فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازتاب مزرعه موشکی سپاه پاسداران در شبکه arirang کره جنوبی:
🔸موشکهایی که از قعر زمین به آسمان شلیک شدند!
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مبلغ_غدیر_باشیم...
🔈 مدح خوانی در وصف امیرالمومنین❤️
🎤 #صابر_خراسانی
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است...
#غدیر
#بصیرت
#ولایت
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_هفدهم
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت.
لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم.
خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد.
برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا 🌸
#قسمت_هجدهم
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو.
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد.
وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم.
درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده.
چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#بهشت_خانواده ❤️
🌸زنها وقتی دلگيرند، هر چه بپرسی میگويند: هیچی؛ مهم نيست، میگذرد.
اين يعنی؛ هيچ جا نرو؛ كنارم بشين دوباره بپرس. دوباره پرسيدنهايت حالم را خوب میكند....!
#همسرداری
#همسرانه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
آهای مصی!!!!
میای یا بیاییم سراغت؟؟!! 😜😜
به زودی در دام #عدالت گرفتار خواهی شد..🤨🤨
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
آرزو می کنم شب هایتان
همیشه پر ستاره و زیبا باشد.
ماه وقتی میان ستاره ها
می درخشد زیباست.
زیبایی ماه برای شما
وسعت آسمان
برای شما دوستای گلم 🌸🍃
💫 شبتون بخیر 💫
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨به نام گشاینده کارها
🌸ز نامش شود سهل دشوارها
✨با توکل به نام الله
🌸سلام صبح شما بخیر
✨لطف خدا همیشه
🌸شامل حالتـان باد
الهی به امید تو 🌸
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#روزمان_را_با_قرآن_شروع_کنیم
💠 آیه ۹ سوره انفال
🍃إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ 🍃
🔹 ترجمه
✨(به ياد آوريد) زمانى كه (در جنگ بدر) از پروردگارتان فريادرسى مىطلبيديد، پس او دعا و خواستهى شما را اجابت كرد (و فرمود:) من يارىدهنده شما با فرستادن هزارفرشتهى پياپى هستم.✨
📌مُردف» از «اِرداف»، به معناى ردیف و پشت سر هم قرار گرفتن است، یعنى نزول فرشتگان امدادگر پیاپى ادامه دار است. در آیه ۱۲۴ سوره آل عمران، از سه هزار فرشته یارى کننده یاد شده «ثلاثةآلاف» و در آیه پس از آن، سخن از پنج هزار فرشته نشاندار است. این اختلاف رقم ها شاید به میزان مقاومت آنان بوده است. یعنى هر چه مقاومت مسلمانان بیشتر مى شد، امداد غیبى خداوند نیز بیشتر مى شد. بنابراین «مردفین» یعنى این هزار فرشته، فرشتگان دیگرى را در پى دارند.
📌با توجّه به آیه بعد، فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقویت روحیّه مؤمنان نازل شدند و وارد جنگ و نبرد با دشمن نشدند و گرنه دیگر فضیلتى براى مجاهدان بدر نمى بود، علاوه بر آنکه نحوه کشته شدن هریک از کفّار و اسامى قاتلان آنان نیز در تاریخ آمده است.
📌در جنگ بدر، تعداد مسلمانان یک سوّم کفّار و ساز و برگ نظامى آنان هم بسیار اندک بود، و به فرموده حضرت على (ع)، تنها سواره آنان مقداد بود، همچنین آنان آمادگى روحى هم براى جنگ نداشتند. هنگامى که جمعیّت کفّار و تجهیزات آنان را دیدند، وحشت زده و مضطرب شدند و به خدا پناه آوردند، پیامبراکرم نیز دست به دعا برداشت و فرمود:
«الّلهم انجز لى ما وعدتنى، الّلهم ان تهلک هذه العصابة لا تُعبَد فى الارض»
خدایا! آنچه را وعده دادهاى محقّق ساز، خدایا! اگر این گروه مسلمانان کشته شوند، پرستش تو از زمین برچیده مى شود. خداوند نیز با سرازیر نمودن امدادهاى غیبى خود، دعاى آنان را مستجاب کرد و آنان با دلگرمى به مبارزه پرداختند تا سرانجام پیروز شدند.
📌به دستور پیامبر، تمام کشته شدگان کفّار را درون چاهى ریختند و آنگاه حضرت بر سر چاه آمده و تک تک آنان را به اسم صدا زده و فرمودند: آیا شما وعده پروردگارتان را حقّ یافتید؟! شما بد مردمانى بودید، زیرا پیامبرتان را تکذیب کردید و مرا از خانه و کاشانه ام بیرون نمودید و با من به جنگ پرداختید، امّا دیگران مرا تصدیق کرده و در میان خود جاى دادند و به یارى ام پرداختند!
📌 اصحاب گفتند: مگر آنان مى شنوند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنان نیستید، ولى آنان نمى توانند جواب بدهند. آنگاه روبه جسد ابوجهل کرد و فرمود: این از فرعون گستاخ تر بود، زیرا فرعون هنگامى که عذاب آمد و هلاکت را قطعى دید، موحّد شد، امّا او تا آخرین لحظات دست از بت ها برنداشت.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan