eitaa logo
صالحین دامغان
311 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
3هزار ویدیو
631 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺عطیه خانم : 💧وقتی فهمیدیم گردان امام علی رفته، ما هم رفتیم اونجا و گفتیم راضی نیستیم و مجید را نبرید. 💧آنها هم بهانه می‌آورند که چون رضایت‌نامه نداری، تک پسر هستی و خال‌کوبی داری تورا نمی بریم و بیرونش کردند. 💧بعداز اون به یهحگردان ديگه می‌ره که ما باز هم پیگیری کردیم و همین حرف‌ها را زدیم و آنها هم مجید را بیرون انداختند. 💧 تا اینکه مجید رفت گردان فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش اونجا را دیگه پیدا نکردیم (خنده) 😂 💧وقتی هم فهمید که ما مخالفیم، خالی بست که می‌خواد به آلمان بره. بهانه هم آورد که کسب‌وکار آلمان خوبه. ما با آلمان هم مخالف بودیم. 💧 مادرم به شوخی بهش گفت :مجید! همه پناه‌جوها را می‌ریزن توی دریا، ولی ما در فکر و خیال خودمان بودیم. نگو مجید می‌خواد سوریه بره و حتی تمام دوره‌هایش را هم دیده است. 💧ما روزهای آخر فهمیدیم که تصمیمش جدیه. مادرم وقتی فهمید پاش می‌گیره و بیمارستان بستری می‌شه. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو نمی‌ری، حاضر نشد بگه. 💧به شوخی می‌گفت: «این مامان خانم فیلم بازی می‌کنه که من سوریه نرم.😉 💧وقتی واکنش‌های ما را دید گفت که نمی‌ره. چند روز مانده به رفتن، لباس‌های نظامی‌اش را پوشید و گفت: من که نمی‌رم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید که مثلاً مرا از زیر قرآن رد کردید. من بذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم رفتم سوریه. 💧مادر و پدرم اول قبول نمی‌کردند بعد پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمی‌دانستیم همه‌ چیز جدی است. 1⃣9⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
«مدافعان برای پول می‌روند» این تکراری‌ترین جمله این روزهاست که مجید را بارها آزار داده است. بارها آزاردیده است وقتی گفته‌اند ۷۰ میلیون توی حسابش ریخته‌اند و در گوش خانواده‌اش خوانده‌اند که مجید به خاطر پول می‌رود. پدر مجید برامون میگن 👇👇 2⃣0⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
👤 پدر آقا مجید 🌾آن‌قدر آشنا و غریبه به ما گفتن که برای مجید پول ریختن که این‌طور تلاش می‌کنه که ما باورمان شده بود. 🌾یک روز سند مغازه را به مجید دادم. گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی همه پولش برای خودت. هر کاری می‌خواهی بکن. حتی اگر می‌خواهی سند خانه را هم می‌دهم. تو را به خدا به خاطر پول نرو. 🌾مجید خیلی عصبانی شد و بارها پایش را به زمین کوبید و فریاد زد: به خدا اگر خود خدا هم بیاد و بگه نرو من بازهم می‌رم. من خیلی به هم‌ریختم.😔 🌾 مجید تصمیمش را گرفته یک روز بی‌قید به تمام حرف‌هایی که پشت سرش زدن، کارت‌های بانکی‌اش را روی میز می‌ ذاره و جیب‌هاش را خالی می‌کنه تا ثابت کنه هیچ پولی در کار نیست و ثابت کنه چیز دیگری است که او را می‌کشونه. 🌾حالا تمام این رفتارها از پسر وابسته دیروز که بدون مادرش حتی مدرسه نمی‌رفت خیلی عجیبه 🌾وقتی کارت‌هاش را گذاشت روی میز و رفت حدود ۵ میلیون تومان در حسابش بود. مجید داوطلبانه رفت و هیچ پولی نگرفت. حتی بعد از شهادتش هم خبری نشد. 🌾عید با ۵ میلیونی که در حسابش بود به‌عنوان عیدی از طرف مجید برای خواهرهاش طلا خریدم. 2⃣1⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌کند که نمی‌ره، اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از کنارش تکان نمی‌خوره. حتی می‌ترسه که لباس‌هاش را بشوره. 🌹 مادر میگه : 🌼روزهای آخر از کنارش تکان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل بره. مجید هم وانمود می‌کرد که نمی‌ره. لباس‌هاش را داده بود بشورم، اما من هر بار بهانه می‌آوردم و در می‌رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشورم می‌ره. 🌼پنج‌شنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم دوستاش رفتند و مجید نرفته، گفتم لابد نمی‌ره. من در این چند سال زندگی یک‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. 🌼کاری که همیشه مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هاش نیست. فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته. همیشه به حضرت زینب می‌گم، مجید خیلی به من وابسته بود،طوری که هیچ‌ وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه کردید که آن‌قدر ساده‌ دل کند؟😔💔 🌼 یکی از دوستان مجید براش عکسی می‌فرسته که در آن‌یک رزمنده کوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسه 🌼می‌گفت مجید مدام غصه می‌خورد که من این کار را انجام ندادم.😔 مجید بی‌هوا می‌ره در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی می‌کنه. سرش را پایین می‌گیره و اشک‌هاش را از چشم‌های خواهرش می‌دزده، بی‌آنکه سرش را بچرخانه دست تکان می‌ده و می‌ره. مجید با پدرش هم بی‌هوا خداحافظی می‌کنه و حالا جدی جدی راهی می‌شه. 2⃣2⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
👣پای مجید به سوریه که می‌رسد بی‌قراری‌های مادرش آغاز می‌شود. طوری که چند بار به گردان می‌رود و همه‌جوره اعتراض می‌کند که ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. 🍃همه هم قول می‌دهند هر طور که شده مجید را برگردانند. مجید برای بی‌قراری‌های مادرش هرروز چندین بار تماس می‌گیرد و شوخی‌هایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد. 🌸 خواهر کوچک‌تر مجید برامون میگن 👇👇 2⃣3⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌸 خواهر مجید : ✨روزی چند بار تماس می‌گرفت و تا آمار ریز خانه را می‌ پرسید. اینکه شام و ناهار چه خوردیم،کجا رفتیم و چه کسی به خانه آمده. همه‌چیز را موبه‌مو می‌پرسید. 🌸منم بهش گفتم: مجید تهران که بودی روزی یک‌بار حرف می‌زدیم، اما حالا روزی پنج شش بار تماس می‌گیری. ازآنجا به همه هم زنگ می‌زد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیل‌های دورمان هم تماس می‌گرفت. هرکسی ما را می‌دید می‌گفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی می‌کرد. ✨آخر هر تماس هم با مادرم دعواش می‌شد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ می‌زد. شنیدیم همان‌جا را هم با شوخی‌هاش روی سرش گذاشته بود. ✨مجید به خاطر خالکوبی هاش طوری در سوریه وضو می گرفته که معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شه و راحت وضو می گیره. وقتی جوراب یکی از رزمندها را می شست، یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او گفت : مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری؟  مجید هم جواب می ده: این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شه 😔💔 ✨مجید حتی لحظه شهادتش بااینکه چند تیر به شکمش خورده باز شوخی می‌کرده و فحش می داده .  حتی به یکی از هم‌رزم‌هاش گفته بیا یک تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتن مجید داری شهید می شی فحش نده، می گفت من همینطوری هستم، اونجا هم برم همین شکلی حرف می زنم.  ✨ یکی از دوستاش می‌گفت  هرکسی تیر می‌خوره بعد از یک مدت بی‌هوش می‌شه مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یک‌بند شوخی می‌کرد و حرف می‌زد تا اینکه شهید شد.😔💔 2⃣4⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
👤«آقا افضل» می‌گه : 🌱خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم، حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان‌جایی که مجید در عکس‌هایش نشسته بود، نشستم و درد و دل کردم. گفتم هر طور که با حضرت رقیه درد و دل کردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمی‌زنیم. هر طور که خودت دوست داری حرف ما هم همان است. 🌱 از وقتی شهید شده خیلی‌ها خوابش را می‌بینند. یک‌بار پیرزنی بی‌هوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشکل سختی داشتم که پسر شما حاجتم را داد. 🌱 من فقط یک‌بار خواب مجید را دیده‌ام. خواب دیدم یک لباس سفید پوشیده است. ریش‌هایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش کردم و تا می‌توانستم بوسیدمش. با گریه می‌گفتم مجید جانم کجایی؟ دلم می‌خواهد بیایم پیش تو. 🌱 حالا هم هیچ‌چیز نمی‌خواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم می‌خواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگ‌شده است. 🌱تحول و شهادت مجید آن‌قدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عده‌ای باور نکردن هنوز فکر می‌کنن مجید آلمان رفته است؛ اما مجید تمام راه با سر دویده . مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخوانده‌اش، نگران روزه‌های باقی‌مانده مجید که آن‌قدر سریع گذشت که نتوانست آنها را به‌جا بیاورد. نگران آنکه نکند جای خوبی نباشد. گاهی گریه می‌کنم و می‌گم پسر من نرسید نمازهاش را بخواند. گرچه آخری‌ها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آن‌قدر زود رفت که نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستاش می‌گن مهم حق‌الناس است که به گردنش نیست و چون مطمئنم حق‌الناس نکرده، دلم آرام می‌گیره. 2⃣5⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🔹 حالا بعد ۴ سال داداش مجید به وطن برگشت اما فقط استخوانهایی از این جوان پرانرژی و پرشور و حال💔😔 🔹حیاط معراج شهدا مملو از جمعیت بود، چرا که حسینه دیگر گنجایش این همه مهمان را نداشت. شلوغی و ازدحام جمعیت درب ورودی معراج شهدا، خبر از استقبال با شکوه و بی‌نظیر مردم تهران از پیکر داداش مجید می‌داد. 🔹شربت پخش می کردند تا شاید آبی باشد بر داغ دل‌های خانواده‌های شهدایی که در این جمع حضور داشتند اما هنوز پیکر عزیزشان برنگشته بود. خیلی‌ها می‌خواستند هر طور شده وارد حسینه شوند تا از نزدیک شاهد وداع خانواده شهید با پسرشان باشند، پسری که به قول مادرش علی اکبری رفت اما علی اصغری برگشت. پیکری که فقط چند تکه استخوان سوخته از آن باقی مانده است و حالا بعد از سه سال و چند ماه برگشته بود تا دل بی‌قرار مادر را آرام کند. 2⃣6⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔اشک های سوزناک 🌷 کنار ضریح (سلام الله علیه) 2⃣7⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
22.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 مراسم وداع با داداش مجید 💔 لالایی مادرانه...😔 2⃣8⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
🌺 در شفاعت شهدا، دست درازی دارند عکسشان را بنگر، چهره ی نازی دارند مابه یادآوری خاطره ها محتاجیم ورنه آنان به من و تو چه نیازی دارند همتون رو به خدای بزرگ می سپارم ان شاء الله همیشه ادامه دهنده راه شهدا باشیم تا به سرمنزل مقصود برسیم یاحق ✋ 3⃣0⃣ 🍃قرارگاه صالحین دامغان @salehin_damghan
صالحین دامغان
🇮🇷 #چهلمین_سالگرد_دفاع_مقدس 🇮🇷 خوشا آنان که در این صحنه خاک چو خورشیدی درخشیدند و رفتند 🌹 #یادوا
سلام خدمت بسیجیان و اعضای محترم کانال به یاری خدا و اهل بیت امشب تو کانال برنامه داریم. دوستانم برای تهیه این برنامه زحمت زیادی کشیدن. از آنجایی که کرونا باعث شده خیلی از عزیزان به مراسم های این ایام نرن ما برنامه رو بصورت مجازی تهیه دیدیم که ان شاءالله همگی فیض ببرن ان شاء الله شما هم ما رو همراهی کنید تا حق زحمات دوستان ادا بشه و هم اینکه در این غروب جمعه دلامون به شهدا و اهل بیت وصل بشه اما از آنجایی که نماز اول وقت ارجحیت داره برنامه رو بعد نماز ساعت ۱۸:۳۰ شروع میکنیم ان شاء الله بعدنماز ما رو همراهی کنید. باتشکر خادم کانال