💎 عنْ أَبِيعَبْدِاَللَّهِ عَلَيْهِاَلسَّلاَمُ قَالَ:
👈 إذَا مَاتَ اَلْمُؤْمِنُ اَلْفَقِيهُ ثُلِمَ فِي اَلْإِسْلاَمِ ثُلْمَةٌ لاَ يَسُدُّهَا شَيْءٌ.
📚 الکافي، الجزء الأول، كِتَابُ فَضْلِ اَلْعِلْمِ، بَابُ فَقْدِ اَلْعُلَمَاءِ، ح۲.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دنیا جای ماندن نیست
✍ امروز ۲۸ محرم سالروز رحلت منافقشناس بزرگ، حذیفة بن یمان است، از بزرگانِ اصحاب پیامبر (ص) و از خواصِ اصحاب امیرالمؤمنین (ع) و یکی از هفت نفری که بر پیکر مطهر صدیقهٔ طاهره (س) نماز خواندند. (٣۶ ق)
#تحلیل_تاریخی
#حذیفه_بن_یمان
#یاران_معصومین
◀️ حذیفة بن حسیل یمانی مکنّی به ابو عبدالله العَبْسی،
🔹 حذیفه دارای فضیلتهای زیادی است.
از جمله از اصحاب پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله) و یاران امام علی (علیه السلام) است.
سیره نویسان او را به بزرگی یاد می کنند و با القابی چون:
"صاحب سرّ رسول الله"
"از بزرگان اصحاب رسول الله"
"اعلم الناس بالمنافقین" و ...
او را ستوده اند.
🔹 وی از جمله هفت نفری است که بر جنازه حضرت فاطمه (علیها السلام) نماز خواندند و همچنین به امر امیرالمؤمنین (علیه السلام)، شهربانو را برای امام حسین (علیه السلام) عقد کرد.
🔹 خاندان شهادت؛
پدر حذیفه، حسیل بن جابر، که در جنگ احد به شهادت رسید.
جریان شهادتش چنین بود:
در جریان جنگ احد حذیفه در رکاب رسول الله شمشیر می زد. در اثنای جنگ، حسیل بن جابر، پدر حذیفه برای یاری پیامبر (صلی الله علیه و آله) وارد میدان کارزار شد.
حسیل هنگامی قدم به میدان جنگ گذاشت که جبهه اسلام به علت خیانت عده ای از سربازان، از دو سو مورد هجوم بود، لذا تشخیص مسلمان از کافر مشکل می نمود.
عدهای از مسلمانان به خیال اینکه حسیل از مشرکین است، به او حمله کرده و او را محاصره کرده و کشتند،
ناگهان حذیفه پدر را شناخت و با صدای بلند فریاد زد: دست نگه دارید. او پدر من است، ولی کار از کار گذشته و پدرش زیر ضربات شمشیر، به شهادت رسیده بود
برادرش صفوان بن الیمان، نیز در این جنگ شهید شد.
🔹 مأموریت ویژه
در جریان جنگ خندق، که مسلمانان در محاصره دشمن قرار داشتند، حذیفه می گوید:
در شبی از شبها که بسیار سرد و طوفانی بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله) پاسی از شب را نماز خواند و پس از نماز رو به اصحاب کرد و گفت:
"ألا رجل یأتینا بخبر القوم یجعله الله رفیقی فی الجنّة؟"
به علت سرما و طوفان شدید، هیچ کس امر رسول الله را اجابت نکرد، من برخاستم و گفتم: لبیک.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:
"میان قوم (دشمن) برو و برایم خبر بیاور و تا هنگام بازگشت اقدامی انجام نده."
امر پیامبر را اجابت کرده، مخفیانه به میان لشکر دشمن رفتم.
در این هنگام شنیدم ابوسفیان برای قوم سخنرانی می کند و می گوید:
"مواظب باشید که جاسوسی از طرف محمد (صلی الله علیه و آله) در میان شما نباشد. برای اطمینان بیشتر، هر کس نام کناری خود را بپرسد."
من پیشدستی کرده و زودتر نام کناری خودم را پرسیدم تا مرا نشناسند.
در این هنگام ابوسفیان از شدت سرما و طوفان، دستور داد برگردند.
ابوسفیان در تیر رس من بود، تیر در کمان گذاشتم تا او را بزنم، یکباره به یاد سخن پیامبر افتادم و صرف نظر کردم. پس از انجام مأموریت، به مدینه برگشتم و نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفتم.
آن حضرت در حال نماز بود، تا مرا دید اشاره کرد به زیر عبایش بروم (تا گرم شوم)و سپس گزارش کار را به ایشان دادم.
◀️ ویژگی های حذیفه
🔹جوانمردی
حذیفه در جنگ احد، هنگامی که دید پدرش توسط مسلمانان به شهادت رسید، برای مسلمانان طلب مغفرت کرد. خبر شهادت حسیل به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید، حضرت دستور داد دیه او را از بیت المال به پسرش حذیفه دادند.
حذیفه آن را گرفت و میان مسلمانان تقسیم کرد.
🔹افسر سلحشور
حذیفه به غیر از جنگ بدر، در تمام جنگ های پیامبر (صلی الله علیه و آله) حضور داشت. پس از فوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز جزو سپاه اسلام بود.
وی در سال "۲۳ ه. ق" در فتح آذربایجان، دینور، ماسبذان و همدان شرکت داشت.
همچنین در فتح ری در کنار ابو موسی اشعری بود.
نیز در فتح نهاوند پس از شهادت "نعمان بن مقرن" پرچم دار سپاه اسلام شد و با تدبیر او نهاوند فتح گردید.
🔹محافظ پیامبر
حذیفه همراه سعد بن عباده، از پیامبر محافظت می کرد تا اینکه این آیه قرآن نازل شد؛" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ.. " پیامبر آنها را مرخص کرد و فرمود:» خدا مرا از خطر مردم حفظ می کند. «
🔹منافق شناس
حذیفه بن یمان، صاحب سرّ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و نام منافقین را میدانست.
امیرالمومنین (علیه السلام) در مورد حذیفه میفرماید:
"علم المنافقین، و سال عن المعضلات، فان تسالوه تجدوه بها عالما"
"او منافقان را می شناسد. در مورد مشکلات از وی سوال نمایید زیرا اگر از وی بپرسید، وی را عالم بر آنها خواهید یافت" (سیر اعلام النبلاء ج۲ ص۳۶۳)
🔗ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/2881
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#محرم
#امام_حسین
👤 #امام_خامنهای
💠 #چرا_قیام_کرد؟
قسمت دوم: هدف چه بود؟
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
AUD-20210819-WA0013.mp3
8.02M
🎙سخنرانی دهه محرم سال ۱۴۰۰
✨ #گفتگوی_حسینی (شب نهم)
#اصول_زیبا_سخن_گفتن
#ستایش_و_نکوهش
#محرم
#امام_حسین
#دهه_محرم
#استاد_احمد_غلامعلی
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته (۱۷۷)
به نام خدای حافظ کودکان
سلام صبح اولین روز تلاشتون بخیر و پر از آرامش
امام صادق علیه السلام
بدون ترديد، خداوند بنده خود را به خاطر شدّت محبّت به فرزندش، مورد رحمت قرار می دهد.
اِنَّ اللّهَ لَيَرحَمُ العَبدَ لِشِدَّةِ حُبِّهِ لِوَلَدِهِ
كافى ، جلد۶، ص۵۰
یکی از وظایف مهم والدین، محبت و دادن شخصیت به فرزندان است.
فرزندانی که ذیل محبت والدین بار میآیند، اعتماد به نفس بالایی دارند و در سنین بزرگسالی شخصیت آنان مورد توجه دیگران نیز قرار میگیرد.
بچه ای که در منزل، محبت نبیند بیدرنگ جذب محبتهای دروغین دیگران بیرون از منزل خواهد شد. مخصوصا با وجود فضای مجازی و این مقدمهای میشود برای بزهکاری و خلافکاری در دوران نوجوانی و جوانی.
پس باید فرزندان خویش را در منزل از محبت اشباع کنیم مخصوصا دختر خانمهای عزیز را که جنسشان لطیف و به محبت محتاجتر است.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121485453100302.pdf
10.25M
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز شنبه ۵ شهریور ۱۴۰۱. ۲۹ محرم ۱۴۴۴
۲۷ آگوست ۲۰۲۲
ذکر روز شنبه؛
یا رَبَّالعالمینَ
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#کودکانه
#معرفی_بازی ۱۴
✅ بازی با کاغذ
🔻 کاغذ های دور ریختنی و روزنامه باطله، یکی از ابزار های مناسب برای بازی است.
🔸 بچه ها در همان ماه های اول که دستشان قدرت گرفتن چیزی را پیدا می کند، از مچاله کردن کاغذ ها لذت می برند.
⚜ پاره کردن کاغذ هم بازی جذابی برای کودکان است. اگر شما هم با او همراه شوید و در حین پاره کردن کاغذ ها سر و صدا کنید، بچه بسیار خوشحال تر میشود.
🔹 کاغذ های مچاله شده را شبیه به توپ کنید. یک قابلمه را در فاصله ای مناسب گذاشته و سعی کنید کاغذ های مچاله شده را در داخل آن بیندازید. این بازی را با جوراب های گلوله شده هم می شود انجام داد. موسیقی کاغذ مچاله و پاره کردن کاغذ برای کودک یک آهنگ طبیعی لذت بخش و بی نظیر است.
♦️ شکل های بسیاری را با کاغذ می شود درست کرد که در اصطلاح به این کار «اریگامی» گفته می شود.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#طنز
به مناسبت روز کارمند یادی کنیم از کارمند نمونه اسپانیایی 😂
آقای خواکین گارسیا،
خواکین؛ کارمند دولت اسپانیا یه روز تصمیم میگیره نره سرکار.
میبینه بهش خوش میگذره
دیگه کلا نمیره
ولی هیچکس نمیفهمه که نیستش!
۶ سال تمام حقوق کامل میگیره
بدون اینکه بیاد سر کار
وقتی میفهمن نیستش که میخواستن بخاطر ۲۰ سال کار وفادارنه بهش جایزه بدن! 😁😝😱
#تحلیل_تاریخی
#حذیفه_بن_یمان
🏴 به مناسبت ۲۸ محرم سالروز رحلت صحابی "منافقشناس"
قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/2854
◀️ قسمت دوم
هنگامی که سپاه اسلام از جنگ تبوک بر میگشت، گروهی از منافقان، طرح ترور پیامبر را ریختند.
جبرئیل توطئه آنان را به پیامبر خبر داد.
منافقین هنگامی که میخواستند قصد خود را عملی سازند و پیامبر را در درّه بیاندازند، پیامبر به حذیفه فرمود:
"به صورت مرکبهای آنان بزن"
حذیفه بر صورتهای آنها کوبید و به عقب راند.
به این صورت نقشه آنان خنثی شد و نتوانستند کاری انجام دهند.
بعد از این واقعه، پیامبر به حذیفه فرمود:
"آیا آنان را شناختی؟"
حذیفه جواب داد:
"خیر"
پیامبر اسامی آنان را به او گفت.
پس از این قضیه، حذیفه به عنوان راز دار پیامبر و منافق شناس معروف شد.
اگر کسی اسامی منافقان را از او میپرسید، جواب نمیداد.
اگر کسی فوت میکرد و ایمان و نفاقش معلوم نبود و حذیفه بر پیکرش نماز نمیخواند، خلیفه وقت جرأت نمیکرد، نماز بخواند.
منافقین پس از غدیر توطئه قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را چیدند و میخواستند در بازگشت از غدیر خم در گردنه (ارشا)، شتر حضرت را بترسانند تا حضرت به دره سقوط کند و به قتل برسد، که جبرئیل حضرت را از حیله آنها با خبر نمود.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن منافقین را به حذیفه معرفی نمود و حذیفه همه را به خاطر سپرد.
به همین دلیل بود که غاصبین خلافت بعد از آن واقعه از حذیفه میترسیدند که مبادا آنان را به مردم معرفی کند، لذا حذیفه بر نماز هر کس حاضر نمیشد دیگران میفهمیدند که میت منافق بوده است.
وی منافقین را میشناخت، یعنی به اذن خداوند متعال قدرتی یافته بود که میتوانست منافقین را تشخیص دهد.
🔹پیشگویی از آینده
حذیفه همچون اصحاب خاص امام علی"علیه السلام" (مانند سلمان، عمار، مقداد، ابوذر، رشید هجری و ...) گاهی از آینده خبر میداد، که با گذشت زمان به وقوع میپیوست. دو مورد از پیشگوییهای وی عبارت است از:
الف. هنگامی که امام علی (علیه السلام) به خلافت رسید، حذیفه در مسجد مدائن برای مردم سخنرانی کرد و پس از سخنرانی به پسرانش (صفوان و سعد) گفت:
"او (امام) را همراهی کنید، برای او جنگهای زیادی رخ خواهد داد و عده ای از مردم در آن هلاک خواهند شد. بکوشید در رکاب او شهید شوید. به خدا قسم او بر حق و مخالفش بر باطل است.
صفوان و سعد به سخن پدر گوش داده و در جنگ صفین شرکت کردند و به شهادت رسیدند.
ب. حبّه عرنی می گوید: حذیفه یک سال قبل از قتل عثمان به من گفت:
"گویا میبینم مادرتان، "حمیرا" بر شتری سوار شده و شما دُم و پاهای آن را گرفتهاید. آن روز قبیله ازد او را همراهی خواهند کرد. خدا آنان را به آتش دوزخ مبتلا کند، نیز بنیضبّه انصار و یاران آنها خواهند بود. خدا پاهایشان را قطع کند."
حبّه عرنی نقل می کند، روز جنگ جمل حضور داشتم. به علّت دفاع یاران عایشه توسط سپر، منادی امام علی (علیه السلام) گفت: پاهایشان را قطع کنید.
در این هنگام به یاد سخن حذیفه افتادم که دعایش مستجاب شد و در عمرم روزی را ندیدم که مثل آن روز پاهای فراوان قطع شود.
🔹ادب حذیفه
روزی پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله) با حذیفه ملاقات کرد و دستش را دراز کرد تا با حذیفه مصافحه کند.
حذیفه دستش را کشید.
رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود:
"ای حذیفه دستم را به سوی تو دراز میکنم و تو دستت را میکشی؟"
حذیفه در جواب گفت:
"من دوست دارم ولی چه کنم که جنب هستم."
پیامبر فرمود:
"أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّ الْمُسْلِمَینِ إِذَا الْتَقَیا فَتَصَافَحَا تَحَاتَّتْ ذُنُوبُهُمَا کمَا یتَحَاتُّ وَرَقُ الشَّجَرِ
آیا نمیدانی وقتی دو مسلمان ملاقات و مصافحه کنند، همانگونه که برگ درخت میریزد، گناهان آن دو میریزد."
◀️ حذیفه از دیدگاه امام علی (علیه السلام)
امام باقر (علیه السلام) در باره فضیلت حذیفه، از پدرانش از امام علی (علیه السلام) نقل میکندکه فرمود:
"ضاقت الأرض بسبعة، بهم تُرزَقون و بهم تُنصَرون و بهم تُمطَرون، منهم سلمان الفارسی و المقداد و أبو ذر و عمار و حذیفة (رحمهم الله)و کان علی (علیه السلام) یقول و أنا إمامهم، و هم الذین صلّوا علی فاطمة (علیها السلام)
زمین برای هفت نفر کوچک و تنگ است، به وسیله آنها روزی داده می شوید و نصرت الهی شامل حال شما می گردد. باران به برکت آنان بر شما میریزد، از آن جملهاند: سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و حذیفه، من پیشوای آنها هستم و آنان کسانی هستند که بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزاردند."
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/2908
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🔥تنها میان داعش🔥
#تنها_میان_داعش
◀️ قسمت بیست و هشتم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد غیرت و مراقبت از ناموس در برابر داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت درد کشیدن جان داد...
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee