☘️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
#ميخواهم_خدمتگزارتان_باشم
@salehe_keshavarz
#مولاي_غريبم
تمام حواسم به شماست
حواسی که
هیچ وقت سرجایش نیامده...
#سلام_علی_آل_یاسین
#دعايم_كنيد_مولاي_غريبم
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
سلام عزیزانم روزتون بخیر
😊👈امروز امر خودسازی رو انتخاب کردم که در موردش با هم صحبت کنیم.
🌺مهم ترین اموری که در خودسازی و پی ریزی ساختمان وجودی انسان مؤمن و سالم دخالت دارند، عبارتند از👇👇
🔺آگاهی و شناخت
🔺ایمان به خدا
🔺دین و رستاخیز
🔺تقویت ارتباط معنوی با خداوند
🔺و تقید به وظایف واجب عبادی و اجتماعی
میدونی هدف زندگی چیه🤔‼️⤵️
چیزی جز خداشناسی و خداپرستی و رسیدن به قرب خداوند نیست.
📖🔍قرآن کریم می فرماید:
مردم هیچ ماموریتی ندارند؛ جز این که دستورهای دین را مخلصانه برای خدا انجام دهند.👌👌
و امر خودسازی از شروط مهم ماست😉✋
#مشارطه #مراقبه
#محاسبه #معاتبه
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
💭 @salehe_keshavarz
┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄
بانو بیست تو در امر خودسازی سربلند و پیروزی ...😉💪✌️
📌اما ۴ کار روتین🔰🔰
باید تو امر خودسازی روی بعضا موارد خوب کار کنی که بتونی تو این برنامه روتین موفق بشی ...
پس بسم الله ...✋
🖇معبود نازنینم!
امروز با تو شرط می گذارم که در امر خودسازی موفق عمل کنم همانگونه که تو می خواهی ...😍
خالص خالص خالص فقط برای تو ...🤝
ان شاءالله و تعالی🤲🌹
#مشارطه
#دمنوش_انگیزشی
💬 @salehe_keshavarz
❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
ا💣ꕥ🛠ꕥ🛡ꕥ
اꕥ🛠ꕥ
ا🛡ꕥ
اꕥ
#بانو_بیست_شو
🧕بانو بیست و #خودسازی
نازنینانم!😍👇
برای اینکه تو امر خودسازی موفق بشیم
خوبه به نکات زیر توجه ویژه ای داشته باشیم👌✅🌺
⚜بانو بیستی ها ...
می دونند که باید در این امر واقع بین باشند ، توان واقعی خودشون رو بسنجند و حال و روز خودشون رو در نظر بگیرند.💯💯
⚜بانو بیستی ها ...
📝می دونند که جذابیت در برنامه ریزی و کیفیت برنامه بهشون کمک شایانی می کنه.
و به تدریجی پیش رفتن در برنامه توجه شایانی دارند 🔰
اینکه از حداقل شروع کنند اما در ذهن و اندیشه به تدریج پیش بروند ...👏👏
اونها می دونند که😊👇
🌺رعایت مراتب حال در روند خودسازی براشون مهم و ضروریه
🌸باید مرحله به مرحله پیش رفت و از اول نمی شود تمام مدارج کمال رو یک مرتبه پیمود.
⚜بانو بیستی ها ...
می دونند که عزم و استواری پس از تنظیم برنامه کمک کننده هست و با اراده ای قاطع، باید بر انجام دادن اونها ایستادگی کنند و نفس خودشون رو از تنبلی و کسالت با جدیت تمام مهار کنند.💪💪✌️✌️
👌🌹و همچنان بر استعانت و توسل
برای موفقیت در جهاد اکبر🍃
باید از خداوند بزرگ استمداد جست و به ائمه معصوم علیهم السلام متوسل شد.
ان شاءالله ...🤲
🎗و کلام آخر ...
بانو بیستی ها ...🔰
💐 می دونند که اسوه گزینی ، افزایش معرفت و پیروی از الگوهای راستین (ائمه معصوم علیهم السلام و بزرگان اخلاق) همواره باید مورد توجه قرار بگیره و
🤝مشارطه، مراقبه و محاسبه و معاتبه رو مدامت داشته باشند تا ان شاءالله در این مسیر موفق و سرافراز شوند ...🙃
اللهم الرزقنا🌹
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-4⃣0⃣🌹
🔊🔊🔊🔊🔊
سلام شبتون بخیر
عزیزانم😊👇
امروز حواستون به خودسازی بوده یا نه ؟!!
نظرتون رو نسبت به برنامه خودسازی برامون بفرستید🤔⁉️⤵️
منتظریم ...😉✋
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
برای ارسال نظرات با ادمین می تونید ارتباط بگیرید↙️
🆔 @Admiin114
❤️ @salehe_keshavarz
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_سیزدهم ۱
#عاطفه_میرود
آن شب در سالن کنار چادر نمازم خوابم برد ، صبح با صدای مسعود بیدار شدم.
+شیرین...
پاشو...
پاشو دیر شد...
تا تو دوش بگیری لباس عوض کنی نصف روز رفته.
اعصابم از دستش خورد بود
یا نمی دانم شاید از دست خودم #عصبانی بودم ، گفتم:
_تو برو به کارا برس من دیرتر میام.
کارگرم قراره بیاد کارهای خونه رو بهش بسپرم .
با کلافگی سری تکام داد و موقع رفتن گفت :
+ امشب دوره داریم ، زود بیا شرکت که غروب بتونم برم .
یادم نمی آمد که چند وقت از آخرین ابراز محبتش گذشته بود.
تشنه ی قربان صدقه رفتن هایش بودم.
مهربانی بی حدش که انگار تمام نمی شد.
اما چند سالی بود که مسعود مهربان من به مردی ساکت و کم حرف تبدیل شده بود که حوصله ی حرف و به خصوص بحث و #دعوا رو هم نداشت.
دو سالی بود که با دوستان دوران سربازیش هر هفته دور هم جمع می شدند.
می دانستم که آن ها #مذهبی هستند و تمام تعجبم از همین ارتباطی بود که مسعود با آن ها برقرار می کرد.
کارگرم آمد و کار ها را بهش سپردم ، دوشی گرفتم و راهی شرکت شدم.
از وقتی که شرکت به این ساختمان منتقل شده من و مسعود اتاق های مجزا داریم .
اتاق من بزرگ تر و مجهز تر بود و اغلب جلسات آن جا برقرار می شد.
نزدیک نهار بود که عاطفه در زد و وارد شد تازگی ها برند پوشی را کنار گذاشته و ساده می پوشید ، چند دقیقه ای کارها را با من هماهنگ کرد.
موقع رفتن دل دل می کرد معلوم بود که حرفی برای گفتن دارد ، گفتم :
_جانم؟کاری مونده؟
+کاری که نه ، اما...
خودم باهاتون کار دارم هروقت فرصت داشتید بگید بیام پیشتون.
از حالش مشخص بود که حرف مهمی می خواهد بگوید ، مشتاق شدم گفتم:
_بعد از ساعت کاری بیا اتاقم
مسعود دوره داره ، ریحانه رو هم بابام برده.
+باشه حتما میام پیشتون.
ناهار را تنها خوردم.
مسعود در شرکت بود اما ازش بی خبر بودم .
تا غروب حواسم پیش عاطفه و کاری که گفت بود.
مسعود یک ساعت بعد از خروجش از شرکت پیام داد که من رفتم.
جوابی نداشتم که به پیامش بدهم.
دلم می خواست در جوابش بنویسم " خب که چی دیگه پیام دادنت واسه ی چیه! "
اما...
نتوانستم...
شاید حوصله اش را نداشتم.
وقتی همه ی کارمندان رفتند عاطفه به اتاقم آمد.
پریشان بود ...
خانم اسفندیاری برایمان چای آورد و خودش هم رفت.
+شیرین خانم چند وقتی هست که می خوام راجع به رفتنم با شما صحبت کنم اما جور نمیشه.
در دلم گفتم کاش نیامده بودی که بروی.
_بفرما در خدمتم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆
+راستش از قرار داد من چند ماه بیشتر نمونده ، با مسعود راحت نیستم اما به شما می تونم بگم ، من کارامو کردم و چند ماهه دیگه می رم هلند ، برادر هام کارهامو انجام دادن ، دیگه فکر نمی کنم بر گردم.
_یه چیزایی شنیده بودم ، به سلامتی ان شالله ...
حالا ما از کجا شریکی به خوبی تو پیدا کنیم ؟
نمی دانم چرا گریه اش گرفت،همینطور که اشک هایش را پاک می کرد گفت :
_این چه حرفیه ، من فقط یه کارمندم .
+خودت می دونی که حق و حقوقت همش محفوظه و حرفی نمی مونه اما باز من به حسابداری می گم حسابتو جمع و جور کنه که مشخص بشه.
+ممنون فقط میمونه...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿