ا🌪ꕥ🌊ꕥ💥ꕥ
اꕥ🌊ꕥ
ا💥ꕥ
اꕥ
#بانو_بیست_شو
🧕بانو بیست و #خشم_و_عصبانیت
⚜بانو بیستی ها ...
می دونند که خشم هم همانند هر احساسی نیاز داره که در واکنش های موجود به تعادل برسه.😎👇
💯✅اونها خشم متعادل رو ...
🔅وسیله ای برای ابراز هویت نفس
🔅ایجاد شهامت
🔅شجاعت
🔅و ...
می خواهند.
😌👈اونها می دونند که همیشه باید حواسشون به کظم غیظ خودشون باشه ؛
چرا که در صورت فراموشی ؛ واکنش هایی جبران ناپذیر رخ میده مثل :
🚫تعدی
🚫پرخاشگری
🚫ضعف شخصیتی
🚫خرد شدگی شخصیت و سرخوری ...
⚜بانو بیستی ها ...
همیشه به دنبال راه حل های منطقی بوده و بابت هر مسئله کوچکی خشم خودشون رو با عصبانیت نشون نمیدهند.😇👌
🌺اونها بالطبع ...
در ناملایمات هیچگاه توهین نکرده و بدور از قضاوت و رأی یکطرفه ، مسائل ایجاد شده رو بررسی و مرتفع می کنند.
👏👏👏👏
😉⏪اونها می دونند که کنترل خشم نقش مهمی در روابط خانوادگی و اجتماعی شون داره و با تمرین و کنترلِ این حس ، کیفیت زندگی خودشون رو افزایش می دهند.👌👌
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-2⃣5⃣🌹
36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سیاستهای_زنانه
#همسر_تو_به_یک_زن_نیاز_داره
سلام عزیزانم
لطفا آقا نباشید ❌
📝 تجربیات خودتونو در کامنت به اشتراک بگذارید
اینستا 👇
https://www.instagram.com/p/CPvnTA6h-t1/?utm_medium=copy_link
ادمین ایتا 👇
@Admiin114
🆔 @salehe_keshavarz
─━━━━⊱-●◯✨﷽✨◯●-⊰━━━━─
#همسر_تو_به_یک_زن_نیاز_داره
#شاه_کلید
#فرمول
سلام بر اهالی معرفت☺️✋
🌺تشکر و قدردانی می کنیم از همه عزیزانی که در #رزق_فکر امشب شرکت کردند ، پاسخ ها واقعا خوب بود و به کانال تجارب منتقل خواهند شد.
🙇♀برای مطالعه می تونید وارد کانال بشوید و نکته نظرات دوستانتون رو هم مطالعه بفرمایید.
🆔 @nazarat_tajrobiat
اصلا میدونی که همسرت به یک زن نیاز داره ‼️😎👇
🚫نه یک مرد🧔
او میخواد که شما ظریف و با لطافت باشی😜💯
زیبا و پر از آرامش😌
یه تقلبم برسونم بهتون😉⤵️
هر کاری که همسرت بر اساس فطرت مردانه اش انجام میده
تو دقیقا برعکس اون رو انجام بده
گرفتی چی شد👌👌
با تمام نکاتی که تو کلیپ گفتم و تو هم گرفتی که چی گفتم پس فرمول امشبمون میشه 🔰🔰
❤️💍زن بودن برای همسر و ایجاد عشق و محبت = ظرافت و لطافت زنانگی + مرتفع کردن نیاز مرد در لحظه لحظه های زندگی = ایجاد شادی و لذت در زن ...
👏👏👏👏
حله دیگه😉👌
💞 @salehe_keshavarz
─━━━━⊱-●◯✨💥✨◯●-⊰━━━━─
📣📣📣📣📣📣
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
الهی!
الحمدلله رب العالمین🤲🌹
🌒رسیدیم به آخر شب و زمان محاسبه اعمال روزانه ...
سلام شبتون نورانی
رسیدیم به محاسبه📝👇
نازنین!
چه کردی امروز با خشم و غضب ...!!
خوب کنترلش کردی دیگه ...!!😉💪✌️
📝 می تونید گزارش کارتون رو هم برامون ارسال کنید.
برای ارسال گزارش به ادمین ایتا مراجعه کنید😊↙️
💬 @Admiin114
⚜ @salehe_keshavarz ⚜
⤴️💯🔅💯⏺💯🔅💯⤵️
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_چهارم
#دردسر_عاشقی
به او علاقه پیدا کرده بودم بدون آنکه #دلیلی برایش داشته باشم.
حس اینکه یکی هست که تو ؛ همه ی
دنیایش شده ای ، حس تازه ی نابی بود که #تجربه می کردم.
اولین بار که برایم گل گرفته بود وقتی بود که سوار ماشینش شدم و او مرا به خانه رساند.
در رابطه پله پله و آرام آرام جلو آمد خوب می دانست که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته ام و پیشروی در این رابطه برایم سخت بود .
چند جلسه مفصل با هم صحبت کردیم او از علاقه اش گفت از اینکه دوسالی است که به فکر تشکیل خانواده افتاده اما مورد مناسبی را پیدا نکرده بود .
دلیل انتخاب من را هم #نجابت ، هوش و حاضر جوابی عنوان ڪرد. با دو دلیل اولش خوشحال شدم و برای دلیل سوم ، حسابی خندیدم.
به نظرم #هیچ مشکلی برای جواب مثبت دادن به او وجود نداشت به جز اینکه من از خانواده او چیزی نمیدانستم ، مسعود خیالم را راحت کرد که مشکلی از طرف خانواده او نخواهد بود.
بردار بزرگش ازدواج کرده بود و دو خواهر دم بخت هم داشت.
قرار شد مادرش با مادرم تماس بگیرد و مقدمات خواستگاری فراهم شود.
یک هفته گذشت و خبری نشد ، مسعود عصبی و بداخلاق شده بود و خیلی با من رو در رو نمیشد.
بعدها فهمیدیم که خانواده اش به شدت مخالفت کرده بودند و نهایتاً مسعود با اصرار فراوان رضایت آنها را کسب کرده بود.
یک روز که از دانشگاه رسیدم مادرم به داخل اتاق هدایتم کرد و پرسید : مسعود ایمانی همون رئیسته؟!!
- بله
+ مامانش زنگ زده بود
- خب ...
+ هیچی دیگه میخوان بیان خواستگاریت...!!!
(چشماش پراز سوال بود) خودمو زدم به اون راه
- واقعا؟!
شما چی گفتی ؟!!
+ چی می گفتم خب ، گفتم که باید با پدرش صحبت کنم ، اونم قرار شد پس فردا زنگ بزنه.
مادرم حسابی هیجانی شده بود
تو آشپزخانه با خودش حرف میزد و تند و تند ڪار می کرد.
شب با پدرم خلوت کرد و ماجرا رو تعریف کرد ، پدرم هم صدایم زد.
حسابی هول شده بودم ، احساس میکردم که الان غش می کنم.
- شیرین جان این پسر رو چقدر می شناسی ؟
_ می شناسمش ...
_ می دونم ...
منظورم اینه که چقدر روش شناخت داری ؟
به اندازه ای هست که اجازه بدیم بیان منزل ؟
_ پسر خوبیه ، کاری و تحصیل کرده ، من چیز بدی ازش ندیدم .
_ یعنی موافقی ؟
در حالیکه قند تو دلم آب می شد خیلی رسمی گفتم :
_ هر چی شما بگید ...
پدرم بلند گفت : به خانواده ی ایمانی بگید برای آشنایی تشریف بیارن ...
شب خاصی را گذراندم ، هم خوشحال بودم و هم از اینکه داشت همه چیز جدی می شد اضطراب به دلم افتاده بود.
فردا به مسعود گفتم که پدرم اجازه داد ...
اما متوجه شدم که او آرام نیست هر چند که سعی می کرد از من #پنهان کند .
روزی که قرار بود شب برای آشنایی به منزل ما بیایند هر دوی ما مضطرب بودیم ، من از برخورد پدر و مادرم نگران بودم و همان شب #دلیل نگرانی مسعود را متوجه شدم.
خانه ی ما یک واحد 80 متری تر و تمیز بود ، مادرم با سلیقه ی خوبش نسبت به درآمد پدرم خانه ی #آبرومندی را جمع کرده بود .
آن شب فقط ما چهار نفر خانه بودیم
پدرم قبول نکرد پدر بزرگها و مادربزرگم بیایند.
می گفت : این خواستگاری نیست که فعلا جلسه ی معارفه داریم .
زنگ خانه زده شد.
وقتی در را باز کردیم هر چهار نفر خشکمان زد.
من و مادرم با چادر سفید ، پدر و برادرم با کت و شلوار به استقبال ایستاده بودیم .
اما ...
افراد پشت در #فاصله ی زیادی با ما داشتند.
مادر و دو خواهر و همسر برادرش تقریبا حجابی نداشتند ، با آرایش غلیظ ...
پدر و برادرش رسمی تر بودند.
دسته گل بزرگی دست مسعود بود .
وارد شدند .
خیلی خوشحال به نظر نمی رسیدند .
خانمها با ما فقط دست دادند
اما مسعود روی پدرم را بوسید .
گر گرفته بودم ...
از دست خودم و مسعود حسسسابی عصبانی بودم .
پدر و مادرم احترام گذاشتند و مهمان نوازی کردند اما نگاهی پر از سوال به من داشتند .
ما با هم خیلی فرق داشتیم ، و اینهمه تفاوت مرا شوکه کرده بود .
با خشم به مسعود نگاه کردم ، اما نگاه او #عمیق بود و با حرکت سر به آرامش دعوتم کرد .
حال بدی داشتم...
احساس می کردم بهم #توهین شده.
به اتاقم رفتم .
به چند دقیقه #خلوت نیاز داشتم.
اشکهایم بی اختیار می ریختند.
این وصلت #دردسر داشت ...
باید کار را #تمام می کردم....
چادرم را محکم گرفتم ...
نفس عمیقی کشیدم و با اطمینان دستگیره ی در اتاقم را کشیدم که پشت در ...
با مسعود رو در رو شدم ...
صدای مادرم را می شنیدم که می گفت : شیرین جان آقای ایمانی را راهنمایی کن ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
⚫️
تمام لحظات عالم
پر است از
لطف های بیکران خانواده ی کَرم...
آنقدر پر
که بی پروایمان ساخته
در طلب و خواستن!
و اینبار دخیلیم به ضریح نداشته ی
صادق آل محمد (صلوات الله علیهم)!
به التماس دعا
به انتظار فرج؛
مایی که خیلی هم منتظر نیستیم...
از کریمان فقرا جود و کرم میخواهند
لطف بسیار طلب کار شدن هم دارد...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
صلي الله عليك يا مولاناالصادق
به اميد شفاعت شما
به #التماس_دعاي_فرج
يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@salehe_keshavarz
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#آجرك_الله_يا_بقية_الله
#سلام_علی_آل_یاسین
#دستم_بگير_اي_دستگير_كريم
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
سلام روزتون منور به انوار الهی
امروز یه مبحث شیرین داریم که قند و نباته ، اینو گفتم که بگم عااالییییه😍😍
عزیزانم تا حالا به غبطه خوردن فکر کردید ؟!!🤔‼️👇
✅اگه یه وقت یه جایی ببینیم که دوستمون یه پیشرفت عالی داشته، میگیم خوش به حالش ...
اما منم دوست دارم اونچه او به دست آورده رو داشته باشم ...🙃
بنابراین در این مسیر تلاشم رو می کنم.💪✌️💪✌️
💯💯به این نوع احساس غالباً میگن غبطه خوردن ...😇👇
غبطه در لغت به معنای شادمانی و خوشحال شدن هست و یک احساس مثبت👌👌
🎢که می تونه مانند یک سکوی پرتاب عمل کنه و به رشد و کمالمون کمک شایانی داشته باشه.🏄♂💯🏹
🔺این احساس کاملا برخلاف احساس حسادت عمل می کند و سازنده ست.🔻
و امروز همین شرط ماست و من بعد حسادت ممنوع⛔️⛔️
#مشارطه #مراقبه
#محاسبه #معاتبه
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
💭 @salehe_keshavarz