✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دوازدهم ۱
... ریحانه پنج ساله بود و من برای جشن تولدش آماده می شدم .
یک آپارتمان بزرگ خریده بودیم با وسایل جدید.
شرکت هم بزرگتر شده بود و کارمندان بیشتری از زن و مرد آنجا کار می کردند.
طبق قرارداد عاطفه امسال آخرین سالی بود که در شرکت ما کار می کرد.
خودش هم تصمیم داشت برای ادامه ی زندگی به هلند برود ، یکسری از کارهایش را هم انجام داده بود.
من تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی رها کردم و با همه ی قوا به کار مشغول شدم ، البته این همه تلاش فقط به دلیل شوق #پیشرفت نبود بلکه وجود عاطفه باعث شده بود تا دست از تلاش بر ندارم.
مسعود سال به سال کم حرف تر و #ساکت تر می شد ، طوری که عملا بیشتر کار شرکت روی دوش من بود و او بیشتر به امور کارمندان رسیدگی می کرد.
همین موضوع هم باعث شده بود احساس #قدرت بیشتری کنم.
از هر لحاظ خودم را #برنده ی رقابت با عاطفه می دانستم.
عاطفه تقریبا همسن و سال مسعود بود ، حدودا هشت سال از من بزرگ تر ، و من به خاطر جثه ی ظریفیکه داشتم کمتر هم دیده می شدم ، از نظر آرایش و استایل هم فوق العاده به روز و شیک شده بودم.
در این مدت عاطفه یک بار تا نامزدی هم پیشرفت اما خودش نامزدی اش را به هم زد.
مطمئن بودم هنوز مسعود را بسیار دوستدارد ...
از نوع نگاهش مشخص بود ...
اما هیچ وقت از طرف مسعود چیزی ندیدم ...
عاطفه در چند ماه گذشته خیلی بی حوصله تر بود.
نه مثل قبل به خودش می رسید و نه چندان با کارمندان گرم می گرفت...
او هم مثل مسعود ساکت و کم حرف شده بود.
شب تولد ریحانه مادر و پدرم کادوی خودشان را با تاکسی فرستادند ، مادرم با گلایه پشت تلفن گفت :
_اونجوری که تو مراسم می گیری جای ما نیست.
با اینکه از نیامدن آن ها دلگیر بودم اما چیزی نمی توانست در #انتخاب من تاثیر بگذارد.
من باید طوری زندگی می کردم که #مسعود دوست دارد و باید مطابق میل #او می شدم تا شوهرم به سمت #دیگری میل نکند.
هرکاری می کردم برای #حفظ زندگی ام بود.
کار آرایشگرم عالی شده بود ، موهایم را شرابی براق کرده بودم با گل های سفید لای پیچ و تاب موهای پرپشتم.
آرایشم هم عالی بود ، لباسم را هم یک مزون مطرح برایم دوخته بود که از پشت تا نزدیک کمر باز بود.
یک گروه از صبح تا غروب خانه را دیزاین کردند .
همه ی غذاها و خرید ها هم تا قبل از غروب رسیدند.
مسعود که رسید خانه کشیدمش داخل اتاق تا جواهراتم را برایم ببندد.
جلوی چشمان مسعود چرخ می زدم
_مسعود ببین چه خوشگل شدم...
+خوب شدی عشقم...
فقط ...
شیرین نیستی...
انگار یه غریبه جلومه
چشمکی زدم
_بهتر یه تنوعی هم میشه برات ...
اخمی کرد و گفت :
+من شیرین خودمو می خوام ، خیلی هم این کار هاتو درک نمی کنم...
مثل همیشه لباس #رسمی پوشید.
موهایش کاملا جو گندمی شده بود اما هنوز هم به چشم من #زیباترین مرد عالم می آمد.
دست هایش را گرفتم
_ اگر بدونی چقدر دوستت دارم...
+می دونم خانومم ..
_نمیدونی...
اگر می دونستی حال منو درک می کردی ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿
☘️
مگر نه اینکه
شما جلوه ی خدایید!
مگر نه اینکه نام های شما ،
نام های خداست!
مگر نه اینکه
"سلام" نام خداست!
سلام بر کسی که خود
اصل "سلام" است...
#سلام_علی_آل_یاسین
#با_ادب_دست_به_سينه_سلام
@salehe_keshavarz
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#منو_جداشدن_ازکوی_توخدانکند
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
سلام به همه عزیزانم
موضوعی که امروز قراره در موردش با هم صحبت کنیم بسیار مهم هست ، پس دقت کنیم😊👇
تا حالا به این فکر کردید که🧐
چرا باید شکرگزاری کنیم🤔‼️⤵️
🤲در واقع شکرگزاری در کل زندگی مون تأثیر بسزایی داره. طبق قانون جذب که بر کل انرژی های کائنات مسلط هست، از تشکیل اتم گرفته تا حرکت سیارات، هر چیزی مشابه خودش رو جذب می کنه.
📌به دلیل قانون جذبه که سلول های موجودات زنده و اجزاء اشیاه مختلف به هم متصل هستند.
در زندگی هامون ؛👇👇
قانون جذب، در تمامی افکار و احساسات ما تأثیر می گذاره چون اونها همان انرژی هستند ، بنابراین هر فکر و یا احساسی داشته باشی ، همون رو جذب خودت می کنی.🌺✅👌
😊👈پس اکنون فهمیدیم در کل که چرا باید شکرگزاری کنیم؟
🔍این یادتون باشه ...
و امروز شکرگزاری شرط مهم ماست💐
#مشارطه #مراقبه
#محاسبه #معاتبه
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
💭 @salehe_keshavarz
┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄
بانو بیست تو بنده ای شکرگزاری ...👏👏
📌یادتون باشه برای اعمال ۴ کار روتین حتما شکرگزار باشیم که همون انرژی مثبت مسبب اراده و انگیزه فوق العاده ای میشه که ان شاءالله در این عرصه موفق تر باشید😍🤲
🖇پروردگارا!
امروز با تو شرط می گذارم که بنده ای شکور باشم ، برای همین فرصت زندگی ، تمام نعمات ، توفیقات و هر آنچه برایم عطا کردی و نکردی شکرگزارت باشم چون واقعا شکرانه داره ...😍😍
خدایا شکرت که می توانم از امروز جز اون " قیلا ما تشکرون " باشم ...👌✅
از همین امروز ، از همین الان🤝
❤️🤲خـــدایـــا شکــــرت🤲❤️
#مشارطه
#دمنوش_انگیزشی
💬 @salehe_keshavarz
❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
ا🤲ꕥ💐ꕥ❤️ꕥ
اꕥ💐ꕥ
ا❤️ꕥ
اꕥ
#بانو_بیست_شو
🧕بانو بیست و #شکرگذاری
⚜بانو بیستی ها ...
✔️🌺می دونند که شکرگزاری انسان رو از غرور و تکبر دور می کنه ...
عزیز من!😉👇
به این دلیل که بهمون یادآوری می کنه که هر آنچه که داریم از لطف و مرحمت خداست و از خود چیزی نداریم و در ضمن یادمون میاد که چه چیزهایی داریم ...👌👌
✅ذات انسان به گونه ای هست که دوست داره بر روی هر آنچه که نداره تمرکز کنه و داشته هاش رو یه امر طبیعی به حساب میاره.
👀پس نتیجه مون اینکه با سپاسگزاری دیدمون به زندگی خودمون و اطرافمون تغییر می کنه.💯💯💯
⚜بانو بیستی ها ...
✔️🌺می دونند که شکرگزاری به ما یاد می ده عمیق تر فکر کنیم ...
این که برای داشته های بزرگ خودمون مثل همسر خوب، ماشین، خونه و کار مناسب خدا رو شاکر باشیم بسیار خوبه☺️👌
... اما گاهی شاکر بودن برای طبیعی ترین چیزهایی که ما اونها رو حق مسلم خودمون می دونیم که باید باشند واقعا لازمه🙃👇
باید خدا رو شاکر باشیم در تمام آنچه روزیمون کرده مثل🔰🔰
🔅نفس کشیدن ...
🔅مثل صدای قلب مادرمون ...
🔅مثل چشم سالم ...
🔅مثل حس بویایی ...
🔅و تمامی حس های پنج گانه ...
🔅و خیلی موارد دیگه ...
نازنینانم!😉🔰
آیا تا کنون به این ها فکر کرده بودی؟!!
شکرگزاری در برابر نعمت های خداوند ؛ وجود اون ها رو در زندگی مون افزایش می ده و شما رو به چنان باور و ایمانی می رسونه که دیگه هیچگاه افکار خودتون رو برای موارد بیهوده و منفی هدر نمیدید ...👌💯✅
⚜بانو بیستی ها ...
✔️🌺می دونند که شکرگزاری باعث می شه بهترین مراقب رو از وسایل هاشون خواهند داشت ...
😊👈می بینید که هر چه عمیق تر و ریزتر می شویم بیشتر به هدایا و عطایای خداوندی پی می بریم و دست از غر زدن و نگرانی و استرس بر می داریم و تنها شاکر اوییم ...😇🤲
ما با عادت به شکرگزاری بیشتر مراقب وسایل خودمون هستیم و با احتیاط با اون ها برخورد می کنیم.✌️✌️
💢به خصوص می تونیم این امر رو موردی برای تربیت فرزندانمون در نظر بگیریم تا از این طریق قدر داشته های خودشون رو بیشتر بدونند و مراقب وسایلشون باشند.🔆💯✅
زندگی تون پر از عشق و معجزه ی الهی...🤲❤️
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-3⃣9⃣🌹
📣📣📣📣📣📣
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
الهی!
الحمدلله رب العالمین🤲🌹
🌒رسیدیم به آخر شب و زمان محاسبه اعمال روزانه ...
سلام شبتون نورانی
رسیدیم به محاسبه📝👇
الهی!
الحمدلله رب العالمین❤️🍃
امروز خیییلی چیزها شکرانه داشت
خدایا شکرت که ملت غیور رو وسیله ساز قرار دادی تا بهترین سرنوشت رو برای کشورمون رقم بزنی😍🤲
🍃شکراً
💭شکراً
♥️شکراً ...
امروز و هر روز شکرانه داره
حواستون بود😉✌️
📝 میتونید حس نابتون رو از این شکرگذاری برامون ارسال کنید.💌
برای ارسال گزارش به ادمین ایتا مراجعه کنید😊↙️
💬 @Admiin114
⚜ @salehe_keshavarz ⚜
⤴️💯🔅💯⏺💯🔅💯⤵️
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دوازدهم ۲
+آخه نیاز به درک نیست که ، من می گم اگه بخاطر منه این همه زحمت بیخود نکش...
من همون شیرین #ساده ی خودم رو دوست دارم...
_گفتم که نمی تونی درکم کنی ...
+ ولش کن اصلا الان باز #دعوامون میشه هرجور راحتی همون طور باش ...
آن شب حدودا شصت نفر میهمان داشتیم ، چند تا بچه هم بودند اما بیشتر دوستان و اقوام جوان را دعوت کرده بودم تا به همه خوش بگذرد.
عاطفه #آخرین نفری بود که رسید.
انقدر بی رنگ شده بود که در مقابل او من #ملکه زیبایی بودم.
شنیدم حتی چند نفر از آقایان هم به همسرشان می گفتند این دفعه موهات رو مثل #شیرین رنگ کن.
مسعود در کل مهمانی ساکت یک گوشه نشسته بود و به شیطنت های من نگاه می کرد.
عاطفه یک بار هم نرقصید و آخر شب برای کمک به کارگرها به آشپزخانه رفت.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
موقع بدرقه ی مهمان ها سه نفر از آقایان وقت تعارف کردن #دستشان به #برهنگی کمرم خورد ...
تمام بدنم تیر کشید.
هنوز بعد از گذشت چند سال به این همه برهنگی #عادت نکرده بودم.
همه ی مهمانها رفتند .
مسعود مثل هرشب زودتر از من خوابید و من وسط خانه ای که منفجر شده بود سرم را با دست هایم فشار می دادم و به روز خودم اشک می ریختم .
انگار جای دستان #مردان غریبه روی کمرم داغ شده بود.
ازخودم حالم به هم می خورد و بدترین قسمت ماجرا این جا بود که آن شب مسعود به من توجه خاصی نکرد و آخر شب هم در آشپزخانه مشغول کار شد.
احساس می کردم همه ی تلاشم بی نتیجه مانده بود ...
دلم برای خودم تنگ شده بود...
دلم برای خدای خودم تنگ شده بود...
رفتم سراغ کشوی جانماز هایم
چادر نماز قدیمی خودم را برداشتم و آمدم سالن.
همانطور که اشک می ریختم چادرم را در آغوشم می فشردم.
چند سالی می شد که یک #رکعت نماز هم نخوانده بودم.
آن شب هم نخواندم...
دائم با خودم می گفتم که
خدایا من اینکاره نیستم ...
خودت نجاتم بده ...
خودت آرومم کن...
نه حال من خوب بود و نه حال زندگیم ...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿