eitaa logo
سالن مطالعه
197 دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
1.1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۲ رو ﭘﺸﺖ ﺑﻮﻡ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﺑﺴﯿﺞ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!! ﻫﺮﭼﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﺣﯿﺎﻁ ﺧﻠﻮﺕ ﭘﺮﯾﺪﻡ ﭘﺎﯾﯿﻦ . . ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻮﺵ؟ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﻭﻧﺎﻫﺎﺵ، ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺑﺴﯿﺞ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!! کمرم هنوز رگ به رگه😐😂 به نام خدای صادق الوعد *سلام* *پیامبر مهر و محبت فرمودند* *يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِي الصَّلَاحِ وَ أَبْغَضَ الصِّدْقَ فِي الْفَسَادِ* *علی جان خداوند عزّ و جلّ، دروغ گفتن به منظور ايجاد صلح و آشتى را دوست دارد و راستگويى به قصد فساد انگيزى را دشمن* مى دارد. *بحار جلد ۷۴ ص ۴۷* *دروغ به خودی خود یک صفت زشت انسانی است که همه انسانها از آن بیزارند حتی کسانی که دین ندارند و در دین اسلام نیز آنقدر این صفت پست قلمداد شده و مورد بیزاری قرار گرفته که آن را از زنا بدتر معرفی کرده اند ولی همین دروغ زمانی که برای ایجاد آشتی و محبت لازم باشد از راستی که باعث فساد و دشمنی میشود برتر و نزد خداوند محبوبتر می شود. بنده از این روایت غیر جواز کذب در برخی موارد مصلحتی مطلب مهمتری را برداشت می کنم که مهر و محبت و دوستی و آشتی میان انسانها آنقدر نزد خداوند متعال ارزشمند است که بخاطر به دست آوردن آن دروغ زشت را جایز معرفی فرموده اند* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412148525668204.pdf
11.98M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز چهارشنبه ۸ تیر ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 ✅ کارشناس:استاد روان شناس و استاد مرکز مشاوره حوزه علمیه 🔷 جلسه هفدهم: نحوه برخورد با درخواست‌های کودک ◀️ نکته: معمول مطالب این بخش از کانال "سماح" مرکز مشاوره حوزه علمیه قم گرفته می‌شود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۹۰م همان‌جا زانوی غم بغل گرفتم و با ناراحتی به فکر فرورفتم. علیمردان کجا می‌توانست باشد؟ بر سر خانه و زندگی‌ام چه آمده بود؟ گاو و گوساله‌ام گرسنه مانده بودند. غذایم هنوز روی گاز بود. بچه‌ام لباس نداشت... رو به زن فامیل کردم و گفتم: «دلم طاقت نمی‌آورد. باید به روستا برگردم.» سهیلا را بغل او دادم و گفتم: «این دو تا بچه را به شما می‌سپارم و زود برمی‌گردم.» زن فامیل با ترس گفت: «فرنگیس، بروی گرفتار می‌شوی. نرو. از همین‌جا برایت وسیله گیر می اورم. خندیدم و گفتم: «علیمردان هم از اینجا برایم گیر می‌آوری؟» چیزی نگفت. اخم کرد و گفت: «علیمردان مرد است. خودش برمی‌گردد. نرو فرنگیس.» لباسم را مرتب کردم و گفتم: «نگران نباش، زود برمی‌گردم.» زن فامیل فهمید که برای رفتن جدی هستم. با ترس گفت: «می‌خواهی برگردی گورسفید؟ دیوانه شده‌ای؟ تو را گیر می‌آورند و می‌کشند.» گفتم: «نترس. توی تاریکی می‌روم و توی تاریکی برمی‌گردم. راه را خوب بلدم. چند بار این کار را کرده‌ام. می‌دانم باید چه ‌کار کنم.» از خانه بیرون زدم و به طرف جادۀ اصلی به راه افتادم. مردم ده مشغول برچیدن خرمن‌هایشان بودند. سرتاسر ده، پر از محصول بود. بعضی جاها گندم‌ها درو شده بود. مردهای ده، بیل و وسایل‌ درو دستشان بود. با خودم گفتم: «کاش بدانم الآن علیمردان کجاست؟» رسیدم سر جاده و شروع کردم به دویدن به سمت گیلان‌غرب. مردم از اینکه من به طرف گیلان‌غرب می‌رفتم، تعجب می‌کردند. کمی جلوتر، یک ماشین ارتشی ایستاد. راننده‌اش پرسید: «کجا می‌روی، خواهر؟» گفتم: «گیلان‌غرب.» با دست اشاره کرد سوار شوم. دست به میلۀ تویوتا گرفتم و پشت وانت ارتشی نشستم. تویوتا با سرعت به طرف گیلان‌غرب به راه افتاد. ماشین، ورودی گیلان‌غرب ایستاد و راننده‌اش گفت: «به سلامت!» شب شده بود نیروهای ایرانی توی گیلان غرب بودند. برق قطع بود. تک و توک مردم عادی توی شهر این طرف و آن طرف می‌رفتند. بیشتر، نیروهای نظامی بودند. شهر به هم ریخته و غمگین بود. از سربازی پرسیدم: «عراقی‌ها کجا هستند؟» سری تکان داد و گفت: «فکر کنم آن طرف گورسفید مانده‌اند. نیروهای خودمان جلوشان ایستاده‌اند.» توی گیلان‌غرب، پیش آشناهایی که می‌شناختم، رفتم و احوال علیمردان را گرفتم. مردی که دم در خانه ایستاده بود، گفت: «شوهرت را همین چند لحظه پیش دیدم دنبالت می‌گشت.» با خوشحالی به آدرسی که مرد داده بود، رفتم. علیمردان را دیدم که از این طرف به آن طرف می‌رود. از پشت دست روی شانه‌اش گذاشتم. برگشت و وقتی مرا دید، با وحشت و تعجب پرسید: «بچه‌ها؟» با یک دنیا نگرانی نگاهم کرد و منتظر جوابم ماند. گفتم: «هر دو تاشان خوب‌اند. توی کاسه‌گران هستند.» نفس بلندی کشید و روی زمین نشست. چند تا از نیروهای خودی به ما نزدیک شدند. در حالی که تفنگ‌هاشان را روی شانه انداخته بودند، از کنارمان رد شدند و با صدای بلند گفتند: «سریع‌تر دور شوید. بعید است بتوانیم مقاومت کنیم. تعدادمان کم است. فرار کنید و تا جایی که می‌توانید، از اینجا دور شوید.» علیمردان گفت: «فرنگیس، باید برگردیم. برویم کاسه‌گران بچه‌ها را برداریم و به سمت گواور برویم.» خودم را عقب کشیدم و گفتم: «علیمردان، من می‌خواهم به گورسفید برگردم. توی تاریکی می‌روم و زودی برمی‌گردم.» تا این حرف از دهانم بیرون آمد، دستش رابه زمین کوبید و گفت: «بس کن، فرنگیس. می‌خواهی بروی چه ‌کار کنی؟ کدام خانه؟ خانۀ ما الآن دست عراقی‌ هاست.» لج کردم. انگار دلم می‌خواست بمیرم. گفتم: «می‌روم برای بچه‌ها وسیله بیاورم. مگر همیشه عراقی‌ها توی ده نبودند؟ آن وقت‌ها هم می‌رفتم وسیله می‌آوردم. حالا هم زود برمی‌گردم.» شوهرم با ناراحتی مرا هل داد و گفت: «این بار نمی‌گذارم بروی. می‌گویند منافقین هم هستند. تیربارانت می‌کنند.» علیمردان مرا تکه‌تکه هل می‌داد و با زور عقب می‌برد. دستش را عقب زدم و گفتم: «می‌روم.» دستم را محکم گرفت و گفت: «فرنگیس، مگر مرا بکشی و بروی. یا می‌کشمت، یا مرا بکش و برو.» بلند گفتم: «می‌روم که خودم را بکشم. بهتر از این است که بچه‌ام لباسی به تن نداشته باشد و زجر بکشد. گوساله‌ام الآن گرسنه است...» علیمردان دیگر چیزی نگفت. از کنار جاده، دو تایی راه افتادیم. کوه‌ها و تپه‌ها را خوب می شناختم . روی جاده شلوغ بود. ماشین‌ها و تانک‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. به شوهرم گفتم: «بیا از توی تاریکی رد بشویم، از تپه‌ها برویم.» علیمردان سر به سمت آسمان بلند کرد و عمدی، طوری که من هم بشنوم، گفت: «خدایا، ما را حفظ کن!» بعد شروع کرد به غر زدن: «آخر زنی گفتند، مردی گفتند. اصلاً انگار نه انگار که یک زنی...» ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🖋قسمت ششم 🔹 کُشتن و چال کردن ۷۰۰ نفر در بازار؟! اگر فرض را بر این بگیریم که همه‌ی مردان بنی‌قریظه جنگجو بودند و تمامشان از دم تیغ امام علی (ع) یا زبیر گذشتند (و مثلاً تعداد آن‌ها را ۷۰۰ نفر بگیریم) در این صورت باید تمام آن‌ها از زن و مرد و کودک، دست‌کم ۳۰۰۰ نفر باشند. بالاخره بعضی خانواده و فرزند داشته‌اند. آیا حرکت دادن ۳۰۰۰ نفر که با فرض فوق، ۷۰۰ نفرشان جنگجو بودند، و بردن اُسرا به دو خانه در همان حوالی (که در روایت رسمی مدام تکرار می‌شود) امکان‌پذیر است؟! حتی حرکت‌دادن بخشی از قبیله‌ی بنی‌قریظه (در آن شرایط) و جای‌دادن‌ آن‌ها در دو خانه (که طبری و دیگران گفته‌اند)، نه منطقی است و نه امکان‌پذیر. در متن عربی کتاب مغازی، کلمه‌ی «دار» [خانه] آمده و دار در مورد خانه‌ی بزرگ نیز به کار می‌رود، اما دو خانه هر چقدر هم بزرگ باشد نمی‌تواند آن جمعیت انبوه را جا دهد. کشتن آن شمار انبوه (برخی ۹۰۰ و ۵۰۰۰ نفر هم گفته‌اند!) در وسط بازار مدینه و دفن‌شان هم زیر سؤال است. آیا هیچ‌کس نمی‌دانست کشتن آن همه افراد در وسط بازار مدینه بیماری‌زا و باعث آزار است؟! بگذریم که در کتب عمومی یا جغرافیایی خاص تاریخ مدینه، مثل «معجم ما استعجم» نوشته‌ی بکری؛ «معجم البلدان» نوشته‌ی یاقوت حموی، «المغانم المطابه فی معالم طابه» نوشته‌ی فیروزآبادی، و در «رسائل فی تاریخ المدینه»، و… هیچ خبری در این مورد (کشتن ۷۰۰ نفر در یک روز و چال‌کردن آن‌ها در وسط بازار شهر!) وجود ندارد. 🔹 تأمل در آیه‌ی ۲۶ سوره‌ی احزاب آیه‌ی مزبور، با اشاره به واقعه‌ی بنی‌قریظه، از کسانی‌که کشته یا اسیر شدند، با تعبیر «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً ؛ گروهی را به قتل می‌رساندید و گروهی را اسیر می‌کردید»، یاد کرده است: «وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً ؛ و آن گروه اهل کتاب (از یهودیان) را که پشتیبان و کمک [دشمنان شما] بودند [خداوند] از قلعه‌های محکم‌شان فرود آورد و در دلشان هراس افکند تا آن‌که گروهی از آن‌ها را به قتل رسانیده و گروهی را اسیر می‌کردید.» طبق قواعد نحو عربی، غالباً فعل قبل از فاعل و مفعول می‌آید، که در تعبیر فوق رعایت نشده‌ است. (باید گفته می‌شد تَقْتُلُونَ فَرِیقاً) همین مسأله (یعنی تقدم فریقاً بر تقتلون) نشانگر این است که «فریق مقتول» (کسانی‌که به قتل رسیدند) «بخشی از اسیر‌شدگان» بوده‌اند. (آشنایان به نحو عربی آنچه را گفتم به‌خوبی می‌دانند). 🔹 چند نکته‌ی دیگر درباره‌ی آیه: ۱- در آیه‌ی فوق از اسیرشدگان با تعبیر «الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ» (کسانی که جنگجویی می‌کردند) نام برده، و چون در ادامه، روی «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ» تأکید شده، پس، کسانی که کشته شدند معدودی از آن جنگجویان بوده‌اند. ۲- مطابق قواعد زبان عرب، واژه‌ی «تأسرون» [که در آیه‌ی فوق آمده] برای اسارت مردان و به طریق تغلیب برای هر دو جنس به کار می‌رود. برای اسارت زنان از کلمه «سَبْی» استفاده می‌شود. از این رو «تأسرونَ فریقاً» بیشتر ناظر بر اسارت مردان است نه زنان و کودکان. ۳- در جمله‌ی «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً»، نه از فعل ماضی، بلکه از فعل مضارع استفاده شده که از لحاظ ادبی باید حال معنا شود. افعال «تَقْتُلُونَ» و «تَأْسِرُونَ»، حال از «أَنزَلَ» هستند. به‌عبارت دیگر، قتل و به اسارت گرفته‌شدن بنی‌قریظه مربوط به همان زمانی بوده که آنان از قلعه‌هایشان پایین کشیده شدند. ۴- اگر پیش از جمله‌ی «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً»، «واو» وجود داشت و افعالی که در این تعبیر وجود دارند ماضی بود، به اسارت گرفته‌شدن بنی‌قریظه در زمان بعد از خارج کردن آنان از قلعه‌ها صورت گرفته‌ بود، ولی چون «واو» وجود ندارد، این جمله حالیه می‌شود و می‌رساند که در حال بیرون‌کشیده شدن بنی‌قریظه از سنگرهایشان، قتل و اسارت اتفاق افتاده است. ۵- در تعبیر «فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً»، مُقدّم داشتنِ قتل بر اسارت، نشانگر این است که ابتدا با مقاومت بنی‌قریظه عده‌ای کشته و سپس عده‌ای اسیر گشته‌اند. آیه نگفته است: «فَرِیقاً تَأْسِرُونَ وَ تَقْتُلُونَ فَرِیقاً». 🔹 فاصله‌ی تاریخی راویان و واقعه‌ی بنی‌قریظه قدیمی‌ترین سندی که به حادثه‌ی بنی‌قریظه اشاره کرده، سیره ابن‌اسحاق است؛ البته خود او که از روایان نسل سوم به‌شمار می‌رود، در ابتدای سیره‌اش ذکر می‌کند که فقط نقل قول کرده و در صحّت آن‌چه می‌گوید تصمیم‌‌گیری نکرده‌است. ابن‌اسحاق سال ۸۵ هجری (۷۵ سال بعد از شهادت پیامبر) به‌دنیا آمده، و ۱۴۶ سال پس از واقعه فوت کرده‌است! طبری هم که روایت ابن‌اسحاق را نقل کرده، یک قرن و نیم پس از وی آمده است! فاصله‌ی تاریخی میان این راویان و واقعه
‌ی بنی‌قریظه نکته‌ی بسیار با اهمیتی است. پیوستگی یا گسیختگی سلسله‌ی راویان اهمیت بسیار دارد. واقعه‌ی بنی‌قریظه مربوط به سال پنجم هجری است و ابن‌اسحاق ۸۰ سال بعد به دنیا آمده، روایاتی که از او نقل می‌شود، جای اما و اگر دارد. شاید از همین رو، امام مالک و ابن‌حجر عسقلانی [۱۲] در آن تردید کرده‌اند. تکرار می‌کنم که ابن‌اسحاق ۱۴۶ سال پس از غزوه بنی‌قریظه از دنیا رفته و طبری ۱۵۰ سال پس از وی آمده است. فاصله‌ی تاریخی میان این راویان و واقعه بنی‌قریظه نکته‌ی کوچکی نیست. پایان -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۳۰) مقاله سیزدهم 🖋قسمت دوم 🔹 «بیل» کشاورز اما از این جالب‌تر نوع نگاه او به کشاورزی است. آغاز کار بنیاد گیتس را سال ۲۰۰۰ معرفی می‌کنند اما واقعیت این است که او بنیادش را با هدف تأثیرگذاری در این عرصه و با هدایت راکفلرها در سال ۱۹۹۴ میلادی تأسیس کرد، سپس با طی کردن مراحلی، و با اشتراک گذاشتن منافعش با افراد و نهادهایی مانند «هیلاری کلینتون» (۱۷)، «وارن بافت» (۱۸) و بنیاد راکفلر در ابتدای هزاره سوم، به جایگاهی قابل توجه در عرصه سلامت و کشاورزی دست یافت. دارایی این بنیاد طبق آخرین اعلامها بالغ بر ۴۰ میلیارد دلار آمریکاست. او حتی در فاصله سال‌های ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸، مسئولیتش در مایکروسافت را برای تمرکز بر این بنیاد کنار گذاشته بود. در حال حاضر نیز بخش اعظم وقت او در این بنیاد صرف می‌شود. مصاحبه‌کننده (۱۹) در مقدمه همان گفت‌وگو، با اشاره به بیل گیتس تصریح می‌کند: «او تخمین می‌زند یک‌سوم از وقت خود را در مایکروسافت و دو سوم دیگر را در بنیادش و کارهای دیگر صرف خواهد کرد.» (۲۰) گیتس در این گفت‌وگو در توجیه حضورش در کشاورزی، در توجیهی جالب و البته غیرمنطقی، این موضوع را به «فلج اطفال» مرتبط می‌کند: «این برنامه بیشتر مربوط به بیماری‌های عفونی است… من تقریباً فقط روی فلج اطفال کار می‌کنم، و پس از آن به‌دلیل اهمیت تغذیه و به این دلیل که بیشتر مردم فقیر کشاورزان هستند، ما در کشاورزی هم هستیم!!» (۲۱) چنان‌که در ادامه خواهیم دید بیل گیتس این فعالیت‌ها را با همکاری راهبردی با راکفلرها با مشارکت و تأمین مالی برنامه‌ها و بنیادهای بین‌المللی آنها پی گرفته است؛ گیتس خود ارتباط برنامه‌هایش با «انقلاب سبز» را کتمان نمی‌کند، و این برنامه‌ها را دنباله برنامه‌ها از ۱۹۶۰ معرفی می‌کند. وی با اشاره به گستره اقدامات صورت گرفته در این زمینه می‌افزاید: «ما در توسعه بین‌المللی پیشرفت‌های باورنکردنی داشته‌ایم. در کشورهایی مانند برزیل، مکزیک، تایلند و اندونزی تعداد باورنکردنی داستان موفقیت وجود دارد. مکان‌هایی که به‌خوبی انجام نشده، در آفریقا خوشه‌بندی شده‌اند؛ و ما همچنین هائیتی – جایی که هفته گذشته آنجا بودم – و نیز یمن، افغانستان و کره شمالی، را داریم که نوع خاصی از موارد است. فرض را بر این گذاشتیم که هیچ جنگ یا چنین چیزی وجود ندارد. ما باید بتوانیم حتی کشورهای ساحلی آفریقایی را بپذیریم و آنها را در ۲۰ سال آینده به یک موقعیت منطقی برسانیم. قدرت شما در حال افزایش است، زیرا تعداد کشورهایی که به کمک نیاز دارند، در حال کاهش است؛ و کشورهایی همچون چین و هند همچنان با مشکل مواجه هستند، اما خودشان برای حل این مشکلات کافی هستند. در طول ۲۰ سال آینده، ابزارهای بهتر، واکسن‌های جدید، درک بهتر از بیماری‌ها و، امیدوارم، روش‌های ارزان‌تر برای تولید انرژی به‌دست آورید. بنابراین زمان بسیار زیادی در جهت افزایش شرایط انسان در اختیار دارید. حتی چیزهایی مانند «توالت مناسب» که یک پروژه خاص پایه‌ای است، می‌تواند تحول بزرگی ایجاد کند.» (۲۲) ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۵۱ قرآن کریم