eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.4هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه طراح و مجری طرح سفیر و همیار خانواده ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
ا🌪ꕥ🌊ꕥ💥ꕥ اꕥ🌊ꕥ ا💥ꕥ اꕥ 🧕بانو‌ بیست و ⚜بانو بیستی ها ... می دونند که خشم هم همانند هر احساسی نیاز داره که در واکنش های موجود به تعادل برسه.😎👇 💯✅اونها خشم متعادل رو ... 🔅وسیله ای برای ابراز‌ هویت نفس 🔅ایجاد شهامت 🔅شجاعت‌ 🔅و ... می خواهند. 😌👈اونها می دونند که همیشه باید حواسشون به کظم غیظ خودشون باشه ؛ چرا که در صورت فراموشی ؛ واکنش هایی جبران ناپذیر رخ میده مثل : 🚫تعدی 🚫پرخاشگری 🚫ضعف شخصیتی 🚫خرد شدگی شخصیت و‌ سرخوری ... ⚜بانو بیستی ها ... همیشه به دنبال راه حل های منطقی بوده و بابت هر مسئله کوچکی خشم خودشون رو با عصبانیت نشون‌ نمیدهند.😇👌 🌺اونها بالطبع ... در ناملایمات هیچگاه توهین نکرده و بدور از قضاوت و رأی یکطرفه ، مسائل ایجاد شده رو بررسی و مرتفع می کنند. 👏👏👏👏 😉⏪اونها می دونند که کنترل خشم نقش مهمی در روابط خانوادگی و اجتماعی شون‌ داره و با تمرین و کنترلِ این حس ، کیفیت زندگی خودشون رو افزایش می دهند.👌👌 🎯 @salehe_keshavarz 💎════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌═‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✿ ◦•●⊙◎-2⃣5⃣🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام عزیزانم لطفا آقا نباشید ❌ 📝 تجربیات خودتونو در کامنت به اشتراک بگذارید اینستا 👇 https://www.instagram.com/p/CPvnTA6h-t1/?utm_medium=copy_link ادمین ایتا 👇 @Admiin114 🆔 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━⊱-●◯✨﷽✨◯●-⊰━━━━─ سلام بر اهالی معرفت☺️✋ 🌺تشکر و قدردانی می کنیم از همه عزیزانی که‌ در امشب شرکت کردند‌ ، پاسخ ها‌ واقعا خوب بود و به کانال تجارب منتقل خواهند شد. 🙇‍♀برای مطالعه می تونید وارد کانال بشوید و نکته نظرات دوستانتون رو هم مطالعه بفرمایید. 🆔 @nazarat_tajrobiat اصلا میدونی که همسرت به یک زن نیاز داره ‼️😎👇 🚫نه یک مرد🧔 او میخواد که شما ظریف و با لطافت باشی😜💯 زیبا و پر از آرامش😌 یه تقلبم برسونم بهتون😉⤵️ هر کاری که همسرت بر اساس فطرت مردانه اش انجام میده تو دقیقا برعکس اون رو انجام بده گرفتی چی شد👌👌 با تمام نکاتی که تو کلیپ گفتم و تو هم گرفتی که چی گفتم پس فرمول امشبمون میشه 🔰🔰 ❤️💍زن بودن برای همسر و ایجاد عشق و محبت = ظرافت و لطافت زنانگی + مرتفع کردن نیاز مرد در لحظه لحظه های زندگی = ایجاد شادی و لذت در زن ... 👏👏👏👏 حله دیگه‌😉👌 💞 @salehe_keshavarz ─━━━━⊱-●◯✨💥✨◯●-⊰━━━━─
📣📣📣📣📣📣 الهی! الحمدلله رب العالمین🤲🌹 🌒رسیدیم به آخر شب و زمان محاسبه اعمال روزانه ... سلام‌ شبتون نورانی رسیدیم به محاسبه📝👇 نازنین! چه کردی امروز با خشم و غضب ...!! خوب کنترلش کردی دیگه ...!!😉💪✌️ 📝 می تونید گزارش کارتون رو هم برامون ارسال کنید. برای ارسال گزارش به ادمین ایتا مراجعه کنید😊↙️ 💬 @Admiin114@salehe_keshavarz ⚜ ⤴️💯🔅💯⏺💯🔅💯⤵️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱ ⚜ @salehe_keshavarz ✿○○••••••══ 🖋 به نام مهربانترین ... 📗داستان 📌 به او‌ علاقه پیدا کرده بودم بدون آنکه برایش داشته باشم. حس اینکه یکی هست که تو ؛ همه ی دنیایش شده ای ، حس تازه ی نابی بود که می کردم. اولین بار که برایم گل گرفته بود وقتی بود که سوار ماشینش شدم و او مرا به خانه رساند. در رابطه پله پله و آرام آرام جلو آمد خوب می دانست که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته ام و پیشروی در این رابطه برایم سخت بود . چند جلسه مفصل با هم صحبت کردیم او از علاقه اش گفت از اینکه دوسالی است که به فکر تشکیل خانواده افتاده اما مورد مناسبی را پیدا نکرده بود . دلیل انتخاب من را هم ، هوش و حاضر جوابی عنوان ڪرد. با دو دلیل اولش خوشحال شدم و برای دلیل سوم ، حسابی خندیدم. به نظرم مشکلی برای جواب مثبت دادن به او‌ وجود نداشت به جز اینکه من از خانواده او چیزی نمیدانستم ، مسعود خیالم را راحت کرد که مشکلی از طرف خانواده او نخواهد بود. بردار بزرگش ازدواج کرده بود و دو خواهر دم بخت هم داشت. قرار شد مادرش با مادرم تماس بگیرد و مقدمات خواستگاری فراهم شود. یک هفته گذشت و خبری نشد ، مسعود عصبی و بداخلاق شده بود و خیلی با من رو در رو نمیشد. بعدها فهمیدیم که خانواده اش به شدت مخالفت کرده بودند و نهایتاً مسعود با اصرار فراوان رضایت آنها را کسب کرده بود. یک روز که از دانشگاه رسیدم مادرم به داخل اتاق هدایتم کرد و پرسید : مسعود ایمانی همون رئیسته؟!! - بله + مامانش زنگ زده بود - خب ... + هیچی دیگه میخوان بیان خواستگاریت...!!! (چشماش پراز سوال بود) خودمو زدم به اون راه - واقعا؟! شما چی گفتی ؟!! + چی می گفتم خب ، گفتم که باید با پدرش صحبت کنم ، اونم قرار شد پس فردا زنگ بزنه. مادرم حسابی هیجانی شده بود تو آشپزخانه با خودش حرف میزد و تند و تند ڪار می کرد. شب با پدرم خلوت کرد و ماجرا رو تعریف کرد ، پدرم هم صدایم زد. حسابی هول شده بودم ، احساس میکردم که الان غش می کنم. - شیرین جان این پسر رو چقدر می شناسی ؟ _ می شناسمش ... _ می دونم ... منظورم اینه که چقدر روش شناخت داری ؟ به اندازه ای هست که اجازه بدیم بیان منزل ؟ _ پسر خوبیه ، کاری و تحصیل کرده ، من چیز بدی ازش ندیدم . _ یعنی موافقی ؟ در حالیکه قند تو دلم آب می شد خیلی رسمی گفتم : _ هر چی شما بگید ... پدرم بلند گفت : به خانواده ی ایمانی بگید برای آشنایی تشریف بیارن ... شب خاصی را گذراندم ، هم خوشحال بودم و هم از اینکه داشت همه چیز جدی می شد اضطراب به دلم افتاده بود. فردا به مسعود گفتم که پدرم اجازه داد ... اما متوجه شدم که او آرام نیست هر چند که سعی می کرد از من کند . روزی که قرار بود شب برای آشنایی به منزل ما بیایند هر دوی ما مضطرب بودیم ، من از برخورد پدر و مادرم نگران بودم و همان شب نگرانی مسعود را متوجه شدم. خانه ی ما یک واحد 80 متری تر و تمیز بود ، مادرم با سلیقه ی خوبش نسبت به درآمد پدرم خانه ی را جمع کرده بود . آن شب فقط ما چهار نفر خانه بودیم پدرم قبول نکرد پدر بزرگها و مادربزرگم بیایند. می گفت : این خواستگاری نیست که فعلا جلسه ی معارفه داریم . زنگ خانه زده شد. وقتی در را باز کردیم هر چهار نفر خشکمان زد. من و مادرم با چادر سفید ، پدر و برادرم با کت و شلوار به استقبال ایستاده بودیم . اما ... افراد پشت در ی زیادی با ما داشتند. مادر و دو خواهر و همسر برادرش تقریبا حجابی نداشتند ، با آرایش غلیظ ... پدر و برادرش رسمی تر بودند. دسته گل بزرگی دست مسعود بود . وارد شدند . خیلی خوشحال به نظر نمی رسیدند . خانمها با ما فقط دست دادند اما مسعود روی پدرم را بوسید . گر گرفته بودم ... از دست خودم و مسعود حسسسابی عصبانی بودم . پدر و مادرم احترام گذاشتند و مهمان نوازی کردند اما نگاهی پر از سوال به من داشتند . ما با هم خیلی فرق داشتیم ، و اینهمه تفاوت مرا شوکه کرده بود . با خشم به مسعود نگاه کردم ، اما نگاه او بود و با حرکت سر به آرامش دعوتم کرد . حال بدی داشتم... احساس می کردم بهم شده. به اتاقم رفتم . به چند دقیقه نیاز داشتم. اشکهایم بی اختیار می ریختند. این وصلت داشت ... باید کار را می کردم.... چادرم را محکم گرفتم ... نفس عمیقی کشیدم و با اطمینان دستگیره ی در اتاقم را کشیدم که پشت در ... با مسعود رو در رو شدم ... صدای مادرم را می شنیدم که می گفت : شیرین جان آقای ایمانی را راهنمایی کن ... ... ✍صالحه کشاورز معتمدی 📤( انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است ) ═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ⚫️ تمام لحظات عالم پر است از لطف های بیکران خانواده ی کَرم... آنقدر پر که بی پروایمان ساخته در طلب و خواستن! و اینبار دخیلیم به ضریح نداشته ی صادق آل محمد (صلوات الله علیهم)! به التماس دعا به انتظار فرج؛ مایی که خیلی هم منتظر نیستیم... از کریمان فقرا جود و کرم میخواهند لطف بسیار طلب کار شدن هم دارد... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ صلي الله عليك يا مولاناالصادق به اميد شفاعت شما به يا وجيهاً عندالله إشفع لنا عندالله ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @salehe_keshavarz سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... 💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐ سلام روزتون منور به انوار الهی امروز یه مبحث شیرین داریم که قند و نباته ، اینو گفتم که بگم عااالییییه😍😍 عزیزانم تا حالا به غبطه خوردن فکر کردید ؟!!🤔‼️👇 ✅اگه‌ یه وقت یه جایی ببینیم که دوستمون یه پیشرفت عالی داشته، میگیم خوش به حالش ... اما منم دوست دارم اونچه او به دست آورده رو داشته باشم ...🙃 بنابراین در این مسیر تلاشم رو می کنم.💪✌️💪✌️ 💯💯به این نوع احساس غالباً میگن غبطه خوردن ...😇👇 غبطه در لغت به معنای شادمانی و خوشحال شدن هست و یک احساس مثبت👌👌 🎢که می تونه مانند یک سکوی پرتاب عمل کنه و به رشد و کمالمون کمک شایانی داشته باشه.🏄‍♂💯🏹 🔺این احساس کاملا برخلاف احساس حسادت عمل می کند و سازنده ست.🔻 و امروز همین شرط ماست و من بعد حسادت ممنوع⛔️⛔️ ࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐ 💭 @salehe_keshavarz