eitaa logo
سلمان رئوفی
5.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
329 ویدیو
187 فایل
🔆قال رسول‌الله ص: ان هذا الدين متین 🔆کانال‌سلمان‌رئوفی 🔆مکتب شناسی فقهی، عرفان شیعی ،سیره ائمه ع ،علوم انسانی، فرهنگ و سیاست راه ارتباط @srsr1359 🔆صوت دروس در کانال سروش @salmanraoufi سایت boohoos.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
1 راهنماي اصلي راهنماي سفر به سوي خداوند، ذات مقدس اوست و ديگر هاديان طريق جلوه‌هاي هدايتگري اويند. بر اساس «توحيد افعالي» فاعل قريب هر فعلي كه در جهان امكان تحقق مي‌پذيرد، پروردگار متعال است. «قل كلّ من عند الله» ؛ «بگو همة افعال از ناحية پروردگار است». البته «حسنات» هم «من الله» است هم «من عندالله»، ولي «سيئات»، «من الله» نيست و فقط «من عندالله» است. بيان تفاوت بين اين دو به علم «تفسير» موكول است. بر همين اساس قرآن كريم با اينكه يكي از كارهاي اساسي رسول اكرم6 را هدايت مي‌داند: «وَ إِنَّكَ لَتهَْدِی إِلی صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فی السَّمَوَتِ وَ مَا فی الْأَرْضِ» ؛ «و محققاً تو به سوي راه مستقيم هدايت مي‌كني، همان راه خداوندي كه براي اوست هر آنچه در آسمان‌ها و زمين است». اما مكرراً يادآور مي‌شود كه هدايت فقط به دست پروردگار است و حتي تو هم در آن نقشي نداري. «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ» ؛ «تو هر آن كس را كه دوست داري، هدايت نمي‌كني و لكن خداست كه هر كس را بخواهد هدايت مي‌كند». جمع ميان اين دو دسته آيات اقتضا مي‌كند كه بگوييم هدايتگر اولاً و بالذات خداوند متعال است و ثانياً بالعرض ديگران، همانند انبيا و اوصيا. اين گونة گفتاری از اسلوب‌هاي رايج در قرآن است كه نمونه‌هايي از آن را در مسئله «قبض روح»، «علم»، «قدرت»، «عزت»، «رزق»، «ملك» و ... مي‌يابيم. مفسر بزرگ علامه طباطبايي چنين مي‌نويسد: «و كذلك الآيات الناطقة في التوفي و الخلق و الرزق و التأثير و الحكم و الملك و غير ذلك فإنها شائعة في أسلوب القرآن، حيث ينفي كل كمال عن غيره تعالی، ثم يثبته لنفسه، ثم يثبته لغيره بإذنه و مشيته، فتفيد أن الموجودات غيره تعالی لا تملك ما تملك من هذه الكمالات بنفسها و استقلالها و إنما تملكها بتمليك الله لها إياها» ؛ «همانند آيات شفاعت است آياتي كه دربارة توفّي، (قبض روح) رزق، تاثير، حكم، مالكيت و ... در قرآن آمده كه اين‌گونه آيات در اسلوب قرآن فراوان است. اسلوب قرآن در اين زمينه اين است كه ابتدا هر كمالي را از غير خداوند نفي مي‌كند و سپس فقط براي خود آن كمال را اثبات مي‌كند و در آخر آن كمال را براي غيرخود، البته با اذن و خواست خود، ثابت مي‌كند. اين شيوة بياني مي‌فهماند كه هيچ‌يك از موجودات غير پروردگار كمالات خويش را مستقلاً و از پيش خود دارا نيست و فقط با تمليك حق آن كمالات را دارا است». از آنچه گفته شد، اين تقسيم به دست آمد كه راهنماي انسان يا بالذات راهنماست و يا بالعرض. راهنمايي بالذات از آن پروردگار است. بحث از كيفيت راهنمايي خداوند در دانش‌هاي تفسير و كلام به تفصيل مطرح است و ما در اينجا از طرح آن چشم مي‌پوشيم. راهنمايي بالعرض از آن انسان‌هاي راه‌رفتة راه‌يافتة به مقصد است و ما در اينجا به توضيح اين بخش مي‌پردازيم، زيرا اين بخش است كه به عنوان يكي از اهمّ مباحث عرفان مطرح است. جلوه‌هاي هدايت‌گري جلوه‌هاي هدايت‌گري پروردگار همان راهنمايان راه خدا و اساتيد عرفان و سلوك‌اند. استاد بر دو گونه است: ‌استاد خاص و استاد عام. استاد خاص آن است كه به‌خصوص تصريح به هادي بودن او شده است. استاد خاص همان پيامبر و جانشينان خاص اوست. استاد عام آن است كه به خصوص مأمور به هدايت نباشد و يكي از مصاديق مفاد کلي اين آيه باشد: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛ «اگر نمي‌دانيد از آنان كه مي‌دانند و به ياد دارند، بپرسيد». استاد عامّ اولاً به تبعيت از استاد خاص دستگيري مي‌كند و ثانياً لزوم دستگيري او در جايي است که دسترسي به استاد خاص نداشته باشيم و در زمان توانايي دسترسي به استاد خاص، دستگيري او ضروري نيست، اگرچه اشكالي ندارد و ممكن است ، يعني چنانكه در زمان حضور ائمة معصومين: برخي از فقهای اصحابشان با اجازه و بلکه با دستور آنان در مسند فتوي نشسته و به مردم فتوي مي‌دادند، ممكن است بعضي از فقيهان فقه الله الاكبر از اصحاب ائمه: همانند بايزيد بسطامي و معروف كرخي و جابر بن یزید جعفی مُجاز به دستگيري سالكان راه خدا باشند. @salmanraoofi
2 تفاوت‌های استاد خاص و استاد عام ميان استاد خاص و استاد عام تفاوت‌هايي است مانند: 1. استاد خاص به حكم عقل و نقل (يعني قرآن، زيرا تمسّك به سنت در اين زمينه مستلزم دور است) از انواع گناهان و زشتي‌ها و حتي از سهو و نسيان معصوم است، ولي استاد عام هرگز از سهو و نسيان خالي نيست، اگرچه بر اساس پذيرش عصمت اختياري او را از گناه معصوم بدانيم . 2. استاد خاص صاحب ولايت كبري و مشرّع يا حافظ شريعت و طريقت است. او بر جميع عوالم مهيمن و بر جزئيات و كليّات محيط است، ولي اساتيد عام، همه در تحت لواي او و شريعت و طريقت اويند و نه مشرّع‌اند و نه حافظ شريعت. البته مراد از حفظ، حفظ آن از تحريف و تبليغ آن كه وظيفة همة علماي امت است، نيست بلكه مراد، حفظ به معناي «كشف از واقعِ سنَّت» است. جايگاه اين بحث «علم اصول فقه» است. 3. استاد خاص در هر زمان واحد است و اساتيد عام ممكن است متعدد باشند . حتي در برخي زمان‌ها كه انبياي متعددي وجود داشته‌اند، همه در زير لواي يك پيامبر برتر قرار داشته‌اند، همانند لوط7 كه پيرو ابراهيم7 بوده است و نيز همانند امام حسين7 كه در زمان برادرش امام حسن7 تابع آن امام بوده است. 4. بر همين اساس، استاد عام در طول استاد خاص مطرح است، يعني استاد خاص امام است و استاد عام مأموم. 5. استاد عام با اينكه به مقصد رسيده، ولي نياز به استاد خاص دارد «چه آداب وطن را نيز او مي‌آموزد و والي آن مملكت نيز اوست» . 6. ضرورت دستگيري استاد عام ـ چنانكه گذشت ـ در ظرف عدم دسترسي به استاد خاص است، ولي ضرورت دستگيري استاد خاص مطلق است. 7. خالي بودن زمين از استاد خاص ممكن نيست كه: «لو خلت الارض ساعة واحدة من حجة لساخت باهلها» ؛ يعني «اگر حجت خدا بر روي زمين نباشد، اگرچه يك ساعت، زمين اهلش را فرو مي‌برد». بلكه از ديدگاه عرفان انسان كامل و وليّ مطلق، واسطة فيض حق بر تمامي موجوات است. او گرچه در زمين است، اما نه «زميني» است و نه «آسماني». او فقط خدايي است كه: «صِبْغَة اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة» ؛ «كدام رنگي از رنگ خدايي بهتر است؟». تذكر ريشة اين تفاوت‌ها در دو امر است: 1. استاد خاص به علت منصب موهبتي نبوت يا امامت از ويژگي‌هايي برخوردار است. 2. اين ويژگي‌ها استاد عام را در طول استاد خاص قرار مي‌دهد. ارتباط استاد عام با استاد خاص ارتباط استاد خاص و استاد عام ارتباطي ويژه و فراتر از تصور بشر عادي است. قلب استاد عام گيرنده‌اي قوي است كه پيام‌هاي قلب فرستندة استاد خاص را به خوبي دريافت مي‌كند و سپس به فراخور استعدادهاي سالكان به سوي دل آنان مي‌فرستد . پيامبر و ائمة اطهار: شاگرداني داشته‌‌اند كه اصطلاحاً «اصحاب سرّ» ناميده مي‌شوند. همانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر، كميل بن زياد، ميثم تمار، جابر بن يزيد جعفي، بايزيد بسطامي، معروف كرخي و ... . يافته‌هاي اينان از ائمه: بسي فراتر از تصور بشر عادي است. در اين زمينه به اين حديث از جابر بن يزيد جعفي كه از اصحاب سرّ صادقين8است، اكتفا مي‌كنيم. جابر مي‌گويد: «حَدَّثَنِي أَبُو جَعْفَرٍ7 بِسَبْعِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ لَمْ أُحَدِّثْ بِهَا أَحَداً قَطُّ وَ لَا أُحَدِّثُ بِهَا أَحَداً أَبَداً قَالَ جَابِرٌ فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ7 إِنَّكَ قَدْ حَمَلْتَنِي وِقْراً عَظِيماً بِمَا حَدَّثْتَنِي بِهِ مِنْ سِرِّكُمُ الَّذِي لَا أُحَدِّثُ بِهِ أَحَداً فَرُبَّمَا جَاشَ فِي صَدْرِي حَتَّی يَأْخُذَنِي مِنْهُ شِبْهُ الْجُنُونِ قَالَ يَا جَابِرُ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاخْرُجْ إِلَی الْجَبَّانِ فَاحْفِرْ حَفِيرَة وَ ادْلُ رَأْسَكَ فِيهَا ثُمَّ قُلْ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ بِكَذَا وَ كَذَا ...» ؛ «امام باقر 70000 حديث به من فرمود كه به هيچ كس نگفته و هرگز نمي‌گويم» . به امام عرضه كردم: «فدايت شوم! با اين احاديثي كه متضمن اسرار شماست و من به هيچ كس نمي‌گويم، بار بزرگي بر پشت من نهاده‌ايد و بدين سبب گاه اين تحملِ اسرار، سينه‌ام را به تنگ مي‌آورد، تا حدّي كه حالتي شبيه ديوانگي مرا فرا مي‌گيرد. امام فرمود: اي جابر اگر چنين حالتي به تو عارض شد، به صحرا بيرون شو و گودالي بِكَن و سر خويش را در آن فرو بر و بگو: محمد بن علي مرا حديث كرد به ... و احاديث و اسرار ما را بگو». اين احاديث يقيناً متضمن فروع دين، اخلاقيات يا عقايد عادي نبوده است، بلكه متضمن معارف بلند توحيدي و ولايي بوده است. @salmanraoofi
3 ابن‌عباس از نزديك‌ترين ياران علي ع است، اما از اصحاب سرّ او نيست، ولي ميثم كه خرمافروش بود، با سابقة بردگي براي يك زن، از اصحاب سرّ است و معارفي از علي ع گرفته كه ابن‌عباس طاقت شنيدن يكي از آنها را ندارد. او در برابر يك غيب‌گوييِ ميثم كاغذ تفسير قرآني را كه از ميثم شنيده پاره مي‌كند . آري ميان كسي كه با ديدن مال دنيا و كنيزان زيبا خود را مي‌بازد و از ترس عدل علوي از بصره به مكّه مي‌گريزد و نامة توهين‌آميز به اميرالمؤمنين ع مي‌نويسد، تفاوت فراواني است با كسي كه علي به او مي‌گويد: اي ميثم! تو در آخرت با من و هم‌درجة من هستي . این دربارة رابطة استاد خاص با استاد عام. اما رابطة استاد عام با استاد خاص رابطة عبد و مولي است كه «العبد و ما في يده كان لمولاه»؛ «بنده و هر آنچه دارد از آنِ مولاي اوست». جداً برتر از اين، تعبيري نمي‌دانم تا بر زبان قلم جاري سازم. مقام ائمه اطهار: فراتر از تصور ماست. به اين تعبيرات زيارت جامعه توجه کنيد: «طَأْطَأَ كُلُّ شَرِيفٍ لِشَرَفِكُمْ ... وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُم» ؛ «هر باشرافتي در برابر شرف شما سرافكنده و همه چيز در پيشگاه شما ذليل و خوار است». «وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَ مَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ مَوَالِيَّ لَا أُحْصِي ثَنَاءَكُمْ وَ لَا أَبْلُغُ مِنَ الْمَدْحِ كُنْهَكُمْ وَ مِنَ الْوَصْفِ قَدْرَكُم» ؛ «هر كس خدا را به يكتايي پرستد، از شما پذيرد و هر كس آهنگ او كند به شما روي نمايد. سرورانم! به دقت ثناي شما را نتوانم شمرد و با ستايشم به كنه شما نتوانم رسيد و به اندازة شما نتوانم شما را وصف كرد». «فَبَلَغَ اللَّهُ بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكْرَمِينَ وَ أَعْلَی مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ حَيْثُ لَا يَلْحَقُهُ لَاحِقٌ وَ لَا يَفُوقُهُ فَائِقٌ وَ لَا يَسْبِقُهُ سَابِقٌ وَ لَا يَطْمَعُ فِي إِدْرَاكِهِ طَامِعٌ» ؛ «خداي شما را رسانده به شريف‌ترين مقام گراميان در نزد خود و عالي‌ترين منزلت‌هاي نزديكان به خود و بالاترين درجات انبيا و رسولان، به آنجا كه نه كسي پس از شما به آنجا مي‌رسد و نه كسي بر شما بدان‌جا پيشي مي‌گيرد و نه در دريافتن آن مقام كسي طمع مي‌كند». و به تعبير امام رضا ع : «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا يُدَانِيهِ أَحَد» ؛ «امام، يگانة زمان خويش است كه كسي به مقام او نزديك نمي‌شود». عارفان اين نكته را مي‌يابند و مي‌بينند نه اينكه بخوانند و بدانند و بدين جهت با علو مقامي كه دارند، باز در پيشگاه امامان بلكه در مزار امامان خاضع و خاشع‌اند. در اين زمينه حكايات فراواني هست كه به برخي از آنها بسنده مي‌كنيم. 1. مي‌گويند: علامه طباطبايي در ايام ماه رمضان، روزة خود را با بوسه بردر و ديوار صحن مطهر حضرت فاطمة معصومه3 افطار مي‌كرد. 2. استاد فرمود: يكي از شاگردان سلوكي عارف كامل مرحوم قاضي كه در تبريز ساكن بوده، به نجف مشرف مي‌شود و بلافاصله خدمت مرحوم قاضي مي‌رسد. در ضمن صحبت مي‌گويد: آقا ما از بس به شما علاقه‌مند هستيم، هنوز حرم مشرف نشده، خدمت شما رسيده‌ايم. مرحوم قاضي به شدت متغير مي‌شود و با تندي او را از خود طرد و از مجلس بيرون مي‌كند و مي‌فرمايد: ديگر به نزد ما نيا كه ديگر از ما هيچ بهره‌اي نمي‌بري. 3. استاد در برابر يك جمله كه بوي بي‌ادبي نسبت به مقام شامخ علي بن موسي الرضا ع داشته است، چنان ناخودآگاه عكس‌العمل نشان دادند كه آموزنده است. مي‌فرمايند: داشتم درب صحن را مي‌بوسيدم. صدايي را شنيدم كه ‌آقا چوب بوسيدن ندارد. گفتم: ‌بي‌معرفت! اين چوب نيست، اين درب صحن حرم امام رضاست و خود را بر روي زمين انداخته و خاك صحن را به سر و رويم ريختم و ‌گفتم: والله خاك كفش زوّار علي بن موسي ع بوسيدن و سرمه كشيدن دارد . @salmanraoofi
4 اقسام استاد عام براي استاد عام مي‌توان از جهات گوناگون تقسيماتي بيان كرد كه ما فقط به برخي از اين تقسيمات ـ باتوجه به اهميت ـ مي‌پردازيم: 1. سالك يا به كمال استاد عام يقين دارد كه در اين صورت كاملاً به دستورات او گوش فرا مي‌دهد و بهره مي‌برد و يا در كمال استاد شك دارد و نمي‌داند او به كمال انساني رسيده است يا نه. در اين صورت اگر استاد از سوي انساني كامل، زنده يا مرده، مأمور و يا مجاز به دستگيري باشد، باز سالك به دستورات او گوش جان مي‌سپارد، زیرا در اين صورت در حقيقت آن انسان كامل زمينه‌ساز تأثيردرست اين استاد ناكامل است. عارف كامل مرحوم قاضي هنگام مرگ، وصي سلوكي و طريقتي خويش را حضرت آیة‌الله حاج شيخ عباس قوچاني معرفي كرده بود و ايشان در آن زمان كامل نبوده و وعدة كمال را از مرحوم قاضي نسبت به اواخر عمر شنيده بود، بدين دليل با تعجّب مي‌پرسند: آيا من دستگيري كنم؟! مرحوم قاضي پاسخ مي‌دهند: تو دستگيري كن، با ما. و اگر استاد كه در كمال او شك داريم، مجاز يا مأمور به دستگيري از سوي كاملي نباشد، بايد ببينيم آيا اين استاد بي‌هوا و بي‌ادعاست و يا نه، اگر بي‌هوا بود به مقداري كه دستوراتش مخالف با شريعت نباشد، عمل مي‌كنيم و در عين حال، حالِ توكل خود را بر خداي متعال و حالِ طلب استاد كامل يا كمال استاد را از پروردگار از دست نمي‌دهيم. البته براي احراز بي‌هوس بودن استاد بايد در خلأ و ملأ، پنهان و آشکار با او بود و با دقت رفتار، كردار، خاطرات و‌ افكار او را كه در ظاهر به گونه‌اي آشكار مي‌شود، در نظر داشت. و اگر در استاد، هوي و هوس ديديم، چون هوي با خدا سازگار نيست. «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» ؛ «آيا ديدي آن كس را كه خدايش هواي اوست». به عدم كمال او يقين مي‌يابيم و در اين صورت نمي‌توانيم با او همراه باشيم. البته راه‌هاي شناخت «كمال» استاد را پس از اين بررسي خواهيم كرد.خلاصة اين تقسيم با حكم هر قسم در نمودار زير ترسيم مي‌شود: یقین به کمال دارم تبعیت کامل استاد مجاز یا مأمور به دستگیری از طرف كامل تبعیت کامل شک در کمال دارم احراز کرده‌ام بی‌هوس بودنش را غیر مجاز به دستگیری تبعیت به مقدار مطابقت با شرع شک دارم ادامه تحقیق احراز نکرده‌ام یقین دارم به با هوس بودنش عدم تبعیت اصلاً 2. استاد كامل مي‌تواند پس از فوت داراي دو وصيّ ظاهر و باطن باشد كه وصي ظاهر هنوز به كمال نرسيده و وصي باطن كامل باشد. وصايت به وصي ظاهر شده و وصي باطن مخفي است. در حقيقت وصي باطن طالبان واقعي را مي‌پذيرد و تكامل مي‌دهد و طالبان دروغين را از آغاز نپذيرفته و نفساً طرد مي‌كند. عارف كامل سيد هاشم حدّاد خود را وصي باطن مرحوم سيد علي قاضي دانسته و مرحوم حاج شيخ عباس قوچاني را وصي ظاهر آن عارف كامل مي‌دانست . البته بايد دانست كه وصي ظاهر و باطن بايد كاملاً مؤيد يكديگر باشند كه تعارض ميان آن دو كاشف از بطلان طريق هر دو است . راه شناخت استاد خاص استاد خاص يا پيامبر است و يا امام. راه شناخت پيامبر معجزه است. معجزه برهاني بر نبوّت خاصّه است. معجزه اختصاص به کار خارق عادت ندارد، بلکه در گفتار هم تحقق پيدا مي‌کند. معجزة فعلي بيشتر براي تودة مردم کاربرد دارد و معجزة قولي براي فرهيختگان. امير بيان علي مرتضی7 فرمود: «الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِه» ؛ «شخصيت آدمي زير زبانش نهفته است». آري: تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد راه شناخت امام تصريح پيامبر يا امام به امامت يک فرد است. البته اين نظر شيعه و درست هم همين است. شيعه معتقد است خداوند امام را انتخاب مي‌کند و به پيامبر دستور مي‌دهد او را به عنوان وصي معرفي کند. در امت اسلامي لقب وصي منحصراً لقب اميرمؤمنان علي7 است و اين مطلب چنان مسلم و روشن بوده كه در کتب لغت همچون قاموس اللغه نيز ياد شده است. @salmanraoofi
5 راه شناخت استاد عام شناختن استاد عام بسيار مشکل است، زیرا يقين به کمال يک انسان ـ و نه ظنّ و گمان ـ براي يک انسان راه‌نرفتة ناکامل، به آساني ميسّر نمي‌شود. دستگيري انسان کامل در تربيت سالک نقش بي‌نظيري دارد. مرحوم قاضي مي‌فرمود: کسي که به استاد کامل دست يافت، نيمي از راه را رفته است و اگر کسي چهل سال دنبال کامل بگردد، جا دارد و ضرر نکرده است. برعکس، دستگيري انسان ناقص، به عنوان استاد عرفان، نقش تخريبي بي‌نظيري دارد و گاه گل وجودي سالک را به جاي شکفتن، چنان پرپر مي‌کند که او را از هستي معنوي ساقط مي‌نمايد. به همين دليل، بزرگان راه خدا چنان در زمينة يافتن «کامل» دقت و وسواس به خرج داده‌اند که گويا افراط کرده‌اند. اين تأکيد بسيار به جاست. چه بسيار انسان‌هايي که به علت عدم دقت در اين زمينه در دام شياداني گرفتار آمده‌اند و عمري را هدر داده، سمّ را به جاي عسل خورده‌اند. در کنار «قطّاع الطريق» زيسته‌اند و خود را در دامان اوليا پنداشته‌اند. بيشک اگر کسي اهل تقوا باشد و در راه رسيدن به کامل با توشة طلب و مجاهده و با قدم تضرّع و التجا به درگاه الهي گام بردارد، خداوند او را به آستان کامل خواهد رساند. به ديگر سخن از طرفي خداوند ميفرمايد: «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» ؛ «کساني که در راه ما جهاد کنند، بدون شک آنان را به راههاي خويش هدايت ميکنيم» و از طرفي ديگر ميفرمايد: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا» ؛ «اگر تقواي الهي پيشه کنيد، خداوند برايتان قدرت و ابزار تفکيک حق از باطل قرار ميدهد». پس بدون شک قلبِ سليم انسانِ باتقواي مجاهدِ در راه خدا به خوبي ميتواند ميان «راهبر» و «راهزن» فرق بگذارد. عمده آن است که انسان بتواند با تحصيل تقوا قلبي سليم پيدا کند و با جهاد و طلب، هدايت خاصّ الهي را براي خود تضمين نمايد. راههاي شناخت استاد به دو گروه مثبتات (بايدها) و مسقطات (نبايدها) تقسيم ميشوند. بايدها در حقيقت شاخصههاي استاد کاملاند. نبايدها دلالت بر عدم کمال استاد دارند و قهراً هرگز در استاد کامل وجود ندارند. راههاي شناخت استاد کامل به سه گروه قابل تقسيم است: از راه انسان جوينده مانند قلب سليم، از طريق خود انسان کامل مانند صدق او و از طريق ديگران مانند شياع يا تصريح کاملي ديگر. شاخصههاي شناخت کمال در استاد 1. ادّعاي صادقانه وقتي در صدق و راستگويي شخصي هيچ ترديدي نداريم و ميدانيم همة وجودش با صدق درآميخته و از سوي ديگر ميدانيم به خوبي معناي کمال را ميداند و آن را به درستي تقرير ميکند و ادّعا مي‌کند که کامل است، به کمال او پي خواهيم برد. استاد با استناد به بيت شعري از کتاب نان و حلواي علامة ذوالفنون، افتخار شيعه مرحوم شيخ بهايي او را کامل ميدانستند. اين شاخصه، در مورد آية‌الحق مرحوم سيد علي آقا قاضي و برخي شاگردانشان حکايت شده است. اگر کسي همچون حافظ گفت: من به گـوش خود از دهانش دوش سـخنـانـي شـنيـدهام کـه مپرس سوي من لب چه ميگزي که مگوي لـب لعـلي گـزيـدهام کـه مپـرس يعني من انسان کاملم. 2. اجماع يا شهرت اهل فنّ اگر همه يا اکثريت قريب به اتّفاق اهل دل و سالکان به کمال يک انسان شهادت دادند، ميتوان به کمال او اطمينان پيدا کرد. در سدة اخير دربارة مرحوم قاضي اعلي الله مقامه اين شاخصه وجود دارد. 3. اعتماد و مراجعة انسانهاي فرهيخته از رجوع انسان‌هاي فرهيختة فراوان به كسي به عنوان استاد مي‌توان كمال او را حدس زد. مثلاً نسبت به شخصّيتي همانند مرحوم قاضي كه چند تن از مريدان او مرجع تقليد يا در حدّ مرجعيت‌اند و بعضي شاگردانش فيلسوف يا مفسري نامدارند، مي‌توان كمال را حدس زد. اينان انسان‌شناس و كامل‌شناس بودند و زندگيشان بهترين شاهد بر اين مدّعاست. 4. شهادت انسان کامل تصريح انسان کامل به کمال کسي، کامل بودن او را ثابت ميکند. در بسياري از فرقههاي تصوّف و عرفان از گذشته رسم بوده که استاد در هنگام وفات بهترين شاگرد کامل را به عنوان جانشين خود در امر طريقت معرفي ميکرده و اين معرفي در گذشته گاهي با بخشيدن يا پوشاندن خرقة خود به شاگرد صورت ميگرفته است. @salmanraoofi
6 5. انجام کارهايي که فقط از کامل سرميزند اگر گفتيم کارهايي فقط از دست کامل برميآيد و از دست ديگران ساخته نيست، صدور چنين کارهايي شاخصة کمال است. مثلاً اگر احياء و اماته يعني زنده کردن و ميراندن، طي الارض و تقرير صحيح و کامل مباحث دقيق و عالي عرفاني را از آثار کمال دانستيم، قهراً بايد بگوييم کسي که بر اين امور توانمند باشد، انسان کامل است. نگارنده تاکنون به کاري که ويژة کامل باشد، دست نيافته و امور ذکر شده را مخصوص كمّل نميداند. آري، پرورش انساني کامل نشانة کمال است. ناقص نميتواند کامل تربيت کند، ولي در مقام اثبات بسيار دور مينمايد که ما بخواهيم کمال استاد را از راه کمال شاگرد اثبات کنيم. 6. صاحب سرّ کامل بودن اگر انساني صاحب سرّ انسان کاملي باشد، به يقين کامل است. سرّ کامل را جز کامل تحمّل نميکند، ولي مشکل اينجاست که کشف اينكه چه کسي صاحب سرّ انسان کامل است، آسان نيست. 7. شهادت قلب سليم اگر انساني بر اثر تقواي الهي داراي قلبي سليم شد و تقوا او را به «فرقان الهي» رساند و با آن نور توانست ميان حق و باطل فرق بگذارد، شهادت قلب چنين انساني، چنانکه گذشت، ميتواند کمال را اثبات کند. شاگردي از شاگردان استاد ميگفت: به ايشان گفتم حدود 4 ماه است که قلباً از فلاني بريده و دل‌سردم. فرمودند: قلبت درست گواهي داده، زیرا او از همان تاريخ، تمرّدي کرده که من هم نسبت به او چنينام و سپس فرمودند «فلاني! قلب تو هيچگونه پارازيت ندارد». حال اگر قلبي پارازيت نداشت، شهادتش مسموع خواهد بود. اينها همه مثبتات و بايدها بود. اموري مانند: بياعتنايي و بلکه کم‌اعتنايي به شريعت، غفلت از توحيد، اشتغال به لهو، ابتلاي به هواي نفس و ... همه از مسقطاتند؛ يعني به خوبي بر کامل نبودن مبتلايان به آنها دلالت دارند. دو نکته 1. بايد دانست كه معناي اعتناي به شريعت، احتياطِ مصطلح فقه و رساله‌هاي فقهي نيست، زیرا اين احتياط به خصوص در شكل پررنگ آن با روح سلوك در تنافي است وگاه نسبت به بعضي افراد به وسواس مي‌انجامد. البته مقداري احتياط در موارد شبهه، با شرايطي مطلوب است و به‌ويژه احتياط در خوراك و پوشاک. نيز بايد دانست كه اگر عارف مجتهد است و بر طبق نظر خويش عمل مي‌كند و يا مقلد كسي است و بر طبق آراي او عمل مي‌كند، اگرچه در موردي نظر و عمل او به مذاق عده‌اي مقدس‌نما خوش نيايد، هرگز او در امر شريعت سهل‌انگار نبوده و در آن متصلّب و استوار است. 2. چون انسان كامل در تربيت سالك نقش ويژه‌اي دارد و انسان ناقصي كه مجاز به دستگيري نيست، نقش تخريبي بي‌نظيري دارد و غنچة وجود سالك را به جاي شكفتن پرپر مي‌كند، از اين‌رو بزرگان راه بر وسواس و دقّت در يافتن كامل به نحوي تاكيد كرده‌اند که گويا افراط كرده‌اند و اين تاكيد بسيار به‌جاست. چه بسيار انسان‌هايي كه درپي بي‌دقّتي در دام شيّادان و «قُطّاع الطريق» افتاده و عمري را به هدر داده‌ و سمّ را به جاي عسل خورده‌اند. تاكيد ما هم در جاي جاي اين كتاب بر اين نكته به همين خاطر است. @salmanraoofi