🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔴#قسمت_ششم
👇👇👇👇👇👇👇
.
.
✍مجروح عملیات
سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریستهای وابسته به امریکا در شمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر،مردم مظلوم منطقه را به خاک و خون کشیده بودند.
آنها چند ارتفاع مهم منطقه را تصرف کرده و از آنجا به خودروهای عبوری و نیروهای نظامی حمله میکردند. هر بار که سپاه و نیروهای نظامی برای مقابله آماده میشدند نیروهای این گروه تروریستی به شمال عراق فرار می کردند.
شهریور سال ۱۳۹۰ و به دنبال شهادت سردار جاننثاری و جمعی از پرسنل توپخانه سپاه،نیروهای ویژه سپاه به منطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پاکسازی کل منطقه تدارک دیدند.
عملیات به خوبی انجام شد و با شهادت چند تن از نیروهای پاسدار،ارتفاعات و کل منطقه مرزی از وجود عناصر گروهک تروریستی پژاک پاکسازی شد.
من در آن عملیات حضور داشتنم. از این که پس از سال ها یک نبرد نظامی واقعی را از نزدیک تجربه می کردم حس خیلی خوبی داشتم.آرزوی شهادت نیز مانند دیگر رفقایم داشتم،اما با خودم میگفتم : ما کجا و شهادت!؟ دیگر آن روحیات دوران جوانی و عشق به شهادت در وجود ما کمرنگ شده...
در آخرین مراحل این عملیات تروریستها برای فرار از منطقه از گازهای فسفری و اشکآور استفاده کردند تا ما نتوانیم آنها را تعقیب کنیم.آلودگی محیط باعث سوزش چشمانم شده بود.
دود اطراف ما را گرفت. رفقای من سریع از محل دور شدند اما من نتوانستم. چشمان من به شدت میسوخت.سوزش چشمان من حالت عادی نداشت. چون بقیه نیروها سریع جلو رفتند اما من حتی نمی توانستم چشمم را باز نگه دارم!
به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم. پزشک واحد امداد قطره ای را در چشمان من ریخت و گفت تا یک ساعت دیگر خوب می شوی.ساعتی گذشت اما همین طور درد چشم مرا اذیت می کرد. به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس به بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم. به وسیله آرامبخش توانستم استراحت کنم اما کماکان درد چشم مرا اذیت می کرد.
چند ماه از آن ماجرا گذشت.عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی شود.نیروها به واحدهای خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشم هایم بودم.
بیشتر چشم چپ من اذیت میکرد.حدود سه سال با سختی روزگار گذراندم. در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم تا اینکه یک روز صبح.....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#کتاب_کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مطالعه
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🔴ادامه قسمت ششم
.
.
👇👇👇👇👇👇
تا اینکه یک روز صبح احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده!درست بود.در مقابل آیینه که قرار گرفتم دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود.از طرفی درد شدیدی داشتم.
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس می کردم که مرا عمل کنید.دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشکی تشکیل شد.عکس ها و آزمایش های متعدد از من گرفتند.در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام کردند:یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده،فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده.به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است.
بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیرد یا چشمان بیمار از بین میرود یا مغز او آسیب جدی خواهد دید.
کمیسیون پزشکی،خطر عمل جراحی را بالای ۶۰ درصد می دانست و موافق عمل نبود.اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران،کمیسیون بار دیگر تشکیل شد و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی من را شکافته و با برداشتن استخوان بالای چشم به سراغ غده در پشت چشم بروند.
عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ در یکی از بیمارستانهای اصفهان انجام شد.عملی که شش ساعت به طول انجامید. تیم پزشکی قبل از عمل بار دیگر به من و همراهان اعلام کرد: به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود دارد.
برای همین احتمال موفقیت عمل کمتر از ۵۰ درصد است و فقط با اصرار بیمار عمل انجام میشود.
با همه دوستان و آشنایان خداحافظی کردم. با همسرم که باردار بود و در این سال ها سختی های بسیار کشیده بود وداع کردم. از همه حلالیت طلبیدم و با توکل به خدا راهی بیمارستانی در اصفهان شدم.
وارد اتاق عمل شدم. حس خاصی داشتم. احساس می کردم که از این اتاق عمل دیگر بر نمیگردم.تیم پزشکی با دقت بسیاری کارش را شروع کرد.من در همان اول کار بیهوش شدم.
عمل جراحی طولانی شد و برداشتن غده پشت چشم با مشکل مواجه شد.پزشکان تلاش خود را مضاعف کردند و برداشتن غده همانطور که پیشبینی میشد با مشکل جدی همراه شد. آنها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد....
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#کتاب_کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مطالعه
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
صالحین پرند
#جلسه اولین جلسه مسئولین تعلیم و تربیت حوزه های تابعه خواهر و برادر ناحیه حیدر کرار شهر پرند با حضور
#جلسه
سلام علیکم
روزتون بخیر
طی جلسه ای که روز پنجشنبه 99.1.28 با حضور مسئول تعلیم و تربیت سپاه حضرت سید الشهدا علیه السلام و مسئولین تعلیم و تربیت حوزه ها داشتیم مقرر شد
1: مسئولین تعلیم و تربیت حوزه ها نسبت به سطح بندی و معرفی پایگاه های خود در چهار سطح برتر ، سطح 1 ، سطح 2 و سطح 3 اقدام نمایند
2 : مقرر گردید هر حوزه نسبت به معرفی یک گروه جهادی قرآنی به ناحیه اقدام نمایند
3: بنا شد حوزه هایی که سرمربی فعال ندارند نسبت به معرفی سرمربی جدید اقدام نمایند
4: در خصوص مسابقات مجازی قرآن کریم اطلاع رسانی شود
📌 در ادامه مسئول محترم تعلیم و تربیت سپاه حضرت سیدالشهدا علیه السلام ضمن معرفی برادر طلبه مهرداد مطلب زاده بعنوان مسئول تعلیم و تربیت ناحیه حیدر کرار شهر پرند سخنانی را ایراد نمودند و دستور پیگیری و برقراری جلسه ای با حضور ارکان تربیتی را به معاونت تعلیم و تربیت ناحیه دادند
#شجره_طیبه_صالحین
#ناحیه_حیدر_کرار_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
#جامعه_قرآنی
#حلقه_نوجوان_سطح2
✴ برگزاری آنلاین حلقه نوجوان سطح ۲ #پایگاه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها با محوریت #طرح_صراط در روز جمعه ۲۹ فروردین ماه ۹۹ .
✴ ابتدای جلسه با قرائت سوره ای از قرآن کریم و دعای فرج آغاز شد ، در ادامه سرگروه محترم بر اساس کتاب طرح صراط روخوانی و مفاهیم سوره مبارکه مسد را با متربیان کار کردند ،
و با توجه به کتاب نهج البلاغه و صحیفه سجادیه مباحثی در ارتباط با مفاهیم سوره بیان نمودند .
✴ با تشکر از سرگروه محترم خواهر ولدخانی .
#شجره_طیبه_صالحین
#حلقه_نوجوان_سطح۲
#طرح_صراط
#پایگاه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_مقاومت_حیدر_کرار
#شهر_پرند
#سپاه_استان_تهران
#حلقه_صالحین
#سال_جهش_تولید
موضوع: توضیح آیه ۱۷۷ سوره بقره در مورد انفاق
شروع جلسه باقرائت قرآن واینکه به چه کسانی باید انفاق کنیم با توجه به نیاز جامعه امروز (کمک مومنانه )و در پایان با قرائت دعای فرج جلسه به پایان رسید
#حلقه_شهیده_سیده_طاهره_هاشمی
#پایگاه_شهدای_گمنام_
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهدا_استان_تهران
تاریخ :پنج شنبه ۹۹/۱/۲۸
_سلاااااام😊
_ مسابقه داریم،عجب مسابقه ای🤩
_ یه اتفاق خووووب...
+ چه اتفاقی؟؟🤔
_ میخواهیم مسابقه کتابخوانی بزاریم📚📚
+ واااااای نههههه😬😏تو رو خدا کتاب نههههه😒کی حالشو داره آخه🙄
_ عه اینجوری نگوووو اتفاقا ما اومدیم ساده اش کردیم تنبل خان😃🤓
+ ساااااده!!!؟😳 یعنی چجوری؟🧐
_ یعنی روزانه هفت دقیقه⏰وقت بزار متن توی کانال رو مطالعه کن 📚اخرش مجازی تو مسابقه شرکت کن☺️🎁🎊
+اینکه خیلی راحته😊 هفت دقیقه چیزی نیست که...
_ اره...تازه میتونی برای پاسخ به سوالات مسابقه به متن ها هم رجوع کنی...🚚🚚📚😃
با ما همراه باشید...
🔴اولین کتاب
#سه_دقیقه_در_قیامت
هر شب ساعت 22
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#سه_دقیقه_در_قیامت
#کتاب_کتابخوانی
#مطالعه
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
سلام
از همه عزیزان بابت تاخیر پیش اومده عذرخواهی میکنم🙏🙏
با قسمت هفتم کتاب سه دقیقه در قیامت همراه ما باشید🌹🌹🌹
👇👇👇👇👇
🌸🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌸
🔴#قسمت_هفتم
.
.
👇👇👇👇👇👇👇
✍پایان عمل جراحی
.
احساس کردم آنها کار را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم.آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود. درد از تمام بدنم جدا شد.
یکباره احساس راحتی کردم.سبک شدم.با خودم گفتم خدا رو شکر از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی انجام شد. با این که کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم!
از لحظه کودکی تا لحظهای که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت.
چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و عالم را دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.
او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمی دانم چرا این قدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم .با خودم می گفتم چقدر چهره اش زیباست چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام.
سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه، آقاجان سید و...ایستاده بودند.
عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود.
پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم خیلی خوشحال شدم.
زیر چشمی به جوان زیبارویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم چقدر چهره اش برایم آشناست...
یکباره یادم آمد.حدود ۲۵ سال پیش.
شب قبل از سفر مشهد . عالم خواب . حضرت عزرائیل...
با ادب سلام کردم.حضرت عزرائیل جواب دادند.محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟؟
با تعجب گفتم: کجا؟؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد...
بعد گفت : خسته نباشید شما تلاش خودتون رو کردین اما بیمار نتونست تحمل کنه.
یکی دیگر از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین...
نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم همه از حرکت ایستاده بودند.
عجیب بود که دکتر جراح من پشت به من قرار داشت. اما من می توانستم صورتش را ببینم.حتی می فهمیدم که در فکرش چه میگذرد. من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم.
همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم. برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می گفت.
خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. اما از آن عجیب تر این که ذهن او را میتوانستم بخوانم.
او با خودش می گفت....
🌸🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🌸
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#کتاب_کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مطالعه
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻
🔴ادامه قسمت هفتم
👇👇👇👇👇👇
.
.
با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده.دو فرزند کوچک دارد. و سومی هم در راه است... اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند؟؟
کمی آن طرف تر در داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد!
من او را هم می دیدم.داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد.
او را میشناختم.قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم.
این جانباز خالصانه می گفت :خدایا من را ببر. اما او را شفا بده او زن و بچه دارد اما من نه...
یک بار احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیتها و اعمال آنها را میبینم و...
بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟؟
از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده اما گفتم: نهههه!!
خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است.مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم من آرزوی شهادت دارم.من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم!؟؟
اما انگار اصرارهای من بی فایده بود. باید می رفتم.
همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم.
بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظهای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!
این را هم بگویم که زمان اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صد ها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم.
آن زمان کاملاً متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم.پسرعمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود.
در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند.حالا داشتم این دو ملک را می دیدم.
چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آنها باشم.
ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بیآب و علف حرکت میکردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم!
به اطراف نگاه کردم.سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود.شعله های آتش بود حرارتش را از راه دور حس میکردم.
به سمت راست خیره شدم.در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا یا چیزی شبیه جنگلهای شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس می کردم.
به شخص پشت میز سلام کردم.با ادب جواب داد. منتظر بودم.میخواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند هیچ عکس العملی نشان ندادند.
حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند.جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!!
🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸🌻🌸
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#کتاب_کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مطالعه
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران
#حلقه_سرگروه_ها
#30فروردین99
💢 اولین حلقه ی سرگروه ها #پایگاه_شهیده_رزمی به صورت آنلاین در گروه ایتا برگزار شد .
💢 مباحث خوبی پیرامون :
🍃 امیدواری و غلبه بر ترس و استرس در شرایط کرونایی
🍃 و راهکارهایی برای غلبه بر این ترس
🍃 و همچنین پیشنهاداتی برای برگزاری حلقات به صورت آنلاین در گروه ها
توسط اعضا مطرح شد .
💢 با تشکر از حضور گرم سرگروه های محترم و همچنین مربی پایگاه خواهر شاهپروری .
#شجره_طیبه_صالحین
#حلقه_سرگروه_ها
#پایگاه_شهیده_رزمی
#ناحیه_حیدر_کرار_شهر_پرند
#سپاه_استان_تهران
.
سپردن ڪارهای ڪوچڪ و ساده به فرزندان سبب می شود فرزندان بر حسب توانمندی خود با افراد خانواده همڪاری ڪنند و از این امر رضایت داشته باشند، داشتن رضایت خاطر از انجام ڪارهای ساده باعث شڪل گیری اعتماد به نفس در آنها شده و آنها را در قبال پذیرش مسئولیت ها و وظایف بیشتر آماده تر می ڪند.
•┈┈••✾•✾•••🎀•••✾•✾••┈آ
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#کودک
#نوجوان
#نکته_تربیتی
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران