eitaa logo
صالحین فاطمیون
122 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
204 فایل
به دنیا آمده ایم تا موثر در امر ظهور باشیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 🔴 گذر عمر را دریابیم 🔹از فرد حکیمی پرسيدند: شگفت‌انگيزترين رفتار انسان چيست؟ 🔸پاسخ داد: از كودكى خسته می‌شود، براى بزرگ شدن عجله می‌کند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود می‌شود. 🔸ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه می‌گذارد. سپس، براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج می‌کند. طورى زندگى می‌کند كه انگار هرگز نخواهد مرد و بعد طورى می‌میرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است! 🔸آنقدر به آرزوهای دور و محال فكر مى‌كند كه متوجه گذر عمر خود نيست.
🔆 🔹می‌گویند روزی "مقدس اردبیلی" به حمام رفت، دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم! 🔸مقدس اردبیلی پرسید: شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نیستی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟ 🔹حمامی گفت: او هم بالاخره اخلاص ندارد! شما شنیدی می‌گویند وقتی مقدس اردبیلی، نیمه‌شب برای وضو دلو انداخت تا آب از چاه بکشد دید طلا بالا آمد، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب می‌خواهم برای نماز شب، کمک کن! 🔸مقدس گفت: بله شنیدم. 🔹حمامی گفت: آنجا، نصف شب، کسی بوده با مقدس اردبیلی؟ 🔸گفت: نه ظاهراً نبوده. 🔹حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ معلوم می‌شود خالص خالص نیست! 🔸مقدس اردبیلی می‌گوید: یک‌ دفعه به خودم آمدم ... 🔰شاید لازم است همه ما در این روزهای باقی‌مانده تا ماه رمضان به خود بیاییم و ببینیم چقدر اعمالمان خالص برای خداوند است، نه برای بندگان خدا.
🔆 🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌‌ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ. یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ به خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ، ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ به شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ... ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید. 🔹ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ‌ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ! 🔹ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 🤲ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﺑﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻼﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺑﺎ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﮐﻦ ای رزاقی که ارحم الراحمین هستی.
🔆 🔹زﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﯼ ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻔﺘﺶ ﻋﺸﻘﺒﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌کرد. 🔸ﺯﻥ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪای! 🔹ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ ﺷﯿﺮﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. 🔸زﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﻧﺪﻭﻫﺒﺎﺭﯼ! 🔹ﺷﻮﻫﺮﺵ با لبخندی ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺑﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﯿﺮ ماده ﺑﯿﻨﺪﺍﺯ ﻭ ﺑﺒﯿﻦ ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﭼﻪ ﻋﮑﺲﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﺪ! 🔸ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺷﯿﺮ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﺷﯿﺮ ﻧﺮ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ به خاطر ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ، ﺑﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﭙﺮ ﺍﻭ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ هنگامی که ﺷﯿﺸﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ، ﻣﯿﻤﻮﻥ ﻧﺮ ﺍﺯ ﺟﻔﺘﺶ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﻭﯾﺪ ﺗﺎ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺨﻮﺭﺩ! 🔹ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ ﻭ ﻇﺎﻫﺮﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﯾﺒﺪ. ﺑﺮﺧﯽ انسان‌ها ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺩﺭﻭﻏﯿﻦ دیگران ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺮﯾﺒﻨﺪ. هرگز ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮﻧﻤﺎﯾﯽ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ. ﺑﺮﺧﯽ انسان‌ها ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻭ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻨﺮ ﻇﺎﻫﺮﺳﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺍﻣﺎ دﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺷﯿﺮﺻﻔﺘﺎﻥ "ﭼﻪ ﺍﻧﺪﮎ" شده‌اند!
🔆 از خودمان شروع کنیم 🔸بزرگی را گفتند: تو برای تربیت فرزندانت چه می‌کنی؟ 🔹گفت: هیچ کار! 🔸گفتند: مگر می‌شود؟ پس چرا فرزندان تو چنین خوبند؟ گفت: من در تربیت خود کوشیدم تا الگوی خوبی برای آنان باشم. 🔹فرزندان، راستی گفتار و درستی رفتارِ پدر و مادر را می‌بینند، نه امر و نهی‌های بیهوده‌ای که خود عمل نمی‌کنند. 🔸تخم‌مرغ اگر با نیروی بیرونی بشکند پایان زندگیست ولی اگر با نیروی داخلی بشکند آغاز زندگیست. 🔸همیشه بزرگترین تغییرات از درون شکل می‌گیرد. درون خود را بشکن تا شخصیت جدیدت متولد شود. 🔺آنگاه خودت را خواهی دید ...
🔆 نتیجه عبادت بدون اخلاص 🔸مردی که هر کار می‌کرد نمی‌توانست اخلاص خود را حفظ کند و ریاکاری نکند، روزی چاره‌اندیشی کرد و با خود گفت: 🔹در گوشه شهر، مسجدی متروک هست که کسی به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمی‌کند، خوب است شبانه به آن مسجد بروم تا کسی مرا ندیده و خالصانه خدا را عبادت کنم. 🔸در نیمه‌های شب تاریک، مخفیانه به آن مسجد رفت، آن شب باران می‌آمد و رعد و برق و بارش، شدت داشت. 🔹او در آن مسجد مشغول عبادت شد. نیمه‌های عبادت ناگهان صدایی شنید، با خود گفت: حتما شخصی وارد مسجد شده. 🔸خوشحال شد که آن شخص فردا می‌رود به مردم می‌گوید این آدم چقدر انسان خداشناس وارسته‌ای است که در نیمه‌های شب به مسجد متروک آمده و مشغول نماز و عبادت است. 🔹او بر کیفیت و کمیت عبادتش افزود و همچنان با کمال خوشحالی تا صبح به عبادت ادامه داد. وقتی هوا روشن شد، به آن کسی که وارد مسجد شده بود، زیر چشمی نگاه کرد، دید آدم نیست بلکه سگ سیاهی است که بر اثر رعد و برق و بارندگی شدید، نتوانسته در بیرون بماند و به مسجد پناه آورده است. 🔸بسیار ناراحت شد، اظهار پشیمانی کرد و پیش خود شرمنده شد که ساعت‌ها برای سگ، عبادت می‌کرده است، خطاب به خود گفت: 🔰 ای نفس! من فرار کردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، احدی را شریک قرار ندهم، اینک می‌بینم سگ سیاهی را در عبادتم شریک خدا قرار داده‌ام، وای بر من، چقدر مایه تأسف است که این حالت را پیدا کرده‌ام.
🔆 نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان 🔹زنی به روحانی مسجد گفت: من نمی‌خوام در مسجد حضور داشته باشم! 🔸روحانی گفت: می‌تونم بپرسم چرا؟ 🔹زن جواب داد: چون یک عده را می‌‌بینم که دارند با گوشی صحبت می‌کنند، عده‌ای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضی‌ها غیبت می‌کنند و شایعه‌پراکنی می‌کنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضی‌‌ها خوابند، بعضی‌ها به من خیره شده‌اند ... 🔸روحانی ساکت بود، بعد گفت: می‌توانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ 🔹 زن گفت: حتما، چه کاری هست؟ 🔸روحانی گفت: می‌خواهم لیوان آبی را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد. 🔹زن گفت: بله می‌توانم! 🔹زن لیوان را گرفت و دو بار دور مسجد راه رفت، برگشت و گفت: انجام دادم! 🔸روحانی پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟ 🔹زن گفت: نمی‌توانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ... 🔸روحانی گفت: وقتی به مسجد می‌‌آیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد. برای همین است که حضرت محمد فرمود: «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید! 🔺نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.
🔆 دنیاپرست شدیم و چقدر عمیق! 🔸دخترکی با سنگ، بدنه ماشین پدرش را خراش می‌داد. 🔹پدرش از روی خشم چند ضربۀ محکم به دستش زد؛ غافل از اینکه آچار در دستش است! 🔸در بیمارستان دخترک انگشتانش را از دست داد. 🔹دختر ‌‌از پدرش پرسید: پدر، انگشتانم کی رشد می‌کنند؟ 🔸پدر از ناراحتی حرفی نمی‌زد. نشست و به خراش‌های روی ماشین نگاه کرد. 🔹دختر نوشته بود: «دوستت دارم پدر» 🔰 عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارد؛ مشکل امروز جهان این است که مردم استفاده می‌شوند و وسایل دوست داشته می‌شوند.
🔆 🟠 کلمه‌ای سه حرفی که از همه چیز برتر است 🔻توصیه می‌کنم حتما داستان زیر را بخوانید ... در جمعی بی حوصله نشسته بودم. طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم. خواندم سه عمودی. یکی گفت بلند بگو!!! گفتم یک کلمه سه حرفیه، از همه چیز برتر است. حاجی گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سر هم گفت : پول اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمی‌شه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمی‌شه مادربزرگ گفت: مادرجان، عمر است. اون که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار ديگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما فهمیدم تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی‌آید! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر می‌کنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورز بگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: خدا
🔆 قلبت را غنی کن و بخشنده باش 🔹تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. 🔸مرد ثروتمند در راه که به کاروانسرایی می‌رفتند، به غلام خود مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کاروانسرا رفته و بهترین غذاها را میل می‌کرد. 🔹غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. 🔸چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلامش به کاروانسرا رفتند تا استراحت کنند. 🔹غلام فرصتی یافت تا در کاروانسرا کارگری کند و ۱۰ سکه طلا مزد گرفت. 🔸بار تاجر از راه رسید، بار را بستند و به قونیه برگشتند. 🔹در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. 🔸با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. 🔹یک هفته در راه بودند، به کاروانسرا رسیدند، غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. 🔸تاجر پرسید: تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟ 🔹غلام گفت: من غلام هستم، به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد. 🔸تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: غذای گرم را بردار، به من از "عفو، معرفت، قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است. 🔹من کنون فهمیدم که سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد، مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. 🔸آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند، می‌بخشند. 🔹من غنی بودم ولی در خود احساس غنی‌بودن نمی‌کردم و تو فقیری ولی احساس غنی‌بودن می‌کنی.
🔆 🔸مردی از راه فروش روغن، ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت: در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و بر عکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. 🔹هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت، مرد توجه نمی‌کرد ... 🔸تا اینکه روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش، آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. 🔸وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا طوفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود، خودش و مسافران از خطر غرق شدن برهند. 🔸آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. 🔺در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.» @salehin_fa313
🔆 🏠 خانه‌ات که اجاره‌ای باشد دائم به کودکت می‌گویی: 🔨 میخ نکوب؛ 🏞 روی دیوارها نقاشی نکش؛ و مراقب خانه باش ... 🔻اما این‌ همه مراقبت برای چیست؟ 🔸چون خانه مال تو نیست، مال صاحبخانه‌ است، 🔹چون این خانه دست تو امانت ‌است و بعد باید پاسخگو باشی. 🤍خانه‌ دلت چطور؟ خانه دل مال خداست، در خانه‌ خدا میخ ناامیدی و یأس نکوب ... 🔺خانه دلت همیشه آباد ... 🆔@salehin_fa313
🔆 🔴 عیب‌جویی کردن 👀 چشمی که دائم عيب‌های ديگران را ببيند آن عيب را به ذهن منتقل می‌کند. 🧠 و ذهنی که دائما با عيب‌های ديگران درگير است آرامش ندارد و درونش متلاطم و آشفته است. 👁 در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زيبايی‌ها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می‌کند. 🔸 چون چشم زيبابين عيب‌های ديگران را نمی‌بيند و دنيای درونش دنيای قشنگی‌هاست. ◽️گرت عیب‌جویی بود در سرشت ◽️نبینی ز طاووس جز پای زشت ‎‌‌‌@salehin_fa313
🔆 راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت 🔹پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. 🔸شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می‌گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می‌کند. شاه اسیر را بخشید. 🔹وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت، گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. 🔸پادشاه گفت: تو راست می‌گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می‌دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می‌شود. 🆔 @salehin_fa313
🔆 🔴 آتش بر داشته‌های‌ با ارزش فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه‌ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست! کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند، دید دو ریالی است! بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده! گفت: چی را برای چی آتش زدم! و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش می‌زنیم و خودمان هم خبر نداریم! بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می‌کشیم؟ 🆔 @Masaf
🔆 بردبار باش! 🔹کیف‌ها توی کیف‌فروشی‌ها اگر خوش‌فرم و خوش‌قواره‌اند به خاطر این است که پر از کاغذ باطله‌اند. 🔸اگر آن کاغذ باطله‌ها را بیرون بریزی از فرم و قیافه می‌افتند و کاغذها هم دیگر زباله‌اند و باید دور ریخته شوند. 🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است. 🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا می‌کنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت می‌افتی. 🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ... 🆔 @salehin_fa313
🔆 ✍ شیخی بود که به شاگردانش عقیده می‌آموخت، "لااله الا الله" یادشان می‌داد، آن را برایشان شرح می‌داد و بر اساس آن تربیتشان می‌کرد. 🔹روزی یکی از شاگردانش یک طوطی برای او هدیه آورد زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می‌داشت. 🔸شیخ همواره طوطی را محبت می‌کرد و او را در درس‌هایش حاضر می‌کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: "لااله الا اللّه" 🔹طوطی شب و روز "لااله الا الله" می‌گفت. 🔸یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می‌کند، وقتی از او علت را پرسیدند، گفت: طوطی به دست گربه کشته شد. 🔹گفتند: برای این گریه می‌کنی؟! . 🔸شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی‌کنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه "لااله الاالله" که می‌گفت؛ وقتی گربه به او حمله کرد، آن را فراموش کرد و تنها فریاد می‌زد. 🔹زیرا او تنها با زبانش می‌گفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود. می‌ترسم من هم مثل این طوطی باشم! 🔸تمام عمر با زبانمان "لااله الاالله" بگوییم و وقتی که مرگ فرا رسد، فراموشش کنیم و آن را ذکر نکنیم زیرا قلوب ما هنوز آن را نشناخته است! 🔰آیا ما "لااله الااللّه" را با دل‌هایمان آموخته‌ایم؟! ‌‌🆔 @salehin_fa313
🔆 🔹برای کوتاه کردن موهام، به يه مغازه سلمونی می‌رفتم که آرايشگرش هميشه موقع کار يه سيگار گوشه لبش بود. 🔸تا آخر شب هرجا می‌رفتم، همه می‌گفتن: سيگار می‌کشی؟ 🔹هفته پيش به یه مغازه عطرفروشی رفتم. فروشنده يه ادکلن به لباسم زد و گفت: اين ماندگاریش فوق‌العاده است. 🔸با اينکه خريد نکردم، تا همين دو سه روز پيش هرجا می‌رفتم، می‌گفتن: چه بوی خوبی. 🔹يادمون باشه ارتباط‌ها خيلی مهم هستن. 🔰وقتی با افراد مؤدب و فهميده در ارتباطیم یا وقتی با افراد آلوده‌ در ارتباطیم، خواه ناخواه از این روابط تأثير می‌گیریم. 🆔@salehin_fa313
🔆 قدر عزیزت رو بدون قبل از اینکه خیلی دیر بشه 👤خاطره‌ای از خاویر زانتی بازیکن سابق تیم فوتبال اینترمیلان و آرژانتین: زمانى كه قهرمان جام حذفى شديم، مادرم از آرژانتين به من زنگ زد كه به من تبريک بگه، من بهش گفتم الان توى جشن قهرمانى هستيم و قطع كردم، وقتى چند ساعت بعد بهش زنگ زدم ▪️اون ديگه زنده نبود ... 🆔 @salehin_fa313
🔆 نگران زیر و رو شدن زندگی‌ات نباش، از کجا معلوم زیر زندگی‌ات، بهتر از رویش نباشد؟ 🔸بعضی وقت‌ها با وجود تلاش اگه کاری از دستت برنمیاد، خودتو به تقدیر بسپار! 🔹بعضی وقت‌ها لازم است که به‌جای مقاومت در برابر تغییراتی که خداوند برایت در نظر گرفته، تسلیم خواست او شوی و اصرار بر چیزی که نمی‌شود، نکنی! 🔸ولی این رو همیشه بدون، زمانی که زندگی‌ات واقعا دشوار می‌شود، در حال تغییر و تحولی و از اینجا به بعدت بهتر خواهد شد. 🆔@salehin_fa313
🔆 ✍ باطن زندگی خودت را با ظاهر زندگی‌ دیگران مقایسه نکن 🔹مردی در حالیکه به قصرها و خانه‌های زیبا می‌نگریست به دوستش گفت: وقتی این همه اموال را تقسیم می‌کردند، ما کجا بودیم؟ 🔸دوست او دستش را گرفت و به بیمارستان برد و گفت: وقتی این بیماری‌ها را تقسیم می‌کردند، ما کجا بودیم؟ 🔹خیلی از ماها با دیدن بخشی از زندگی مردم حسرت می‌خوریم، در حالیکه خیلی چیزها هست که باید بابتشون خدا رو شکر کنیم اما انسان زمانی که پیر میشه تازه می‌فهمه نعمت واقعی همون سلامتی، خانواده، عشق، شادی، با هم بودن، انرژی جوانی و ... است و همین چیزهای ساده بوده که همیشه داشته ولی هرگز بهشون اهمیت نداده و دنبال نداشته‌ها بوده. 🆔 @salehin_fa313
🔆 💠 این متن را باید طلا گرفت 🔹هیچوقت با کسی بیشتر از جنبه‌اش؛ رفاقت نکن درد دل نکن شوخی نکن چراکه حرمت‌هایت شکسته می‌شود. 🔸هیچوقت با کسی بیشتر از جنبه‌اش؛ خوبی نکن محبت نکن لطف نکن چراکه تبدیل به وظیفه می‌شود. 🔹هیچوقت از کسی بیشتر از جنبه‌اش؛ خوبی نخواه کمک نگیر انتظار نداشته باش چراکه تبدیل به منت می‌شود. 🆔 @salehin_fa313
🔆 ✍ از بزرگی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: 1⃣ اقوام در هنگامِ غربت 2⃣ مرد در بیماریِ همسرش 3⃣ دوست در هنگامِ سختی 4⃣ زن در هنگامِ فقرِ شوهرش 5⃣ مؤمن در بلا و امتحانِ الهی 6⃣ فرزندان در پیریِ پدر و مادر 7⃣ برادر و خواهر در تقسیمِ ارث 🆔 @salehin_fa313
🔆 🔹بزرگی را گفتند: کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید. 🔸فرمود: لازم نیست یک کتاب باشد، یک کلمه کافیست که بدانی خدا می‌بیند. 💠أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اَللّٰهَ یَریٰ (علق/۱۴) ❇️آیا آدمی نمی‌داند که خداوند همه اعمالش را می‌بیند؟! 🔅در حدیث آمده است: خدا را آنچنان عبادت کن که گویی او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را به خوبی می‌بیند. 🔹نقل می‌کنند بیداردلی بعد از گناهی توبه کرده بود و پیوسته می‌گریست. 🔸گفتند: چرا اینقدر گریه می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی خداوند متعال غفور است؟ 🔹گفت: آری، ممکن است او عفو کند ولی این خجلت و شرمساری که او مرا دیده چگونه از خود دور سازم؟! 🔹به قول شاعر: گیرم که تو از سر گنه درگذری زان شرم که دیدی، که چه کردم، چه کنم؟! 🔰 عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنیم. 🆔@salehin_fa313
🔆 🔻يوسف می‌دانست که تمام درها بسته‌اند 🔸اما به‌خاطر خدا و تنها به اميد او 🔹به سوی درهای بسته دويد و درهای بسته 🔸برايش باز شد ... 🔸اگر تمام درهای دنيا هم به رويت بسته شدند، 🔹تو هم به‌خاطر خدا و با اعتماد به او، به سوی درهای بسته بدو 🔻چون 🔸خدای تو و يوسف يکيست 🆔 @salehin_fa313