💚وقتی رسانه با پدرومادر سرنوشت سازی کنند💚
📌یک برنامه تلویزیونی مسیر زندگی ام را تغییر داد.
◻️سید محمد محسن سعادتدار آرانی ۱۶ ساله دانش آموز پایه دهم رشته ریاضی مدرسه شهیدان عبدالهی هستم.ماجرا با پیگیری یک برنامه تلویزیونی شروع شد.
◻️شاید باورتان نشود اما برنامه ای هرشب از شبکه قرآن و معارف سیما پخش میشد که من را مجذوب خود کرد و بعد از آن با کمک پدر و مادرم، شرکت در کلاسهای آموزش قرائت و صوت و لحن کم کم علاقه ام به پیگیری موضوع قرائت تخصصی قرآن زیاد شد.هرروز نیم ساعت تا چهل دقیقه با مادرم در خانه قرائت تقلیدی کار میکردیم و او به من کمک میکرد تا آنکه با استاد محمدجواد نصیری و استاد ابوالفضل رحیم آشنا شدم.
شرکت در کلاسهای استاد نصیری موجب پیشرفت شگرف من در امر تلاوت شد.این کلاسها باعث شد مقام های قرآنی زیادی را کسب کنم.
شاید خیلی ها فکر کنند فعالیت قرآنی مانع تحصیل میشود اما کاملا بالعکس است.
انس با قرآن موجب پیشرفت تحصیلی من نیز بوده است.قرآنی شدن حتی موجب افزایش جایگاه و اعتبار اجتماعی من شده است.
الان خادم افتخاری آستان حضرت محمد هلال(ع) هستم و افتخار مؤذن ومکبر بودن آستان ایشان را دارم.
در ستاد برگزاری نماز جمعه آران و بیدگل هم در بعضی از روزهای جمعه مجری، مؤذن و قاری این مراسم هستم.
موفقیت های این روزها باعث شد به این نتیجه برسم که انس با قرآن و اهل بیت (ع) مانع کج روی ها میشود و حتی نظم خاصی در زندگی به جریان می اندازد.
از خداوند می خواهم در کنار تلاوت قرآن توفیق حفظ قرآن را هم به من عنایت کند.
📎 tavoosebehesht.ir/node/9273
🆔 @tavoosebehesht
#ثامن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جهاد #فرزندآوری 🎙 #حجت_الاسلام_راجی
#بحران_جمعیت‼️مهم‼️
🔺حتما گوش بدین
مارابه دوستان خود معرفی فرمایید👇انتشار با شما
🆔 https://eitaa.com/joinchat/606535787C7771eb5bf5
🆔 https://rubika.ir/joinc/BACABCGD0MUMTGKIGVSRZIMUDOHDRODC
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواهش میکنم بادقت ببینید
و تامیتونید منتشرکنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖💛🖐🏻◗
بسمربالرضا|❁
درجوارمرقدشهرگزبهکمقانعمشو
چونکهازمشهدبراتکربلابایدگرفت..(:💔🚶
‹ 🖐🏻⇢ #السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضا ›
‹ 💛⇢ #چہارشنبههایامامرضایۍ ›
#امام_رضای_دلم
چهاردهمین روز چله رو تقدیم میکنیم به شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی :)
سهم شما 100صلوات🤍
#چهاردهمین_روز_چله
❣🌟🌟🌟🌟🌟❣
May 11
🔰زندگینامه شهید والامقام عبدالحسین برونسی
🌤🌸🌤🌸🌤🌸🌤🌸
💐شهید عبدالحسین برونسی در سال ۱۳۲۱ در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود .
تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی ، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت.
سال ۱۳۵۲ پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد. فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد.
آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد، از جمله این شکنجه ها این بود که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند.
کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد....
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
🌹🕊شمه ای از زندگی شهید عبدالحسین برونسی از زبان دوستان
در منزلی که در ایرانشهر گرفته بودیم، سه چهار تا پنجره داشتیم یعنی هر اتاقی یک پنجره به کوچه داشت.
از کوچه اولاً سر و صدا می آمد و ثانیاً وقتی میهمان داشتیم و حرف می زدیم مأموران شهربانی می آمدند پشت پنجره می ایستادند و حرفهایمان را گوش می دادند.
شهید برونسی و همراهان آمده بودند ایرانشهر، گفتیم بروید این پنجره ها را ببندید، گفتند: همین الآن. رفتند آجر و گچ گرفتند و به فاصله کوتاهی پنجره ها را بستند، طوری که از طرف کوچه پنجره بود اما از طرف خانه دیوار آجری.(مقام معظم رهبری)
جواد را فراموش نکن!
مرحوم آیه الله حاج میرزا جوادآقا تهرانی که از علمای بزرگ مشهد بودند، جبهه زیاد تشریف می بردند و علاقه زیادی به رزمنده ها داشتند.
یک شب آقا برای سخنرانی به تیپ امام جواد(ع) تشریف آوردند. موقع نماز که شد، قبول نکردند جلو بایستند.
هر چه اصرار کردیم که دلمان می خواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم، قبول نکردند.
شهید برونسی رفت جلو و گفت: حاج آقا لطفاً بروید جلو بایستید.
میرزا جواد آقا گفتند: شما دستور می دهید؟
شهید عبدالحسین برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که به شما دستور بدهم، خواهش می کنم. میرزا جوادآقا گفت: خواهش شما را نمی پذیرم!
بچه ها شروع کردند التماس کردن به آقای برونسی که بگو دستور می دهم.
آقای برونسی با خنده گفت: حاج آقا دستور می دهم شما جلو بایستید همین طوری با لبخند دستور می دهم.
حاج میرزا جوادآقا فرمود: چشم فرمانده عزیزم!
بعد از نماز ایشان آمدند سراغ شهید برونسی.
حالت محزون و متواضعی داشتند و اشک از چشمان این پیرمرد زاهد سرازیر بود. به شهید برونسی گفتند: دوستم عبدالحسین! از من فراموش نکنی.
از جواد فراموش نکنی!
شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا، شما ما را فراموش نکنید!میرزا جوادآقا گفتند: این تعارفات را بگذار کنار، فقط من این خواهش را دارم که از جواد یادت نرود!
سرهنگ پاسدار سیدکاظم حسینی فر- همرزم شهید
🌹پیشانی بند
شور و شوق عملیات همه جا را پر کرده بود. هرکس خودش را به نوعی آماده می کرد. شهید برونسی مدت زیادی در میان پیشانی بندها دنبال پیشانی بند مخصوص خود می گشت.
وقتی پیشانی بند سبزش را بست، به سرش اشاره کرد و گفت: با این یازهرا(س) حتماً حضرت کمک می کند.
گفتم: اگر نباشد هم کمک می کند.نگاه معنی داری کرد و گفت: نه، باید همه چیز با هم هماهنگ باشد ظاهر و باطن.
سرهنگ پاسدار سیدکاظم حسینی فر
🌹هر وقت از جبهه می آمد چند روزی را که در مشهد بود روزه می گرفت.
می گفتم: حاج آقا بچه ها دوست دارند وقتی اینجا هستید با شما ناهار بخورند، می آمد می نشست پای سفره با دهان روزه به بچه ها غذا می داد و برایشان لقمه می گرفت.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷سخنان رهبر درباره شهید بزرگوار عبدالحسین برونسی