⚫️
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
پدرمهربانم، سلام ...
▪️ #آجرك_الله_يا_بقية_الله
#مولاي_من_سرتان_سلامت_قلبتان_صبور
@Salehe_keshavarz
در ازل با تو عهد بسته ایم!
پا به دنیا گذاشته ایم !
ما دو برادر
اصلا برای تو آفریده شده ایم!
برای یاریت !
هر چند که کوچکیم ،
شجاعیم ولی
سرباز توییم و فرزند حسن سلام الله علیه
#سلام_علی_آل_یاسین
#مدد_نما_كه_بمانم_عاشق_و_خدمتگزار
💢اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ
مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیهما...
➖➖➖➖➖➖➖➖
@Salehe_keshavarz
🏆🥇🎖🏅🎖🥇🏆
سلام روزتون بخیر
عزاداری هاتون قبول باشه
بریم سراغ نکات امروز و نتیجه گیری👇👇
📌یکی از خواص خودسازی احساس رضایت و شادی درونیه ، راحت طلبی و تنبلی باعث میشه که از خودت راضی نباشی، این حس رو در ضمیر ناخودآگاه خودت همیشه داری ...
به خودت میگی که این جایی که من هستم
حق من نیست
من می تونستم به جایگاه بالاتری صعود کنم
نارضایتی همیشه شما رو آزار می ده
💯💯اما توجه نداری که این نارضایتی درونی ریشه در راحت طلبی و کم کاری های گذشته داره
✅خودت می تونی ببینی کسانی که در زندگی خود سخت کوشیده اند و انسان های بااراده ای بوده اند، موفق شده اند به قله های سعادت در زندگی دست یابند.
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#مبارزه_با_نفس
🏆🥇🎖🏅🎖🥇🏆
@Salehe_keshavarz
➖➖➖➖➖➖➖➖
⤵️⤵️
⤴️⤴️
🔆 @Salehe_keshavarz 🔆
★★★★★★★★★★★★★
تنبلی یعنی کوتاهی و سستی ورزیدن و زیر بار نرفتن چیزی که شایسته ست انجام بگیره
کسی که در زندگی بی حوصله و سست اراده باشه، پایداری و شکیبایی رو از دست داده و در نتیجه در مسیر پیشرفت حق و حقیقت آسیب پذیر می گردد ...
یکی از بدترین دشمن های انسان که از درون خود او سر منشأ می گیرد، تنبلی و بیکارگی و تن و دل به کار ندادن است.😏😏
🚫تنبلی و بیحوصلگی دو بیماری و صفت بسیار خطرناک هستند که به فرمایش معصوم کلید همه شکست ها و بدبختیهای دنیا و آخرت می باشند.🚫
😔⛔️⚠️ این عوامل خود منشأ بسیاری از گناهان میشود؛
در شکست های دنیایی
کار و شغل
و مسائل اقتصادی فاجعه درست میکند
و در مسائل آخرتی هم انسان را دچار
انواع و اقسام پشیمانی
و جهنم ها
و عذاب ها میکند.⚠️⛔️😔
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#مبارزه_با_نفس
★★★★★★★★★★★★★
🔆 @Salehe_keshavarz 🔆
⤵️⤵️
⤴️⤴️
افرادی که ورزش نمی کنند ترجیع می دهند که در جای گرم و نرم خود باشند تا بر خیزند و بدن خود را به حرکت در آورند.
ورزش ریاضت است و همتی عالی طلب می کند. عقلانیت و آینده نگری افراد راحت طلب و تنبل ، ضعیف است.😒😒
⚜ @salehe_keshavarz
⤵️⤵️
⤴️⤴️
📌تنبلی چیست؟
اگر شما برای کارهایتان از خودتون علاقه نشان نمیدهید و مرتباً اون ها رو به آینده موکول میکنید و احتمالاً انجامشون نمیدهید، با عرض معذرت یک انسان تنبل هستید!
اکثر محققان هم بر این باور هستند که عدم فعالیت بدنی، به معنای تنبلی است.
یک سوال؟
چقدر در زندگیتان به آدم هایی برخورد کرده اید که همیشه کارهایشان را به تعویق میاندازند و یا در آخرین لحظات، آنها را انجام میدهند و هرگز هم نتیجه مطلوب را نمیگیرند؟
چند بار شده بخاطر بی حالی و یا بی حوصلگی کاری را انجام نداده اید و بعدها حسرت و افسوس آن را خورده اید؟ قطعاً بارها به خاطر همین تنبلی ها و بی حالی ها از موفقیت دور شده اید و جز حس و حال بد چیزی برایتان باقی نمانده است.
لینک تست تنبلی↙️
🌐 https://testchi.ir/tests/11324/%D8%AA%D8%B3%D8%AA-%D8%AA%D9%86%D8%A8%D9%84%DB%8C
📝لطفا همه تست رو بزنند تا میزان تنبلی رو در بیارن😎☝️
به کانال توانمندسازی بانوان بپیوندید👇👇
🌸 @Salehe_keshavarz
⤵️⤵️
⤴️⤴️
#مبارزه_با_راحت_طلبی
#مبارزه_با_نفس
#تمرین
📌زدن تنبلی تو هر کاری
ارسال گزارش محاسبه شبانه یادتون نره، می تونید پاسخ آزمونتون رو هم با گزارش فعالیت روزانه برامون بفرستید😉↩️
@Admiin114
🔶🔷🔶🔹🔹🔶🔷🔶
@Salehe_keshavarz
🔶🔷🔶🔹🔹🔶🔷🔶
⏺⏺
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ مجلس عشق و نشاط
👈🏻 تجربهی اشک ریختن از سر محبت یک اتفاق ساده نیست!
🔻مردم دنیا آرزو دارند همچین لحظهای که راحتی در دسترس ماست را تجربه کنند.
➕فیلم سینه زنی مسیحیها در آمریکا
➕پاسخ جالب پناهیان به جوانان ایرانی ساکن کانادا که درخواست درس اخلاق داشتند!
#محرم
🏴 @salehe_keshavarz
🏖 @salehe_keshavarz
✤ ⃟⛱ ⃟⃟ ⃟❀᪥✾✤❀
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_یازدهم
با تمام علاقهای که بین ما بود اما همیشه مراقب حریمها بودیم .
خود مرتضی پسر باتقوایی بود که بیشتر از من دقت داشت ، اما از اینکه به او نزدیکتر شوم یا کنارش بایستم حس خوبی داشتم و دلم میخواست که این لحظات تکرار شود ، هرجند بعدش عذاب وجدان میگرفتم.
دو سه مرتبه وقتیکه غرق نگاهش بودم یا زمانیکه هر دو به یک موضوع میخندیدیم متوجه نگاهای متفکرانهی پدرم شدم و خجالت کشیدم.
روزهای سختی بود کمبود آب ، غذا ، جای استراحت، آدمهای داغدار ، خلاصه در آن ویرانه تاریک هیچ نقطهی سپیدی به چشم نمیخورد بهجز محبت من به مرتضی که لحظه به لحظه بیشتر میشد .
بعد از نماز، سجده شکر طولانی داشتم بابت این روزها که کنار او گذر میشد .
مادربزرگ و پدربزرگم شب زلزله تهران بودند اما از خانه آنها چیزی نمانده بود ، خاطرات کودکی ما زیر خروارها خاک مدفون شد.
بعدازظهر آن شب خاص هر سه از خستگی سه روز کار سخت تقریباً بیهوش شده بودیم ، گوشه خانه ویرانشده مادربزرگ و پدربزرگ یکی دو ساعتی استراحت کردیم.
بابا با تکهای پارچه برای من جای خواب درست کرده بود که جلوی مرتضی معذب نباشم .
بعد از سه روز اوضاع در روستای ما قدری آرامتر شده بود برای پخش شام و سرکشی رفتیم و بازگشتیم از شام سادهای که پخش کرده بودیم مقداری مانده بود هر سه دور سفره نشستیم ، چراغ نفتی فضا را کمی روشن کرده بود.
بابا شروع به صحبت کرد:
_ مرتضی...
طیبه ...
من با شما دوتا چیکار کنم ؟؟؟؟
جرات نگاه کردن به کسی را نداشتم فقط سرم را پائین انداختم مرتضی با حیا گفت :
+ دایی جان چی شده مگه خطایی داشتیم خداینکرده !!!؟؟؟
بابا با صبوری ادامه داد ، معلوم بود برای بابا هم آسون نیست :
_ببینید بچهها من آدم مقیدی هستم وقتی میبینم که شما بهم علاقه دارید و این کشش رو حس میکنم نمیتونم دست روی دست بگذارم و شاهد باشم درحالیکه به هم نامحرم هستید نگاههای ...
مرتضی وسط حرف بابا پرید با خجالت تمام و صدایی که از ته چاه درمیآمد گفت :
+ دایی جان به خدا اینجوری هم نیست من و طیبه همیشه مراقبیم
_میدونم اما منم یه وظیفهای دارم دیگه ، تصویر بابات از جلوی چشمهام رد نمیشه ...
بابایم با بغض ادامه داد :
_مرتضی تو امانتی دست من ...
طیبه هم که نور چشمهام و یادگار حسرت زندگیمه
بغض بابا نرم ترکید اشکهای گرم و داغ هر سه جاری بود ...
چند ثانیه سکوت...
بعد بابا سرش را بالا گرفت و گفت :
_ یک سوال میپرسم و پاسخ واضح میخوام مرتضی تو قصد داری با طیبه ازدواج کنی ؟!
بدون اینکه نگاه مرتضی کنم حس کردم که برگشت و رو به سمت من کرد همینطور که صورتش به سمت من بود با من و من گفت:
+ بله دایی جان این آرزوی منه ...
بابا سریع از من پرسید :
_تو چی تو دلت میخواد زن مرتضی بشی ؟!
سرمو بالا آوردم :
+یعنی چی بابا جان وسط این خرابه تو این شرایط بین این مرگومیر آخه این چه سؤالیه؟؟؟
بابا کمی تندتر و بلندتر پرسید:
_ جواب من یک کلمه است تو هم دوست داری مرتضی رو یا نه ...
هنوز سنگینی نگاه مرتضی روی صورتم بود زیر نور کمسوی چراغنفتی صورت پدرم با آن چشمهای زمردینش میدرخشید ، اشکهایم را پاک کردم محکم و کمی عصبانی گفتم :
+ بله باباجان اگر این جواب تو این وضعیت کمکی میکنه بله منم بهش علاقه دارم ...
مرتضی و بابام با هم و همزمان نفس راحتی کشیدند ...
خنده ام گرفت از این هماهنگی دایی و خواهرزاده ...
چشمهای بابام برق زد ...
یهو از جا پرید:
+ خب بچهها پاشید...
پاشید ...
یالا کارتون دارم پاشید ببینم...
هاجوواج نگاهش کردیم و بلند شدیم :
+اینجا را جمعوجور کنید ...
زود باشید ...
خودش دستبهکار شد...
داشت اتاق را مرتب میکرد با خنده گفتم :
+چیکار میکنی بابایی
انگار نمی شنید...
با مرتضی به کمکش رفتیم
همینطور که تندتند جمع میکرد نفسنفس زنان گفت :
_ میخوام اینجا رو جمع کنم آخه عقدکنون دخترمه...
هر دو به یک صدا گفتیم :
عقد کنااااان !!!!؟؟؟؟؟؟
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
❀✤✾᪥❀ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟✤
💌 انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال#صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است💌
✤ ⃟⃟ ⃟⛱ ⃟❀✤✾᪥❀
🏖 @salehe_keshavarz