ادامه
و درباره #حسن_بن_أسد_طفاوي بصري مي نگارد:
يروي عن الضعيف و يروون عنه و هو فاسد المذهب و ما أعرف له شيئا أصلح فيه إلا روايته كتاب عليّ بن إسماعيل بن شعيب ين ميثم و قد رواه عنه غيره.
يعني: او از از راويان ضعيف نقل روايت مي كرد، و راويان ضعيف نيز از او نقل روايت مي كردند. مذهب او فاسد است.
ت. روايت درستي از او سراغ ندارم مگر نقل كتاب عليّ بن إسماعيل بن شعيب ين ميثم، چرا كه كساني ديگري غير از او نيز اين كتاب را نقل کرده اند.
و علامه حلي درباره أحمد بن هلال عبرتائي مي نويسد:
توقّف ابن الغضائري في حديثه إلا في ما يرويه عن الحسن بن محبوب من كتاب المشيخة و محمد بن أبي عمير من نوادره، و قد سمع هذين الكتابين جلّ أصحاب الحديث و اعتمدوه فيها.
يعني: ابن غضائري در أحاديث او توقف مي نمود مگر آنچه را از كتاب مشيخه حسن بن محبوب و كتاب نوادر محمّد بن أبي عمير روايت مي كند، چرا كه اين دو كتاب را بسياري از أصحاب حديث شنيده اند و در نقل اين دو كتاب بر أحمد بن هلال اعتماد كرده اند.
آنچه از مجموع اين كلمات مي توان برداشت كرد اين است كه راوي هر چند ضعيف، فاسد المذهب و جعل كننده حديث باشد، ولي هرگاه يكي از كتاب هاي حديث مشهور را نقل كند، روايت او پذيرفته مي شود و مورد مناقشات رجالي قرار نمي گيرد.
نمونه اين ديدگاه را در رويكرد #ابن_وليد به نسخه اي از كتاب یونس بن عبد الرحمن مشاهده مي كنيم.
شيخ طوسي از شيخ صدوق چنين نقل مي كند:
سمعت محمّد بن الحسن بن الوليد ـ رحمه الله ـ يقول: كتب يونس التي هي بالروايات كلّها صحيحه يعتمد عليها إلا ما ينفرد به محمّد بن عيسى بن عبيد ولم يروه غيره، فانّه لا يعتمد عليه ولا يفتى به.
يعني: از ابن وليد شنيدم كه باور داشت كتاب هاي يونس بن عبد الرحمن كه توسط راويان نقل شده است مورد پذيرش قرار مي گيرد و به آنها اعتماد مي شود، مگر رواياتي كه تنها محمّد بن عيسى نقل كرده است و كسي ديگر آنها را نقل نكرده است، كه به اين روايات اعتمادي نيست و بر اساس آنها نمي توان فتوا داد.
با اين حال نجاشي ـ به نقل از استادش ابن نوح سيرافي ـ اين باور ابن وليد را مورد منقاشه قرار مي دهد:
لا أدري ما رابه فيه، لأنّه كان على ظاهر العدالة والثقة.
يعني: نمي دانم چه چيزي ابن وليد را در مورد محمد بن عيسي به شك و ترديد انداخته، چرا كه او ثقه و عادل بوده است.
در تحليل اين عبارات بايد گفت: از اين عبارات چنين برداشت مي شود كه مدار در عمل، رواياتِ كتاب هاي مشهور بوده است، امّا گاه بعضي از راويان اين كتاب هاي مشهور در نقل خود از اين كتاب ها، اضافاتي نقل كرده اند كه در نسخه هاي ديگر اين كتاب ها نيست. راوي اين اضافات اگر ثقه و راست گو باشد، آن اضافات مورد پذيرش قرار مي گيرد و الا نه.
دعواي ابن وليد و ديگران در مورد كتاب هاي يونس بن عبد الرحمن نيز بر سر همين اضافاتي است كه در يك نسخه از كتاب هاي يونس ـ يعني نسخه اي كه محمّد بن عيسى بن عبيد نقل كرده است ـ وجود دارد.
ابن وليد بر اين باور است كه اضافات نسخه اي كه محمّد بن عيسى بن عبيد دارد و در نسخه هاي ديگر به چشم نمي خورد، قابل قبول نيست، ولي باور ابن نوح اين است كه محمّد بن عيسی ثقه است، پس اضافات او مورد پذيرش است.
البته ـ چنان چه از عبارات اخير هم مي توان اين مطلب را استظهار نمود ـ بر اساس شيوه فهرستي، نيازمندي به علم رجال به قوت خود باقي است، چرا كه به هر حال نياز به ارزيابي رجالي درباره صاحبان كتاب ها، و همين طور اسانيد كتب غير مشهوره باقي است.
اين شيوه دقيقاً همانند رويكرد ما به روايت كتب اربعه است، بنابر اين ارزيابي رجالي در اين كتاب ها ـ از آنجايي كه جزء كتب مشهوره اند ـ تنها به اسانيدي كه در اين كتاب ها نقل شده اختصاص دارد، و نيازي به بررسي رجالي پيرامون كتب اربعه نيست.
خلاصه سخن اين كه مناقشات رجالي پيرامون روايات كتاب هاي حديثي مشهور ـ كه پس از سيّد بن طاوس و شاگردان او رواج پيدا كرد ـ بر خلاف شيوه متعارف بين محدّثين متقدّم شيعه است.
شاهد بر اين مدّعا اين است كه شيخ طوسي بعضي از روايات را از كتاب كافي نقل مي كند، كه اين روايات با دو سند در كافي به چشم مي خورد، يكي از اين دو سند به حسب اصطلاح متأخّرين ضعيف و ديگري صحيح است، با اين حال، شيخ سند ضعيف را نقل مي كند، كه ظاهراً توجيهي جز آنچه گفتيم دراين باره وجود ندارد.
شاهدديگر اينكه اگركتاب و مصادررجالي تتبّع كنيم در ميابيم كه أكثر توثيقات و تضعيفات پيرامون مؤلّفين و مصنّفين است.
به عنوان نمونه در كتاب رجال شيخ طوسي نزديك به75%از توثيقات و تضعيفات پيرامون مؤلّفين است.
و يا در كتاب رجال ابن غضائري بيش از90% توثيقات و تضعيفات درباره مؤلّفين است.
و به همين سبب است كه درباره بسياري از راوياني كه تأليف ندارند بلكه تنها به نقل كتب و مصنّفات ديگران بسنده كرده اند، توثيق يا تضعيفي به چشم نمي خورد.
ادامه در پست بعد🔽🔽🔽
@derasatfielmrejal
@salmanraoofi