومدید بهم خبر بدید ببینم چی شد
_چشم امری ندارید
+برید به خدا میسپارمتون
_خدانگهدار
+با خودم گفتم:
یه چیز و چند بار میگی بچه نیستم که ...
اما ته دل خودم هم شور میزد :
_خدایا الهی فدات بشم دوهزار تومن نذر امامزاده حسن میکنم خودت همه چیزو ختم بخیر کن.
سه سالی هست که در کنار تحصیل با این نشریه همکاری میکنم هم کارم و هم محیط کارم را خیلی دوست دارم اما اینبار و این ماموریت برای همه ما فرق میکرد.
هوای سرد اواخر پاییز وادارم کرد تا پیچ بخاری پراید را تا آخر بپیچانم طبق معمول صدای ضبط ماشینم زیاد بود و با ریتم مداحی سرعت رانندگی من هم تغییر میکرد در حال زمزمه کردن مداحی بودم که یاد خواب دم صبح افتادم و آه کشیدم، هرچقدر در خواب گیج بودم و او را نمیشناختم در بیداری برایم آشنا بود بیاختیار قطرات اشک گرم بر گونههایم میریخت از دور گنبد امامزاده حسن را دیدم و دست بر سینه عرض سلام کردم همانطور که در حال رانندگی بودم گوشی را برداشتم و فایل صوتی ضبط کردم سلام نسرین جان خوبی خوشی دختر خوب من بالاخره دارم میرم پیش استاد مقدم دعا کن دیگه خواهر جان راستی دیشب خواب آقا رسولو دیدم.
بعد با هیجان ادامه دادم :
نسرین اونننقدر از خودم خوشم اومد تو خواب هم میدونستم نامحرمه و دستشو نگرفتم ، درسته جوابم منفیه اما لطفاً برام ازش خبر بگیر خوابشو دیدم نگرانش شدم جوون مردم ببین در چه حاله من دیگه رسیدم دفتر خانوم مقدم دو سه ساعت دیگه زنگ میزنم .
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
📣📣📣📣📣📣
🖇 #چهارشنبه_های_وبیناری
#رایگان
🎓 #صالحه_کشاورز_معتمدی
🔅 هر چهارشنبه یک آموزش کاربردی
🔅 موضوع این هفته :
#چرا_اعتماد_به_نفس_ندارم؟
🔺⚙بررسی موشکافانه و ارائه نکات کاربردی⚙🔻
برای شرکت در لایو این هفته ⤵️
لطفا ساعت ۱۷ در پیج اینستاگرام آنلاین باشید.
🎙فایل صوتی در کانال ایتا بارگذاری خواهد شد.👌
به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید 👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3534356591Cdbfc9b3cb8
🌺
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی
جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ
بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ
وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
➰➰➰➰➰➰➰➰➰
صلي الله عليك يا مولانا يا اميرالمؤمنين
شما شفاعت كنيد
فرج آخرین فرزند غریبتان را
يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله
➰➰➰➰➰➰➰➰➰
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#مولاي_غريب_عيدتان_مبارك
@Salehe_keshavarz
ولایت پدرتان
امیرالمؤمنین علی مرتضی
سلام الله علیه
آشکار میگردد
میان عالمیان...
به اقتدار !
به شکوه!
به فراگیری!
به خواست مستقیم خدا!
در روزگاران بی نظیر ظهورتان...
در انتظار ظهور غدیریم
پدر مهربانم
#سلام_علی_آل_یاسین
#ميخواهم_خدمتگزارتان_باشم
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ هالزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
صالحه کشاورز معتمدی
📣📣📣📣📣📣 🖇 #چهارشنبه_های_وبیناری #رایگان 🎓 #صالحه_کشاورز_معتمدی 🔅 هر چهارشنبه یک آموزش کاربردی 🔅 م
👆👆👆👆
سلام عزیزانم
عید سعید غدیر خم بر همه شما مبارک🌸❤
ساعت ۱۷ یادتون نره👇👇
https://instagram.com/salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #عید_غدیر
💐همهمه همهمه
💐شادی دل فاطمه
🎤 #وحید_شکری
👏 #سرود
👌فوق زیبا
🎊عید سعید غدیر خم بر شما خجسته باد🎉
🌺 @salehe_keshavarz
Panahian-ghadir-rooz-velayat-2-emam-64k.mp3
6.17M
🎙 #استاد_پناهیان
غدیر روز ولایت دو امام
📝 یادداشت تحلیلی علیرضا پناهیان در مورد واقعه غدیر
🌐 @salehe_keshavarz
🎊🎉🎈🎀🎈🎉🎊
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد
دریاے فضائلے مطهر دارد
همتاےعلےنخواهد آمد والله
صد بار اگر ڪـ🕋عبہ ترڪ بردارد
#عید_غدیر_بر_شیعیان_جهان_مبارڪ_باد
🌺 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_دوم
#شروع_خاطره
فایل صوتی رو برای نسرین ارسال کردم برای آخرینبار ایتا رو چک کردم و چند پیام را جواب دادم گوشی را در حالت پرواز گذاشتم در آینه ماشین چادرم را مرتب کردم دستی به صورتم کشیدم و پیاده شدم.
طبق معمول ماشینم خاکی و گلی بود
دستی به کاپوتش زدم و با حالتی شرمنده گفتم: بالاخره نوبت تو هم میرسه و میشورمت ممنون که درکم میکنی و با قدمهای تند به سمت دفتر به راه افتادم .
دفتر استاد شبیه همهجا بود جز دفتر مشاوره اتاق انتظار یک کتابخانه بزرگ بود با صندلیهای راحت که ساعتها میشد نشست و مطالعه کرد چند تابلویی که هر کدام میتوانستند ساعتها تو را در خود غرق کنند با یک خانم منشی همیشه ساکت و صبور.
دفتر استاد دفتر همه دانشجوهایش بود ما قرارهایمان را آنجا میگذاشتیم آنجا مهمانی میگرفتیم خلاصه دفتر کوچک اما پربرکت و سراسر انرژی مثبتی بود.
_ سلام خدا قوت
+ سلام خوشآمدید
_ با استاد قرار دارم
+میدونم خانم ابراهیمی جان استاد منتظرتون هستن فقط میدونید دیگه...
نگذاشتم حرفش را تمام کند بععله بله سر ساعت تموم میکنم قول میدم این یک ماه سر ساعت بیام و برم تا برنامه استاد و شما بههم نریزه لبخندی زد و با دست مشایعت کرد ، در زدم و وارد اتاق شدم .
یک میز و صندلی ساده و دو تا مبل راحتی و باز هم کتاب و کتاب و کتاب کل دفتر بوی کتاب میداد ،بوی تفکر ...
مثل همیشه همهجا از تمیزی برق میزد استاد با چادر مرتب و صورت و روسری صاف و تمیز با صورتی که همیشه لبخند روی آن هک شده به استقبال آمد.
_ سلام
+سلام بروی ماهتون
آغوشش را برایم باز کرد محکم بغلش کردم این روزها آغوش او برایم امنترین جای دنیاست همینطور که صورت استاد را میبوسیدم تندوتند حرف میزدم:
_ الهی دورتون بگردم خوبید شما چقدر منتظر این روز بودم
+ ممنون نازنینم شما خوبی؟
_ الحمدالله
الحمدللهی گفتم که از صد تا حالم بد بدتر بود.
مثل همیشه متین لبخندی زد و گفت :
+ بنشین ببینم باز چی شده دختر خوب با مادر یا...
_نه استاد به خدا با مادرم اوکی هستم ایشون خیییلی با من حال نمیکنه اما من همون جوری که شما گفتید باهاش خوبم اما خب نمیذاره که تازگیها ناخنهاش رو عوض کرده این دفعه ناخنهای بلند با نگینهایی که از ششمتری برق میزنه و مژههایی که کاشته از دفعه قبلی بلندتر و پرتر هست آخه من با چه رویی...
اخم ریزی زد فهمیدم که نباید ادامه بدهم
+ نازنین جان مادر مادره، مادر اگر اهل نماز شب باشه یا نه در مادر بودنش فرقی نمیکنه هم باید حرمتش حفظ بشه و هم اطاعتش واجبه مادر شما فقط ظاهرش با تو متفاوته که با هم ریشهیابی کردیم و میدونی دلیلش چیه شما فقط به فکر انجام وظایفت باش همین، نگران بعد هم نباش خدایی که تو رو تا اینجا آورده بلده بقیه راه هم ببره فقط کافیه که کارتو سفتوسخت به خودش بسپاری و به سمت هدف پیش بری.
بعد با کمی چاشنی شیطنت ادامه داد: نکنه یادت رفته تا همین چند وقت پیش خودت هم مثل ایشون بودی ؟!!
خودمو لوس کردم و گفتم : یاااادمه فقط نگرانم نکنه ...
+نگرانی چون توکلت کمه نازنین جان اون خدائی که هزارانهزار سال از ازل تا ابد خداست میلیاردها میلیارد بنده مثل تو داشته و خواهد داشت پس او خدایی بلده تازهکار نیست که عزیزم
وقتی خدا رو داری باید بهت بر بخوره که الکی فکر و خیال باطل کنی پس بسپار به خودش فقط باید مراقب باشی که خودت اشتباه نکنی و راه رو درست بری.
مثل همیشه حرفهایش آرام آرامم کرد با کلی عشق در صدا گفتم :
شما ژلوفن منید اصن حرف که میزنید جادو میشم.
خندید و گفت : فعلا لطفاً جادو نشو که کلی کار داریم .
انگار تازه یادم افتاد که برای چی آمدم دستپاچه وسایلم را از کیف خالی کردم.
_ وای ببخشید استاد حواسم نبود آقای رضوی گفتند همهچیز باید ضبط بشه... این رکورد ...
اینم سیم...
استاد با قیافهای کاملاً جدی گفت:
+ قرارمون سر جاشه دیگه ...
_ بله بله حتما
+ یکبار تکرار کن لطفا
_ تمام خاطرات شما با نام و نشان مستعار نوشته میشه در تمام مراحل هم همه بازنویسیها زیر نظر خودتون انجام میشه .
لبخندی ازسر رضایت زد و گفت:
+ احسنت به تو دختر خوب و دقیق حالا از کجا شروع کنیم؟
_ من که دلم میخواد برم سر اصل ماجرا اما آقای رضوی گفتند حتما از کودکی شروع بشه لطفاً
+ باشه من برات میگم بعداً با هم مرتبش میکنیم ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz
#عید_غدیر
📌برخی اعمال شب و روز عید سعید غدیر خم
🌐 @Salehe_keshavarz
عید غدیر.m4a
46.45M
#عید_غدیر
🔅درس ویژه غدیر
🔺اگر میخواهید که روز قیامت مهر شیعگی بخوره پای پروندتون این سخنرانی رو گوش کنید .
🎙صالحه کشاورز معتمدی
➿➿➿➿➿➿➿➿
🌐 @Salehe_keshavarz
سلام صبحتون بخیر
عیدتون مبارک
دعای ندبه اول عیدی میزان هیجان رو تعدیل میکنه
اوایل برام سوال بود که چرا عید به این بزرگی با ندبه باید شروع بشه
اما خیلی ساله که دیگه برام جا افتاده ظهور بدون فهم غدیر محقق نخواهد شد.
التماس دعا
🌺
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی
جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ
بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ
وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ
➰➰➰➰➰➰➰➰➰
صلي الله عليك يا مولانا يا اميرالمؤمنين
شما شفاعت كنيد
فرج آخرین فرزند غریبتان را
يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله
➰➰➰➰➰➰➰➰➰
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#مولاي_غريب_عيدتان_مبارك
@Salehe_keshavarz
یابن الغدیر ، باعث لبخند فاطمه
ای آخرین امید علی از سفر بیا
(سلام الله علیهم اجمعین)
#سلام_علی_آل_یاسین
#مدد_به_غير_تو_ننگ_است
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ هالزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...