#کودکانه
#معرفی_بازی ۱۱
✅ "بازی بالا بلندی"
.
🔷تعداد افراد در این بازی بهتر است بیش از پنج نفر باشد. از میان افراد یک نفر به اصطلاح گرگ شده و به دنبال افراد دیگر میگذارد تا دستش به آنها برسد. فردی که دست گرگ به او خورده میسوزد. دیگران هم باید از دست او فرار کرده و روی جایی که کمی از زمین بالاتر است، بایستند. وقتی افراد در بالای بلندی قرار می گیرند، گرگ نمیتواند به آنها دست بزند.
🔹برای این که افراد نتوانند به مدت طولانی روی بلندی بایستند، می توان قانون شمارش را گذاشت. هر کسی که بالای بلندی قرار گرفت، باید از یک تا ده بشمارد و وقتی به ده رسید، از بلندی برای یک لحظه هم که شده پایین بیاید و یا این که بدود و روی یک بلندی دیگر بایستد.
⚠️این بازی با نام «گرگم به هوا» هم شناخته میشود.
🔶قاعده و قانون این بازی قابل تغییر هم هست؛
🔸مثلا وقتی دست گرگ به کسی میخورد، او نیز به همراه گرگ باید به دنبال بچههای دیگر بدود. قبل از این که گرگ به یکی از بچهها دست بزند، یکی دیگر از بچهها میتواند کنار او قرار گرفته و دستش را بگیرد. در این صورت گرگ نمیتواند به هیچ کدام از آنان دست بزند؛ اما نباید مدت زمانی که این دو در کنار هم هستند طولانی شود. می توان شمارش تایک عدد مشخص را به عنوان حداکثر فرصتی قرار داد که این دو می توانند در کنار هم باشند.
🔸برای فرار بچهها هم می توان محدودهای را مشخص کرد. در این صورت خروج از محدوده مشخص شده موجب باختن فرد میشود.
🔻ورزش، هیجان و تقویت حس همکاری از فواید این بازی است.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🔥تنها_میان_داعش🔥
#تنها_میان_داعش
◀️ قسمت بیست و پنجم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💠 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💠 چطور میتوانستم آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#خاطرات
#حکایت
نقل است که؛
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ.
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ.
ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#خاطرات
#حاج_قاسم
#سیدحسن_نصرالله
#جبهه_مقاومت
✍حجتالاسلام والمسلمین «اکرم الکعبی»، دبیرکل مقاومت اسلامی نُجَباء: در جنگ تموز، مجاهدان حزبالله در تنگنا و سختی بهسر میبردند؛ چرا که اغلب کشورها از اسرائیل حمایت میکردند. دشمن از جنگندههای پیشرفته و پشتیبانی امریکایی، اروپایی و عربی برخوردار بود و در مقابل، جمعی از رزمندگان در کوهها و دشتها در محاصره قرار داشتند. از همین رو طرفداران حق در اقصی نقاط دنیا نسبت به وضعیت حزبالله لبنان نگران بودند.
در این میان به یکباره «سیدحسن نصرالله» با اطمینانی فراتر از یک برآورد ساده، در رسانهها بشارت پیروزی قطعی داد و همه را غافلگیر کرد. مدتی بعد از پایان این نبرد، من و جمعی از برادران مجاهد به لبنان سفر کردیم تا ضمن دیدار با سیدحسن، پیروزی بزرگ حزبالله را به ایشان تبریک بگوییم. در مسیر، سؤالی ذهنم را درگیر کرده بود و تصمیم گرفتم به محض ملاقات آن را مطرح کنم؛ اینکه سیدحسن بر چه اساسی وعده پیروزی داد؟ اطمینان خاطر او از کجا نشأت میگرفت و چگونه به چنین جمعبندی رسیده بود؟
به محض دیدار با سیدحسن ـ که شهید عماد مغنیه هم حضور داشت ـ سؤالم را مطرح کردم. ایشان پاسخ داد که پس از شدت یافتن محاصره، پیامی از حضرت آقا دریافت کردم که در آن تأکید شده بود به همه مجاهدان توصیه کنم دعای "جوشن صغیر" را بخوانند و در ادامه بشارت دادند که قطعا نصر و پیروزی و عزت و کرامت از آنِ مقاومت خواهد بود. سیدحسن نصرالله به من گفت: به تجربه بر من ثابت شده بود که حضرت آقا هرگاه وعدهای میدهند بیشک محقق میشود. من هم با استناد به وعده ایشان، با چنین صراحت و اطمینانی در رسانهها از پیروزی حتمی سخن گفتم و آن را به همه حامیان مقاومت بشارت دادم./ الکوثر.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#روانشناسی_و_مشاوره
#خانواده
#تحکیم_خانواده
درخدمت #استاد_تراشیون
✅ تحکیم خانواده
💠 قسمت هفتم
✅روشهای تحکیم خانواده؛
7⃣پرهیز از سوءتفاهم؛
▫️چند نکته در خصوص سوءتفاهم:
۱) عواملی که زمینه سوءبرداشت شریک زندگی را فراهم کند، مرتفع کنیم.
مانند رمز گذاشتن روی گوشی و نگفتن رمز آن به شریک زندگی
۲) کلام؛ بدانیم که چه میگوییم.
3) نگاه
8⃣صداقت در کلام ؛
🔸فطرت صداقت پاک است پس پذیرش آن بهتر محقق می شود.
صداقت وقتی محقق شود:
🌀تلاش میشود که خطا کاهش یابد و از بین رود پس خانواده مستحکم میشود.
🔹پنهان کاری به دوبخش تقسیم میشود:
🔻طرف مقابل ناراحت میشود، دعوا و قهر میکند.
🔻پنهان کاری موجب آسیب رساندن به تحکیم خانواده میشود.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
23.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کودکانه
📺کارتون #پهلوانان (۱۰)
🎞این قسمت: خنزیر
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
WhatsApp Audio 2021-08-17 at 14.59.33.mp3
39.34M
🎙سخنرانی دهه محرم سال ۱۴۰۰
✨ #گفتگوی_حسینی (شب ششم)
#اصول_زیبا_سخن_گفتن
#محرم
#امام_حسین
#دهه_محرم
#استاد_احمد_غلامعلی
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee