eitaa logo
مسجد چهارده معصوم (ع) قائمیه
179 دنبال‌کننده
374 عکس
407 ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💢روایت شده از امام علیه‌السلام که رسـول خـدا ﷺ فـرمـودنـد: 💠🔹خـدای تبـارک و تعـالی می‌فرماینـد: ↫◄ هیـچ بنـدهٔ گنهکاری را وارد بهشت نمی‌کنم، مگر اینکـه او را به مرض و بیمـاری مبتلا می‌کنم تا کفارهٔ گنـاهـانش بـاشد ↫◄ و اگر گناهانش با آن بیماری پاک نشد و زیادتر از آن بود کسی را بر او مسلـط می‌کنم که بر او ظلـم کند تا کفـارهٔ باشد. ↫◄ رزق و روزی اش را کم می‌کنم تا کفارهٔ گناهانش باشد ↫◄ و اگر این نیز برای کفـاره گنـاهانش کافی نبود جان گرفتن او را سخت می‌کنم و یا در قبر بر او سخت می‌گیرم تا وقتی که بدون هیچ نزد من آید و او را وارد بهشـت کنـم. ⬅️ و اما کسی را که می‌خـواهم وارد جهنـم کنم: او را صحیح و سـالم می‌گـذارم و رزق و روزی اش را زیاد می‌کنم و جان دادن او را آسان می‌گردانم تا وقتی کـه نزد من آید، هیچ حسنـه‌ای نداشته باشد و در همـان وقـت او را وارد جهنـم کنـم. کانال عطر خدا ↙️↙️ 📗مسندالرسـول جلد ۱ ✍ ه از بحارالانوار ‌ ‌‌‌‌ ‌
🌺🌺 یک داستان کوتاه (120) ✅ مزد ترک گناه امام سجاد (ع) نقل می کند: مردي با خانواده اش سوار بر کشتی شد که به وطنشان بروند. اما کشتی در وسط دریا در هم شـکست و همه سرنشـینان آن جز همسر آن مرد غرق شدند. او روي تخته پاره ی کشتی چسبید. امواج ملایم دریا آن تخته را حرکت داد تا او را به ساحل جزیره اي آورد. آن زن نجات یافت و به آن جزیره رفت. اتفاقا در آن جزیره راهزنی بود بسیار بی حیا و بی باك. ناگهان آن زن را بالاي سرش دید. او به آن زن گفت: تو انسانی یا جن؟ آن زن جریان خود را بازگو کرد. اما مرد بی حیا ناگهان قصد با آن زن کرد. زن لرزید و گریه کرد و پریشان شد. مرد به او گفت: چرا لرزان و پریشان هستی؟ زن با دستش به آسمان اشاره کرد و گفت: از او (یعنی خدا) می ترسم. مرد گفت: مگر تا کنون چنین نکرده اي؟ زن گفت: نه به خدا سوگند. مرد گفت: تو که تا کنون چنین نکرده اي و اکنون من تو را مجبور می کنم، این گونه از خدا می ترسی. من که اهل گناهم، بیش از تو سزاوارم که از خدا بترسم. مرد از همان لحظه برخاست و توبه کرد و به سوي خانواده اش رفت و همواره در حال توبه و پشیمانی به سر می برد تا اینکه روزي در بیابان پیاده حرکت می کرد. در راه به راهبی مسیحی برخورد که او نیز به خانه اش می رفت. آنها همسفر شدند. هوا بسیار داغ و سوزان بود. راهب مسیحی به آن مرد گفت: دعا کن تا خدا ابري بر سر ما بیاورد تا در سایه آن، به راه خود ادامه دهیم. آن مرد گفت: من در نزد خود کار نیکی ندارم تا جرئت درخواست چیزي از خدا داشته باشم. راهب گفت: پس من دعا می کنم و تو آمین بگو. آن مرد گفت: آري، خوب است. راهب مسیحی دعا کرد و او آمین گفت. اتفاقا دعا به اجابت رسید و ابري آمد و بالاي سر آنها قرار گرفت و سایه اي براي آنها پدید آورد . هر دو زیر آن سایه، قسمتی از روز را راه رفتند تا به یک دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدنـد. ولی چیزي نگذشت که معلوم شد ابر در بالاي سر آن مرد گنهکار قرار گرفت و از بالاي سر راهب مسیحی رد شد. راهب مسیحی نزد آن مرد برگشت و گفت: تو بهتر از من هستی. آمین تو به اجابت رسید نه دعاي من. اکنون بگو بدانم چه کار نیکی کرده اي؟ آن جوان جریان آن زن و توبه و خوف خود را بیان کرد. راهب مسیحی به راز مطلب آگاه شد و به او گفت: گذشته ات به خاطر ترس از خدا، آمرزیده شده است. اکنون مواظب آینده باش که دیگر نکنی. 📚 الکافي , جلد۲ , صفحه۶۹