#کتاب_عدالت
📖بسیاری هستند که ثروتهای بادآوردهای دارند، مالیات نمیدهند، از اموال عمومی به نفع شخصی خود استفاده میکنند و بسیاری هستند که بدون استحقاق، مالیات و حقّی را که متعلّق به مردم است، از درآمد و کسب خود منع میکنند و نمیدهند؛ این، کارِ ناروایی است. در جامعهی ما باید در همهی ذهنها و فکرها جا بیفتد که منع مالیات و منع ادای حقوق عمومی دولت و ملّت، یک خلاف و یک گناه است.
📖بشر موجود عجیبی است عزیزان من! گاهی عبادت و نماز شب هم میشود وسیلهی نفوذ شیطان، وسیلهی فریب نفس خود انسانی که دارد نماز شب میخواند! همهی ایدههای خوب، همهی فکرهای خوب و شریف میتواند منفذی بشود برای شیطان. سیاستهای اصل ۱۴۴ خیلی خوب است، خیلی لازم است و حتماً باید با گسترش تمام اجرا شود؛ اما مراقب باشند مثل آن نماز شب دام شیطان نشود. از اینجا هم ممکن است شیطانها نفوذ کنند.
📓گفتار دوم: برای تحقق عدالت چه باید کرد؟
#استاد_سید_علی_خامنهای
#قسمت_بیست_و_چهارم
⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان
@yavarane_velayat_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_چهارم
بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد.
می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!»
گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم.
از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد.
مهمان بازی های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم خانواده صمد را هم دعوت کرد.
صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه کش کوه بالا می رفت.
راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادر هایم پیاده شدیم.
صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan