eitaa logo
صالحه کشاورز معتمدی
6.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
9 فایل
کمکتون میکنم تا حال خانواده شما بهتر بشه دبیر خانواده استان البرز در جبهه فرهنگی و قرارگاه تحول ادمین : @Admiin114 ثبت نام دوره: @Sabte_name_doreh واحد مشاوره https://eitaa.com/joinchat/4035444855C167ad52bed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔊🎀🔊🎀🔊🎀🔊🎀🔊 📌ویژه دختران مجرد بالای ۱۸ سال 🎓با تدریس : صالحه کشاورز معتمدی 📋برخی از سرفصلها ... 🔍خودشناسی به همراه تست و تمرین 🔍ارتباط مؤثر 🔍کنترل خشم و استرس 🔍کنترل احساسات 🔍راههای کسب اعتماد به نفس 🔍مبحث جذابیت 🔍انتخاب شغل و رشته تحصیلی 🔍رابطه با جنس مخالف 🔍انتخاب همسر 🔍جلسات خواستگاری 🔍اطلاعات جنسی 📍دارای🙃👇 🖥 ۶ لایو آموزشی تخصصی 🎞 به همراه کلیپ های آموزشی 💾 و فایل pdf آموزش در👇 📆روزهای سه شنبه رأس ساعت ۱۷ 🔖مهلت ثبت نام👇 🔺⏳۸ مرداد ... الی ... ۱۵ مرداد ...⌛️🔻 ادمین ثبت نام ↙️ 📝 @Admiin114 بانوی جوان شما هم به کانال توانمندسازی دعوت دارید👇👇 🌺 @Salehe_keshavarz
صالحه کشاورز معتمدی
🔊🎀🔊🎀🔊🎀🔊🎀🔊 #ثبت_نام #دوره_شایسته_شو #شروع_شد 📌ویژه دختران مجر
👆👆 هرگز شک نکنید 👇👇 که شما ارزشمند ، قدرتمند و مستحق هر فرصتی در جهان هستید ... تا بدنبال رویاهای خود بروید و به آن ها برسید ... دخترای گلم از این فرصت طلایی نهایت بهره رو ببرید و به تمام عزیزانی که توفیق شرکت دارند این بنر رو انتشار بدید😊 قبول باشه از همگی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💡⛱💡⛱💡⛱💡⛱💡 اگه دیدی روبروت یه بیابان ظلمانی ست ، یه چراغ بردار و برو تو دل تاریکی مبادا بترسی یا متوقف بشی یا اینکه بگی من که جایی رو نمی بینم یادتون باشه یه چراغ دستت هست که به اندازه یه متر رو برات روشن میکنه نگو یه متر کمه سعی کن تو همون نور یک متری که ایجاد شده قدم به جلو بگذاری وقتی یه متر رو پیش رفتی میبینی یه متر دیگه اطرافت روشن شده. هر چه جلوتر بری ، پی در پی پیش رو برات روشن میشه ... باید وارد بشیم باید حرکت کنیم تا خدای متعال هدایت کنه ... نازنینم ، نیروی انسان بی پایانه ... 💡⛱💡⛱💡⛱💡⛱💡 به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید👇👇 @Salehe_keshavarz 💡⛱💡⛱💡⛱💡⛱💡
صالحه کشاورز معتمدی
⏰🔑⏰🔑🔑⏰🔑⏰ @Salehe_keshavarz ⏰🔑⏰🔑🔑⏰🔑⏰ #اندکی_تأمل تصور کنید حسابی دارید👇👇 💰که هر روز صبح ۸۶.۴۰۰ تو
👆👆 سلام وقتتون بخیر ان شاءالله که حالتون خوب و احوالتون عالی باشه😊 ممنونم از همه شما عزیزان که تأمل کردید و دوستانتون بعضا نظراتی رو ارسال کردند ... میتونید نظراتشون رو در کانال تجارب مطالعه کنید👇👇 🌐 @nazarat_tajrobiat و اما بریم در موردش یکم صحبت کنیم 😉👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏰🔑⏰🔑🔑⏰🔑⏰ @Salehe_keshavarz ⏰🔑⏰🔑🔑⏰🔑⏰ هر کدام از ما یک چنین حسابی داریم: بانک زمان ... هر روز صبح، در حساب زمان شما ۸۶.۴۰۰ ثانیه اعتبار ریخته میشود و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد. هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود. 🔺ارزش یک سال را دانش آموز و دانشجویی که مردود شده میداند. 🔺ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به دنیا آورده میداند. 🔺ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته نامه میداند. 🔺ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد ، میداند. 🔺ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده ، میداند. 🔺و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند. هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را به سادگی از دست ندهید، باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند. دیروز به تاریخ پیوست. فردا معما است. و امروز هدیه است. لحظه های ناب گوارای وجودتان😊✋ @Salehe_keshavarz ⏰⏰🔑🔑🔑🔑⏰⏰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏖 @salehe_keshavarz ✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 تمام تنم رعشه داشت ... رنگ‌پریده و حال پریشانم عمه فاطمه را حساس کرد : _خوبی گلم مشکلی هست ؟ می‌دیدم که مرتضی با فاصله کمی ایستاده و شش‌دانگ ما را زیر نظر دارد . +خوبم عمه جان نگران نباشید یه‌کم خستم فقط من از حرکت امیر عصبانی بودم و مرتضی از همه‌جا بی‌خبر احساس عذاب وجدان داشت ، تا شب چند بار نزدیک شد و عذرخواهی کرد ، خودم را جمع‌وجور کردم و سعی داشتم این شب آخری با خاطره بد همراه نشود . آخر شب منچ بازی کردیم و فضا در بازی و شوخی و خنده عوض شد. صبح زود بعد از نماز عازم بود از پشت پنجره به کوچه پر از گل و خیس از باران بهاری نگاهش کردم که با قد بلندش روی عمه خم شده بود و او را تنگ در آغوش میفشرد ، در همان حال به سمت من نگاه انداخت و با لبخند و حرکت دست خداحافظی کرد. رفت هنوز به سر کوچه نرسیده بود که دلم برایش تنگ شد اما ... تا آخر تعطیلات بازهم با امیر رودررو شدم ازش عمیقاً متنفر بودم . چرا بعضی‌ها قدرت تنفر آدم را درک نمی‌کنند؟! در همان روستا وسط یک مهمانی زنانه داخل شد و با یک آهنگ خارجی رقصید ، دخترها برایش غش و ضعف می‌رفتند و به‌شدت انزجار من افزوده می‌شد. آن روزها نمی‌دانستم دنیا با این احساسات من چه بازی‌ها خواهد داشت. شب آخر تعطیلات نوروزی بود باید فردایش به کرج برمی‌گشتیم بچه‌ها در حیاط خانه پدربزرگ آتش بزرگی زده بودند ، با تمام دلتنگیم برای مرتضی کنار آتش نشسته و به شراره‌های زیبایش نگاه می‌کردم ، دست‌هایش را دور گردنم انداخت میان بازوهای قدرتمند پدرم غرق شدم ، خدایا چقدر حس خوبی بود دل‌تنگ باشی و همان لحظه نیروی پرقدرت پدرانه تو را در بر بگیرد همان‌طور که سرم را می‌بوسید و بیشتر مرا در آغوشش می‌فشرد گفت : _قیزیم یه چیزهایی شنیدم ... دوست داشتم خودت برام بگی نه این‌که از غریبه‌ها بشنوم ... برق از سرم پرید اما به روی خودم نیاوردم یعنی توانش را نداشتم فقط با صدای آهسته گفتم : +چی شنیدی بابا جانم _ امیر برام گفت که تو و مرتضی خلوت کرده بودید... نمی‌دانم چرا در آن لحظه از هوش نرفتم. _ البته گفت که تو ابراز علاقه مرتضی رو نپذیرفتی ... درسته ؟؟ آروم از بغل پدرم جدا شدم روسری‌ام را مرتب کردم و گفتم : +باباجان حرف یه آدم نا حسابی فکر کردن هم نداره. می‌خواستم بلند شوم که دست‌هایم را گرفت _بمون باباجان به من نگاه کن من که می‌دونم تو و مرتضی به هم علاقه دارید از حرکاتتون مشخصه من هم که مخالفتی ندارم فقط حرفم اینه که همه‌چیز به وقتش باید انجام بشه این‌جوری برای خودتون بهتره ... اون‌جا بود که از حرکت خودم و نگرفتن دفترچه راضی‌تر شدم ، با غرور نگاهش کردم و گفتم: + باباجان خیالتون راحت طیبه حواسش هست که کاری بدون اجازه باباش انجام نده ... رضایت عمیقاً در چشم‌های سبز پدرم هویدا بود. اردیبهشت و خرداد سخت درگیر امتحانات نهایی بودم عمه کلی برایم وقت گذاشت و همه امتحانات به‌خوبی سپری شد . جام‌جهانی فوتبال شروع‌شده بود من هم پیگیری می‌کردم و آخر شب‌ها پای تلویزیون سیاه و سفید چهارده اینچ مینشستم ، آن شب هم با صدای کم بازی را دنبال می‌کردم ، پدرم برای کارهای تعاونی به روستا رفته بود ... یک‌صدایی شبیه غرش آمد ، اولش احساس کردم سرم گیج رفت بعد دیدم معصومه خانوم سر جایش سیخ پرید و در کسری از ثانیه تمام خانه شروع به لرزیدن کرد ... زلزله بود... زلزله ... زلزله آمد و به تاراج برد هرآنچه که باید ، آرزوها و عشق‌ها ، رؤیاها ، چه آینده هایی که با همین چند ثانیه تباه شد ... ✍ صالحه کشاورز معتمدی ... ❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤ 💌 انتشار بدون لینک کامل کانال جایز است💌 ✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀ 🏖 @salehe_keshavarz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣📣📣📣📣📣 🖇 🎓 🔸هر چهارشنبه یک آموزش کاربردی 🔹موضوع این هفته : (داشتن حال خوب) ☢اگر از حال بد گریزانی و بدنبال حال خوب هستی ؟!! دعوت دارید!💌 برای شرکت در لایو این هفته ⤵️ لطفا ساعت ۱۷ در پیج اینستاگرام‌ آنلاین باشید. 🎙فایل صوتی در کانال ایتا بارگذاری خواهد شد.👌 به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید 👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/3534356591Cdbfc9b3cb8