eitaa logo
صالحین دامغان
335 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
⬅️ آثار منتشر شده: 🌸 تفکر ◀️ قیمت: 15000 تومان 🌸 تعلق ◀️ قیمت: 20000 تومان 🌸 آیینه تمام نما ◀️ قیمت: 30000 تومان 🌸 مربی و تربیت ◀️ قیمت: 30000 تومان 🌸 حکومت جهانی خدا ◀️ قیمت: 17000 تومان 🌸 تربیت دینی کودک ◀️ قیمت: 30000 تومان 🌸 تحجرگرایی ◀️ قیمت: 20000 تومان 🌸 نماز ◀️ قیمت: 20000 تومان 🌸 با علی در صحرا ◀️ قیمت 25000 تومان 🌸 تمثیلات اخلاقی-تربیتی جلد اول ◀️ قیمت 20000 تومان 🌸 تمثیلات اخلاقی-تربیتی جلد دوم ◀️ قیمت 20000 تومان 🌸 تمثیلات اعتقادی-علمی جلد اول ◀️ قیمت 25000 تومان ✅ قیمت دوره ی کامل آثار 📚: ۲۷۲۰۰۰ تومان (با تخفیف 15 درصد به مدت محدود: ۲۳۱۰۰۰ تومان) سفارش خرید 👈 @hekmat1398 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⭕️ عزیزی که مشاهده می‌کنید، رئیس جمهوری بود که در اوج بحران و جنگ، به جای کاخ‌نشینی و تماس تلفنی و ویدئو کنفرانس، وسط میدان و و پا به پای رزمندگان و مردم بود! ✖️ پزشکان به ایشان توصیه نکرده بودند جلسه در خط مقدم برای سلامتی شماضرردارد! *سید علی خامنه ای کلید پیروزی را در خدمت به مردم میدانست.و در دوران ریاست جمهوریشان از خبرها و وعده های شیرینی که کام مردم را تلخ میکرد به شدت متنفر بود. 🍃جانم فدای ولی امر مسلمین
📱تحویل دو عدد تبلت به دانش آموزان نیازمند به همت مرکز نیکوکاری و بسیج سازندگی شهرستان دامغان 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🔻 🕊🌷۲۸مهرماه ، گرامی باد . 🕊🌷 💠 بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به‌دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. 📌شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقی‌ها به خرمشهر قوت گرفته بود؛ خیلی‌ها داشتند شهر را ترک می‌کردند. باور نمی‌کرد که خرمشهر دست عراقی‌ها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند؛ بمباران هم که می‌شد بهنام ۱۳ ساله بود که می‌دوید و به مجروحین می‌رسید. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمر به معروف؛ خادم الحسین(ع) بسیجی شهید ؛ محمد محمدی.روز گذشته به فیض شهادت نائل آمد. شهید محمدی در منطقه تهرانپارس در دفاع از ناموس، به ضرب قمه اراذل و اوباش مجروح و شهید شدند. از ایشان دو فرزند ۸ و ۱۱ ساله به یادگار مانده است. 📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
🕗 می‌ایستم دلتنگِ تو در باورم سمت حرم یکباره می‌چرخد همه دور و برم سمت حرم مثل کبوتر بچّه‌ای محض طوافِ گنبدت یکریز پرپر می‌زند بال و پرم سمت حرم 🍃صلوات خاصه امام رضا علیه السلام🍃 ✨اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک✨ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 واکنش رهبر انقلاب به سازش جدید کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی 🔹ملتهای مسلمان ذلت سازش با رژیم صهیونیستی را به هیچ‌وجه تحمل نخواهند کرد. امریکاییها اگر خیال میکنند که مسأله‌ی منطقه را به این شکل حل خواهند کرد، اشتباه میکنند. هر رژیمی که پشت میز مذاکره با رژیم غاصب صهیونیست بنشیند، موقعیتش در میان ملتش متزلزل خواهد شد. 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌸 می دانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک می ریزد. نمی خواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانی اش را به هم می زدم. سر ظهر مهمان ها یکی یکی از راه رسیدند. زن ها توی اتاق مهمان خانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاق ها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مرداد ماه بود و فصل کشت و کار. اما زن ها تا عصر ماندند. زن برادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرف ها را شستند و میوه ها را توی دیس های بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زن ها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظة آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد. مهدی شده بود یک بچة تپل مپل چهل روزه. تازه یاد گرفته بود بخندد. خدیجه و معصومه ساعت ها کنارش می نشستند. با او بازی می کردند و برای خندیدن و دست و پا زدنش شادی می کردند. اما همه ما نگران صمد بودیم. برای هر کسی که حدس می زدیم ممکن است با او در ارتباط باشد، پیغام فرستاده بودیم تا شاید از سلامتی اش باخبر شویم. می گفتند صمد درگیر عملیات است. همین.
🌹🌹
🌸 شینا وقتی حال و روز مرا می دید، غصه می خورد. می گفت: «این همه شیر غم و غصه به این بچه نده. طفل معصوم را مریض می کنی ها.» دست خودم نبود. دلم آشوب بود. هر لحظه فکر می کردم الان است خبر بدی بیاورند. آن روز هم نشسته بودم توی اتاق و داشتم به مهدی شیر می دادم و فکرهای ناجور می کردم که یک دفعه در باز شد و صمد آمد توی اتاق، تا چند لحظه بهت زده نگاهش کردم. فکر می کردم شاید دارم خواب می بینم. اما خودش بود. بچه ها با شادی دویدند و خودشان را انداختند توی بغلش. صمد سر و صورت خدیجه و معصومه را بوسید و بغلشان کرد. همان طور که بچه ها را می بوسید، به من نگاه می کرد و تندتند احوالم را می پرسید. نمی دانستم باید چه کار کنم و چه رفتاری در آن لحظه با او داشته باشم. توی این مدت، بارها با خودم فکر کرده بودم اگر آمد این حرف را به او می زنم و این کار را می کنم. اما در آن لحظه آن قدر خوشحال بودم که نمی دانستم بهترین رفتار کدام است. کمی بعد به خودم آمدم و با سردی جوابش را دادم. زد زیر خنده و گفت: «باز قهری!» خودم هم خنده ام گرفته بود. همیشه همین طور بود. مرا غافلگیر می کرد. گفتم: «نه، چرا باید قهر باشم، پسرت به دنیا آمده.