eitaa logo
چشمه آرامش
337 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
219 فایل
بایدپیش خدا عزیز باشی تانسبت به دیگران رحیم باشی ، رحیم شدی ورحمت وکرامتت رسید دارای ابهت وعزت می شوی وقتی ابهت وعزت پیدا کردی محترم می شوی ووقتی محترم شدی بر دلها وجانها واجسام ولایت می کنید ووقتی ولایت پیدا کردی معشوق ومحبوب وعزیز می شوی «انسان کامل»
مشاهده در ایتا
دانلود
#مستقیم#روشها سبک زندگی #ووظایف🙌 #راهنمایان 🇮🇷 پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله: مَنِ استَشارَهُ أَخوهُ المُؤمِنُ فَلَم یَمحَضهُ النَّصیحَةَ سَلَبَهُ اللّه  لُبَّهُ؛ هر کس برادر مؤمنش با او مشورت کند و او صادقانه راهنمائیش نکند، خداوند عقلش را از او بگیرد. بحارالأنوار، ج72، ص104 👐در کانالهای چشمه آرامش در پیام رسانهای ایرانی بامباحث صراط مستقیم همراه ماباشید👨‍🌾 http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28 @salehim57
💥 🇮🇷#مستقیم#روشها سبک زندگی #جمعی#اتوبان#رسیدن هدف ها،بصیرت#به ها👇 🏝فاذکروا آلاءالله لعللکم تفلحون🏝 «نعمتها وداشتهاتون رایادآوری کنید تا رستگارشوید» توجه به داشته ها غیر از شکر وشناخت پتانسیل ها ،اعتماد به نفس وبهره وری وعزت وقدرت همچنین شکوفایی استعدادها وتولید را در بردارد🤝 ❓منابع هم می‌توانند نفرین کنند؟! 🔪 با یک چاقو هم می‌توان میوه پوست کند و خورد و هم می‌توان فردی را کشت. 💡اما اگر از ظاهر بگذریم، مفهوم مثال می‌خواهد استفاده خوب و بد از هر چیز را مطرح کند، 🤷‍♂پس جالب است بدانید نعمت‌های خدادادی هم همین‌گونه‌اند؛ نعمت‌های الهی اگر خوب استفاده شوند باعث رشد و تعالی است اما خدا نکند که یک نعمت الهی دست نااهلان بیفتد و یا خوب از آن استفاده نشود! 🛢بیش از بیست سال پیش وقتی اقتصاددان انگلیسی مشاهده کرد که متوسط سرانه تولید ناخالص داخلی در کشورهای نفتی تقریبا نصف متوسط سایر کشورهای در حال توسعه است، مطلبی را تحت عنوان نفرین منابع مطرح کرد... در واقع وقتی کشوری از منابع طبیعی سرشاری برخوردار است اما نه تنها باعث پیشرفت آن نمی‌شود بلکه به دلیل وابستگی به این منابع باعث ضرر هم می‌شود، می‌گویند این کشور دچار نفرین منابع شده و حالا متاسفانه گفته می‌شود که کشور ماهم به این بیماری دچار شده است... ➕ اما نکته مثبت این‌جاست که این بیماری لاعلاج نیست و درمان دارد و راه‌های درمان آن هم متفاوت است، اما یکی از راه‌های نجات از نفرین منابع، 🤦‍♂ توجه به سایر بخش‌های اقتصادی و قطع وابستگی به منابع طبیعی مانند نفت و خام فروشی آن است. 🔰 اما اگر خام فروشی نکنیم پس با کدام پول کشورمان را آباد کنیم؟ جواب ساده است، مثل کشورهایی که از منابع طبیعی بی‌بهره‌اند اما با رونق تولید و صادرات توانسته‌اند به درآمد خوبی برسند. 💎 در واقع وقتی بتوانیم از نفرین منابع نجات پیدا کنیم، همین منابع تبدیل به سوخت پیشرفت چندبرابر می‌شود و علاوه بر جبران همه ضررها، می‌توانیم از رقبا پیشی بگیریم... 💫 نوجوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @nojavan_khamenei 👐در کانالهای چشمه آرامش در پیام رسانهای ایرانی بامباحث صراط مستقیم همراه ماباشید👨‍🌾 http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28 @salehim57
🏝 🇮🇷 👌#روشها در 🙏 👐در کانال چشمه آرامش در پیام رسانهای ایرانی بامباحث صراط مستقیم همراه ماباشید👨‍🌾 http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28 🆔 @salehim57
✅ سه وسيله، که در تمامى جريان‌هاى فكرى و سياسى و اجتماعى تو را کمک میکند: 🔶استاد علی صفایی حائری: پسرم محمّد! تو در اين زمانه و در اين سرزمين - اين زمانه‌ى تاريك و اين زمين شلوغ - اگر بخواهى كه كف حادثه‌ها نشوى و حادثه‌ساز باشى،بايد بيّنات ، كتاب و ميزان را داشته باشى و با اين سه وسيله، در تمامى جريان‌هاى فكرى و سياسى و اجتماعى، در برابر فريب‌ها و شيطان‌ها، قائم و بر پا باشى، آن‌هم قائم به قسط‌ و بر روى ساقه‌ها و ريشه‌هاى محكم؛ كه در آيه‌ى «مُحَمَّدٌ رَسُولُ‌ اللّه...» و آيه‌ى «وَلَقَد ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ‌»، به آن اشاره رفته است. بيّنات ؛ يعنى آنچه خودش روشن است و روشن كننده‌ى ديگرى هم هست.بيّنات، آن هدايتى است كه وضع تو و جهان را، رابطه‌ى تو و جهان را و مقصد تو و جهان را روشن مى‌نمايد. كتاب ؛ يعنى دستورها، نوشته‌ها، فريضه‌ها و آداب و احكام، در اين حركت و در اين رابطه‌ها. ميزان ؛ يعنى معيارى كه در انتخاب مقصد و انتخاب مكتب و در انتخاب عمل، تو را راهنما باشد و در هنگام تزاحم و درگيرى، تكاليف و فرايض و وضع تو را مشخص نمايد. كسى كه اين سه اصل را داشته باشد، گرفتار برخوردهاى سازمانى و حزبى و يا مرشد و مراد نمى‌شود؛ حتى با بصيرت ديگران، خودش را كور نمى‌سازد؛ كه انسان از كارش،به اندازه‌ى بصيرتش بهره مى‌برد. 📚 نامه های بلوغ، صفحه 19 🏝 🇮🇷 👌#روشها در 🙏 👐در کانال چشمه آرامش در پیام رسانهای ایرانی بامباحث صراط مستقیم همراه ماباشید👨‍🌾 http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28 🆔 @salehim57
7.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ #تربیت_فرزند #استاد_حائری_شیرازی 👌رفیق اول بچه هایتان باشید... بچه اگر عاشق پدر نباشه، عاشق دین پدرش نمیشه....❗️ 🏝#صراط #مستقیم🇮🇷 👌#تأثیر#روشها #در #تقویت #وتثبیت در #صراط #مستقیم🙏 👐در کانال چشمه آرامش در پیام رسانهای ایرانی بامباحث صراط مستقیم همراه ماباشید👨‍🌾 http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28 🆔 @salehim57 برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 #توقع_نابجا 💠 زن و شوهر نباید #توقع داشته باشند بعد از اینکه همسرشان با او ازدواج کرد تمام روابط، تفریح‌ها، دوستان و دل مشغولی‌هایش را #فراموش کند و همه وقت و توجه خود را به او #اختصاص دهد. 💠 این توقع و محصور کردن همسر، مانع از ایجاد ارتباط #صمیمی و موثر است. 💠 و یقیناً روز به روز از #محبوبیت شما بخاطر محدود کردن همسرتان کاسته می‌شود. 💠 همراهی شما با علاقه‌مندی‌ها و تفریحات سالمِ همسرتان نقش مهمی در #محبوب شدن شما و گرم شدن روابطتان دارد. 🏝#صراط #مستقیم🇮🇷 👌#تأثیر#روشها #در #تقویت #وتثبیت در #صراط #مستقیم🙏 👐در کانال چشمه آرامش در پیام رسانهای ایرانی بامباحث صراط مستقیم همراه ماباشید👨‍🌾 http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28 🆔 @salehim57
🇮🇷 #مسیر👇 جنس بعضی حرفها متفاوت است. تفاوتش را نمیدانم ولی متفاوت است. رنگ و بوی دیگری دارد. به دل مینشیند. شاید به این خاطر باشد که در جای خودش زده میشود. نه، فقط این نمیتواند باشد. نمیدانم چه جوری بگویم! مثل لباس هستند. بعضی لباسها توی تن زار میزنند. اما بعضی را که میپوشی به تنت سکه است. کیف میکنی. انگار فقط برای قد و قواره تو به همان اندازه که هست دوخته شده. نه تنگ است نه گشاد. نه بلند است نه کوتاه. حرف ندارد. تفاوت بعضی حرفها هم شاید به همین دلیل باشد. برای قد و قامت تو زده شده به همان اندازه که هست. نه کم نه زیاد. میان انبوهی سیاهه هم گم نمیشوند. بی راه نیست که چراغ ها در دل تاریکی بارور میشوند. شاید از همین جنس حرفهایم بود که راننده ازم پرسید: تو آشیخ علی صفایی را می شناسی؟ جا خوردم. صفایی بیست سال پیش عمرش را به شما داده. ترک پیشانی من هم که چیزی ننوشته. او از کجا فهمید؟ گفتم که، جنس بعضی حرفها متفاوت است. حتما حرفی زده ام که مال خودم نبوده. آخر من جز آنچه از او آموخته ام چیزی ندارم. خندیدم. با یک پرسش جوابش دادم. پرسیدم: مگر شما میشناختی؟ در مدتی که با ایشان بودم شما را زیارت نکردم. آه بلندی کشید و گفت: فقط یک بار او را دیده ام. بعید میدانم دیگر، مادری چون اویی بزاید. عجب! با یک بار دیدن، چنین تعبیری به غلو شبیه تر است. نخواستم پیش داوری کنم. پرسیدم: چطور؟ گفت: همان زمان هم راننده بودم. دربستی خورد به تهران. از قم کوچه حسین آباد. یک خانم دکتر بود. سانتال مانتال و اتو کشیده. از هفت قلم گذشته بود. صورتش یک تابلو نقاشی شده بود. از آینه به عقب نگاه انداخت. کسی عقب ننشسته. ادامه داد: انگار همین دیروز بود. خانم دکتر عقب نشست. لبهای سرخ و آتشین، موهایی که حیا را دریده بودند و ادکلنی چنان تند که بوی آن تا دو روز دست از سر لباسهای من هم بر نمیداشت. ملیح خندید. من هم با لبخند پاسخ دادم. گفت: شیخ جوانی از کوچه حبیبی سر رسید. حتما از سر و وضع خانم متوجه شد عازم تهرانیم. آن زمان این جور تیپ قیافه هایی توی قم پیدا نمیشد. ازم پرسید: تهران میروید؟ خانم دکتر ماشین را دربست گرفته بود. گفتم: دربستی است. با پررویی سر کرد تو و گفت: ببخشید خانم، من هم تهران میروم، مزاحم نیستم؟ بیچاره وا رفت. قیافه اش داد میزد مزاحمی بد هم مزاحمی. اما شرم کرد یا هر چه بود گفت: نه بفرمایید. شیخ هم پر رو پر رو نشست. ده بیست کیلومتری قم حوصله ام سر رفته بود. یادم نیست چه سوالی پرسیدم. فقط میخواستم سر صحبت باز بشود. شیخ جوابم را داد. جنس بعضی حرفها متفاوت است. تفاوتش را نمیدانم ولی متفاوت است. به دل همه مینشیند. گویا گم شده ات را پیدا کرده ای. حرفهای شیخ سرتا پا از همین جنس بود. به دل همه مینشست. حتی آن خانم دکتر جوان.حتی آن خانم دکتر جوان. آنچنان به دلش نشسته بود که سر صحبت را باز کرد. میپرسید و شیخ هم جواب میداد. راننده از آینه به عقب نگاه کرد. کسی غقب ماشین ننشسته. ادامه داد: تا آخر مسیر خانم دکتر را می پاییدم. کمی که گذشت یک دستمال کاغذی از کیفش درآورد و سرخی لبش را یواشکی پاک کرد. جلوتر که رفتیم سرش را پشت صندلی قایم کرد، دست کرد زیر روسری و موهایش را داد تو. به تهران که رسیدیم خانم دکتر، خانم دکتری نبود که سوار کرده بودم. یک جور دیگری پیاده میشد. و خندید. اینجای کار را با طعم طنز ادامه داد: وقت رفتن، نام و شماره تلفن شیخ را پرسید او هم داد. لامسب چه کرده بود با روح و روانش خدا عالم است. من هم زدم زیر خنده. راننده گفت: تازه! خودش را به من هم مدیون میدانست. با تعجب پرسیدم: مدیون برای چه؟ زد زیر خنده و پاسخ داد: به خاطر اینکه توی ماشین من گم شده اش را پیدا کرده بود. شماره ام را گرفت و گفت از این به بعد میخواهم با همین ماشین مسیر قم تهران را طی کنم. طراوت لبخندی که بر لبش بود را زدود و با آه گفت: خدا رحمتت کند مرد. بعید میدانم مادری دیگر چون تویی را بزاید. به مقصد رسیدیم. پیاده شدم. کرایه را حساب کردم و پس از تشکر، همین که آمدم بروم راننده گفت: نمیخواهی باقی داستان را بشنوی؟ جا خوردم. تصورم این بود که داستانش تمام شده. سر کردم تو و گفتم: عذر میخواهم. سراپا گوشم، بفرمایید. گفت: به تهران که رسیدیم خانم دکتر رفت اما شیخ علی پیاده نمیشد. گفتم: حاج آقا اینجا تهران است، پیاده نمیشوید؟ فکر میکنی چه جوابی داد؟ با تعجب چهره ام را تو هم کشیدم و گفتم: چه بگویم؟ نمیدانم والا راننده پاسخ داد: گفت برگرد قم من تهران کاری ندارم. باید تا همین جا می امدم که آمدم. و با لبخند ادامه داد: از آن به بعد من آن خانم دکتر را به قم می آوردم و برمیگرداندم. البته نه خانم دکتری که روز اول دیده بودم. چادری شده بود. چشم هایش حیا داشتند. لبهایش را دیکر نمیشد دید. پس. دیگر مادری چون اویی می زاید؟ http://eitaa.com/joinchat/3146842112C968f3adf28