🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۱
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۲
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۳
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۴
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۵
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۶
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۷
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🌺#بهشت_خانواده
♻️ شیوه امیرالمومنین علی علیه السلام در تربیت فرزند
💬 شرح در تصویر ۸
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_چهل_و_نهم
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد.
اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند.
یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم.
صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan