فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب در دیدار مسئولان وزارت امور خارجه و سفیران جمهوری اسلامی ایران: عزت در سیاست خارجی یعنی نفی دیپلماسی التماسی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
رهبر انقلاب اسلامی، در دیدار وزیر و مدیران ارشد وزارت امور خارجه و در تبیین سه اصل عزت، حکمت و مصلحت:
در سیاست خارجی وقتی میگوییم؛
عزت، یعنی نفی دیپلماسی التماسی
ما در طول این سالها داشتیم مواردی را که دیپلماسی ما، تعبیر درست در قبالش همین تعبیر «التماسی» است، «دیپلماسی التماسی». ممکن است لحنمان هم التماسآمیز نبوده اما باطن قضیه التماس بوده
عزت یعنی نفی اینجور دیپلماسی، نفی چشم دوختن به دست و زبانِ این و آن
این شخصیت پختهی سیاسی قدیمی فلان کشور اینجوری گفت، اینجوری قضاوت کرد، آن یکی اینجوری گفت، اینجوری اقدام میکنند
عزت یعنی ما چشممان و نگاهمان به این چیزها نباشد، تکیهمان به اصول خودمان باشد
حکمت یعنی در همهی تعاملهای دو جانبه و چند جانبه خردمندانه عمل کنیم
اندیشیده عمل کنیم. محاسبهشده عمل کنیم
از اظهار نظرهای دفعی و ارتجالی و حسابنشده پرهیز کنیم
حکمت یعنی هر کاری که میکنیم، پشتوانه فکری و عقلانی داشته باشد
اندیشیده باشد، محاسبهشده باشد
مصلحت یعنی شناختن موارد انعطاف. یک جاهایی باید انعطاف داشت
انعطاف منافات با اصول ندارد
حفظ اصول با امکان انعطاف با هم میسازند، میتوان یک جاهایی انعطاف به خرج داد
بنده یک وقتی چند سال قبل از این گفتم: «نرمش قهرمانانه»؛
بد فهمیده شد، هم بعضیها در خارج بد فهمیدند، یک محاسبهی دیگر کردند، در داخل هم بعضی از خودیهایمان بد فهمیدند معنای این را
انعطاف یک جاهایی لازم است، بایستی انجام بگیرد
همان معنایی که ما در تقیه معنا کردیم ــ در بحث امامت، بنده مفصل راجع به تقیه صحبت کردم ــ تقیه یعنی وقتی شما در یک جایی دارید حرکت میکنید، به یک صخرهای میرسید که از آن عبور نمیتوانید، یک راهی پیدا کنید از کنار صخره و عبور کنید
انعطاف یعنی این
معنایش این نیست که ما از ادامهی راه پرهیز کردیم و عقبنشینی کردیم، نه
به جنگ صخره نرفتیم، انعطاف پیدا کردیم، توانستیم راه دیگری را پیدا کنیم
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
✡ #یهود_و_بهائیت
#یهودیان_و_خاندان_باب
یهودیان؛ خاندان باب و تجارت جهانی تریاک
✳️ پیشگفتار:
خاندان باب
در بررسی تاریخ بابیگری اوّلیه، سه عامل مورد غفلت قرار گرفته است:
👈 اوّل، تأثیر شیراز و بوشهر، بهعنوان دروازهی تجاری ایران با امپراتوری بریتانیا و جهان غرب، در تکوین شخصیت باب جوان؛
👈 دوّم، جایگاه اصلی و تعیینکنندهی خاندان مادری باب (داییهای او) در پرورش و هدایت و تأیید دعاوی باب؛
👈 سوّم، جایگاه بزرگ خاندان قوام شیرازی، بهعنوان قدرتمندترین کانون سیاسی در جنوب ایران، و شبکه گسترده یهودیان مخفی در شیراز و مشهد و سایر نقاط ایران در ترویج بابیگری اوّلیه.
🔶🔸زندگینامه مختصر باب
🔹علیمحمد باب در اوّل محرم ۱۲۳۵ق. (۲۰ اکتبر ۱۸۱۹م - ۱۱۹۸ش) در هشتمین سال کلانتری قوامالملک اوّل در شهر شیراز زاده شد.
🔹طبق روایت رسمی فرقه بهائی؛ باب ۸ ساله بود که پدرش، میرزا محمدرضا، مُرد و تحت تکفّل دو دایی بزرگش، حاج میرزا سیدمحمد شیرازی و حاج میرزا سیدعلی شیرازی، قرار گرفت
🔹از ۱۰ سالگی در حجره ایشان در سرای گمرک بازار وکیل به کار پرداخت.
🔹از ۱۵ سالگی بهمدت چهار سال نزد دو داییاش در بوشهر کار کرد و سپس دو سال مستقل تجارت نمود.
طبق این روایت، باب در سالهای ۱۲۵۰-۱۲۵۶ق (۱۸۳۴-۱۸۴۰م - ۱۲۱۳ تا ۱۲۱۹ش) در بوشهر بود.
تجارتخانه دایی باب در سرای میمندی، معروف به سرای شیخ، در جوار خیابان ساحلی بوشهر، قرار داشت. [۲]
این دوران مصادف است با سالهای اوّلیه صدارت (۱۲۵۱-۱۲۶۴ ق.) حاج میرزا آقاسی.
🔹در این سالها، باب نوجوان و جوان در بوشهر میزیست؛ بندری که مرکز استقرار دفاتر و کارگزاران کمپانیهای بزرگ غربی و کانون اصلی تجارت ایران با هند بریتانیا و بنادر تجاری مهم جهان آن روز، چون بمبئی و لندن و بوستن، بود.
👌این نکتهی کماهمیّتی نیست.
ادوارد براون باید این دوره را از منظر تأثیر تمدن جدید غرب بر شخصیت باب جوان مورد کاوش ژرف قرار میداد.
اگر من جای براون بودم، قطعاً بوشهر را به تفصیل معرفی میکردم.
براون نمیتوانست به این امر بیتوجه باشد.
کار براون غفلت نیست، تغافل است.
براون میدانست، ولی به معرفی بوشهر سالهای ۱۸۳۰ میلادی نپرداخت تا اسطورهی او و دیگران از بابیگری بهعنوان دین جدید شرقی فرو نریزد.
🔶🔸بندر بوشهر و تجارت ایران
🔹با افول بندر عباس، از اوائل دهه ۱۷۶۰م - ۱۱۴۰ش بندر بوشهر به مهمترین بندر تجاری ایران بدل شد.
آلکساندر داگلاس، سرپرست دفتر کمپانی هند شرقی بریتانیا در بندر عباس، در ۱۹ آوریل ۱۷۶۲م - ۱۱۴۱ش به لندن گزارش داد:
«در وضع فعلی، بوشهر تنها بندر خلیج فارس است که در آن تجارت قابل توجهی جریان دارد.»
🔹او شش سال بعد (۱۱۸۲ ق./ ۱۷۶۸ م./ ۱۱۴۷ش) مرکز فعالیت کمپانی را به بوشهر منتقل کرد.
چند عامل سبب این تحول شد:
👈 اوّل، ناآرامیها و فشار حکومت در بندر بصره از اواخر دهه ۱۷۴۰؛
👈 دوّم، عوارض سنگین گمرکی در بندر عباس که سبب انتقال تجارت خارجی به بندر دارای عوارض کمتر میشد؛
👈 سوّم، دوران آرامشی که از سال ۱۷۴۷ در منطقه شیراز آغاز شد؛
👈 چهارم، ناآرامی و آشوب در منطقهای که از بندر کنگان تا بندر عباس امتداد مییافت در دهه ۱۷۵۰.
🔹از نیمه دوّم سده هیجدهم، به دلیل موقعیت تجاری بوشهر، یهودیان، ارامنه و پارسیان (زرتشتیان) این بندر را به یکی از مراکز اصلی فعالیت خود بدل کردند؛
تا بدانجا که در اوائل سده نوزدهم بوشهر دارای دو محله یهودینشین بود و ارامنه و پارسیان نیز در مناطق خاص خود میزیستند.
🔹برای نمونه، باید به تجارتخانه ملکم ارمنی اشاره کرد که درست در روبهروی آن یک تجارتخانه پارسی مستقر بود.
در دهه ۱۸۶۰ در بوشهر حدود ۳۵۰ یهودی زندگی میکردند و در مناطق اطراف، چون بحرین، نیز حضور داشتند.
در سال ۱۹۰۰ تعداد آنها به ۶۰۰ نفر رسید.
🔹در سال ۱۳۰۵ق. (۱۸۸۷م/۱۲۶۶ش) محمدتقی خان حکیم درباره بوشهر نوشت:
«اعظم بنادر فارس در خلیج عجم… تجارت هندوستان به ایران و از ایران به هندوستان بیشتر در این بندر و بندرعباسی و قدری هم در بندر لنگه است…
در این زمان اغلب اهالی عجم و تجار از بلاد ایران آنجا ساکناند.
و بسیار از تجارشان را سرمایه به یک کرور میرسد.
و هندو الحال در بندر لنگه منزل و بازار مخصوص دارند…
قونسولخانه انگلیس نسبت به باقی از ابنیه عالیه محسوب میشود
و امتعه که از هندوستان و چین به بوشهر میآیند عمده شکر و ادویهجات و چای معروف به چای بندری و شال کشمیری و قلمکار هندی و ظروف کار انگلیس است و اسبهایی که از ایران به هندوستان میبرند از بوشهر حمل میکنند.
پنبه و ابریشم و بعضی امتعه دیگر مال ایران نیز از بوشهر به هندوستان حمل میشود.»
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11468
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
39.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#مستند
#ارباب_رخنهها
#پدرخوانده
#خاندان_راکفلر - قسمت اول
👈 قسمت دوم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1893
👈 قسمت سوم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1907
👈 قسمت چهارم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1926
👈 قسمت پنجم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1938
👈 قسمت ششم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1951
🖊 بیشتر بدانیم:
👈 #خاندان_راکفلر_بانکداران_آخرالزمانی https://eitaa.com/salonemotalee/1838
👈 #سابقه_حضور_راکفلرها_در_ایران https://eitaa.com/salonemotalee/1891
👈 #چهار_دوره_کشاورزی_جهانروای_راکفلر https://eitaa.com/salonemotalee/1936
👈 #راکفلر_و_کشاورزی_ایران
اسپانسری راکفلر توسط جهاد کشاورزی ایران! https://eitaa.com/salonemotalee/2320
👈 پروژهٔ عقاب و دیوید راکفلر در خدمت پهلوی
https://eitaa.com/salonemotalee/20285
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
🇮🇷 #وقتی_مهتاب_گم_شد 🇮🇷
✒قسمت صد و بیست و دوم
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/791
◀️ فصل دهم
نبرد فاو ۱۳.
شب در ساختمان بودیم
باز هم از پتو و غذا خبری نبود
لرز و سرما امانمان را بریده بود
عدهای غر میزدند: "علیآقا! اینجا چه جایی است؟! چطوری تا صبح اینجا بمانیم؟!"
میگفت: "امشب اینجا بمانیم! فردا جابجا میشویم!"
از سرما مچاله شدیم
ولی از خستگی خوابمان برد
نصفه شب صدای آمدن و رفتن آمد
بیخیال بودیم
علیآقا با توپ و تشر گفت: "چرا هی میرفتید و میآمدید؟! تا حالا کجا بودید؟!
جامه بزرگ گفت: "ما از وقتی که رفتیم' به مقر برنگشتیم! حتماً کسان دیگری بودند!؟"
بلافاصله علیآقا داد زد: عراقیها!!! عراقیها!!! ساختمانهای دور و بر را بگردید!!!
آن روز داخل هر سوراخ و جای دنج ساختمان را که گشتیم' عراقی پیدا کردیم!
تا ساعت ۱۰ صبح ۱۳ اسیر گرفتیم
کار خدا بود که آنها چند بار شب گذشته با اسلحه بالای سرمان آمده بودند، اما ترسیده و فرار کرده بودند!
غروب روز دوم از خستگی در مقر تن به خوابی سنگین داده بودم که سید صادق مصطفوی تکانم داد: "برادر خوشلفظ! شاید دیگر فرصت خداحافظی نباشد!"
هنوز مست خواب بودم اما زنگ صدای او، صدای آشنای شهدا در لحظه وداع بود!
پرسیدم: "کجا؟!"
گفت: "قرار است گردان ۱۵۳ را ببرم جلو!"
میدانستم که از زخم دمل پا رنج میبرد
اصرار کردم تا فرصت هست او را به اورژانس ببرم
عفونت پا آزارش میداد اما به روی خودش نمیآورد
پذیرفت
پشت موتور نشست
تا لب اسکله رفتیم
بهیار شجاع زیر بمباران زخم پای سید صادق را چاک زد و عفونت را بیرون کشید و دمل را برداشت
باید استراحت میکرد
اما عزم جزم کرده بود که آن شب برود این بار اصرار هم فایده نداشت
گفت: "برگردیم! من باید خودم را به گردان برسانم!"
آثار رفتن و وداع میان افراد متفاوت بود
هندل موتور را که زدم، تویوتایی از خط به اسکله آمد
یکی داد زد: "اینها شهدای لشکر انصارند! کسی نیست برای تخلیه؟!"
من و سیدصادق به طرف تویوتا رفتیم
شهدا را روی هم ریخته بودند
راننده همین که ما دو نفر را دید ماشین را روشن گذاشت و پرید داخل قایق
مهتاب درآمده بود
چراغ قوه را روی صورت شهدا انداختم
در نگاه اول محمد مصباحی را شناختم
از نیروهای واحد بود
باز هم چراغ قوه را میان پیکر شهدا گرداندم
چشمم به صورت متلاشی شده یکی از شهدا افتاد که قیافهاش قابل شناسایی نبود
اما بادگیر زیتونی رنگ او برایم آشنا بود
دست به زیپ داخل بادگیر بردم
یک سجاده جیبی داشت با یک مهر کوچک
یک تسبیح و یک قران
همه چیز بو و عطر نماز شبهای جعفر منتقمی را میداد
سید صادق گفت: "کیست؟! میشناسیاش؟!"
بغض کردم و گفتم: "آره میشناسمش امام زمان هم جعفر منتقمی را میشناسند!"
اسم جعفر را که بردم هر دو گریه افتادیم
به سمت واحد اطلاعات رفتیم
تا رسیدیم، سیدصادق جدا شد
خودش را به گردان رساند
این آخرین دیدار من با او بود
آخرین دیدار در یک شب مهتابی
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛
https://eitaa.com/salonemotalee/794
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستند
#فرماندهان
این قسمت؛
🌹#محمود_شهبازی
دانشجوی ترم آخر دانشگاه علم و صنعت
فرمانده غیور سپاه همدان
جانشین لشکر همیشه پیروز ۲۷ محمدرسولالله "ص"
شهادت؛ دوم خرداد ۱۳۶۱ عملیات الیبیتالمقدس
سن زمان شهادت؛ ۲۴ سال
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11379
◀️ قسمت بیستوششم؛
📒 فصل پنجم: آتشفشان انقلاب ۱
🔶🔸حاجآقا روحالله
وقتی در مشهد بودم، نام امام خمینی را شنیدم
ایشان آن زمان به "حاجآقا روحالله" معروف بودند
شهرت ایشان در میان طلاب، بخاطر جدیت در تدریس بود
هر طلبهی جوانی که در درس جدیت و کوشایی داشت، مشتاق شرکت در دروس ایشان در حوزه قم بود
پس از آنکه در سال ۱۳۳۷ به قم رفتم؛ در درس اصول فقه امام شرکت کردم و این درس را طی ۶ سالی که در قم بودم ادامه دادم
در درس فقه امام هم شرکت کردم ولی در همه سالها نه!؛ چون به حلقه درس حاجآقا مرتضی حائری پیوستم
این امر نه به علت ترجیح جلسات درس آقای حائری بلکه به سبب شلوغ نبودن آن بود
طلاب جلسات درس حاجآقا مرتضی تعدادشان کم بود؛ زیرا با آنکه ایشان از نظر علم و فضل معروف بود اما روش تدریس وی جذبشان نمیکرد
همان تعداد اندکِ همدرسهای من در حلقه درس ایشان نیز آن درس را ترک کردند
من به تنهایی ماندم و با ایشان دسم را ادامه دادم
به جز این درس در مرحله درس خارج، درس دیگری نبود که تنها یک طلبه در آن شرکت داشته باشد
تا پیش از حرکت امام خمینی در سال ۱۳۴۱ هیچگونه نشانهای از انقلابی بودن در ایشان مشاهده نمیشد
ایشان استادی جدی بود با لباسی مرتب و فوقالعاده تمیز
سر به زیر وارد جلسه درس میشد
به هیچ یک از طلاب نگاه نمیکرد
درس خود را با جدیت میداد
به پرسشها و بحثهای طلاب با دقت و توجه تمام پاسخ میگفت
و بدون آنکه توجهی به ایجاد ارتباط با طلاب داشته باشد به همان شکل بیرون میرفت
در عین حال میان طلاب اعم از شاگردان و غیرشاگردانش محبوبیت بسیاری داشت
اکنون که به آن روزها میاندیشم از سکوتی که این مرد پیش از اعلام نهضت خود داشت خیلی متعجب میشوم.
اعلامیههایی که پس از آغاز نهضت صادر کرد، نشان میدهد که ایشان همچون آتشفشانی خاموش بوده که یکباره فوران کرده است
همواره گفتهام ریاضت سکوت امام؛ یکی از بزرگترین ریاضتها بوده
امام مصداق کامل انسان مومن بود
امام خمینی با پدرم دوست بود هرگاه قصد سفر به مشهد داشتم برای خداحافظی نزد ایشان میرفتم
ایشان هم میخواست که سلامش را به پدرم برسانم
در بازگشت از مشهد هم نزد ایشان میرفتم و ایشان حال پدرم را جویا میشد
برای پرسش برخی مسائل هم خدمت ایشان میرفتم
وقتی نهضت امام آغاز شد کاملاً برای پیوستن به زیر پرچم ایشان آماده بودم
چون همهی آنچه را که میخواستم در این نهضت یافتم
به یاد دارم یک سال پس از نهضت امام از یکی از کوچههای قم میگذشتم که دیدم دومین اعلامیهی امام را بر در ورودی مدرسه حجتیه چسباندهاند
در این اعلامیه امام "اسدالله علم" را با لحن و زبانی مورد خطاب قرار داده بود که قدرت اسلام و عزت علمای مسلمین در آن موج میزد
کلمات اعلامیه را با تمام وجود نیوشیدم و خواستم به سجده بیفتم
زیرا بیانگر تمامی احساسات و آرزوهایم بود
فهمیده بودم امام تا آخر پای حق میایستد
در واقع حوزه علمیه قم پس از رحلت آقای بروجردی احساس یتیمی میکرد
در چنین شرایطی بود که امام مانند کوهی راسخ و استوار برخاسته بود و در نهایتِ شجاعت و قدرت و عظمت با قدرت حاکمه ستمگر سخن میگفت
طبیعی بود که این موضع امام همه احساسات انسان آرمانخواه و آرزومند عزت اسلام و مسلمین را تحت تاثیر خود قرار دهد
به دنبال بالا گرفتن نهضت و مشارکت فعالانهام در آن؛ رفت و آمدم به بیت ایشان افزایش یافت
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/11480
🔸🌺🔸 --------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
📖 @salonemotalee