#لطیفه_نکته ۲۷۶
طرف قبض آب اومد براش يه ميليون تومن 😱
گفت : گمونم خدا بارون آخريه رو هم زده به حساب ما 😂😆😃😃😃
به نام خداوند حافظ
سلام
🔹#امام_هادی علیه السلام؛
مَن کَانَ عَلی بَیِّنةٍ مِن رَبِّهِ هَانَت عَلیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَ لَو قرضَ و نشرَ
هر که بر طریق خداپرستی محکم و استوار باشد، مصائب دنیا بر او سهل گردد، گر چه تکه تکه شود.
📖تحف العقول، ص۵۱۱
✍🏻 سختی دنیا هر چه باشد، وقتی به خدای متعال یقین داشته و او را حکیم و دلسوز بداند و خود را به خدا واگذارد این سختیها آسان و قابل تحمل خواهد شد.
چون خدا را شاهد و ناظری عادل میداند.
خداوند وعده داده است، کسی که به او توکل کند، برای او کافی است و خود خدا زندگی اش را کفایت می کند.
خدایا زندگی ما را الهی و مطابق رضای خودت قرار بده 🤲🏻.
شاد و سالم و تندرست باشید.🍃
🔸🌺🔸-------------
"سالن مطالعه"، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121494852169507.pdf
14.62M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ چهارشنبه
۱۴ دی ۱۴۰۱
۱۱ جمادیالثانی ۱۴۴۴
۴ ژانویه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
پیدیاف روزنامههای ایران، وطن امروز، شرق و اعتماد در "سالن مطالعه"
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۶۳
🖋 مقالهی پانزدهم:
#جنگهایخلفا_و_منفعتیهود_از_آن
قسمت پنجم؛
🔹مناظره حارث بن معاویه با زیاد ابن لبید که مأمور اخذ زکات بود، نیز پرده از روی مسائل بر میدارد و حقیقت امر را آشکار میسازد.
در تاریخ آمده است:
زیاد بن لبید خود را نزد طایفهای از کنده با نام بنیذهل رسانید.
در آنجا شخصی از بزرگان کنده به نام حارث ابن معاویه گفت:
"ای زیاد، تو ما را به اطاعت از کسی میخوانی که هیچ عهد و پیمانی با ما ندارد."
زیاد گفت:
"راست میگویی، اما ما او را بر این کار برگزیدیم!"
حارث گفت:
"چرا حکومت را از اهل بیت پیامبر (ص) دور کردید، در حالی که آنها أحق بر این کار بودند؛ چرا که خدا فرموده:
«وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ (۱۱) و خویشاوندان نسبت به یکدیگر، در احکامی که خدا مقرر داشته، (از دیگران) سزاوارترند.»"
زیاد گفت:
"مهاجران و انصار، مصلحت کار خود را بهتر از تو میدانند."
حارث گفت:
"نه به خدا، شما از روی حسد کار را از دست آنها دور ساختید و من نمیتوانم بپذیرم که رسول خدا (ص) از دنیا چشم فرو بسته باشد و کسی را برای این امر انتخاب نکرده باشد، زود از نزد ما دور شو."
عرفجة بن عبدالله نیز گفت:
"به خدا حارث راست میگوید. این مرد را از اینجا بیرون کنید.
صاحب او اهلیت خلافت را ندارد.
مهاجران و انصار مصلحتاندیشتر از رسول خدا (ص) نیستند."
زیاد که وضع را چنین دید به مدینه آمد و گفت: "کندیان مرتد شده و عصیان کردهاند." (۱۲)
🔸ب. جنگ با مدعیان نبوت
قسم دوم از جنگهای رده در زمان خلفا، مبارزه با مدعیان نبوت بود.
البته ماجرای مدعیان نبوت به عهد نبی اکرم (ص) برمیگردد.
🔹نخستین کسی که در عصر رسول خدا مدعی نبوت شد، أسود عنسی بود که در یمن مدعی نبوت شد و عاقبت به دست فیروز نامی از نژاد ایرانی کشته شد. (۱۳)
🔹دیگر از مدعیان نبوت، مسیلمة بن حبیب از طایفهی بنیحنیفه بود که در عصر رسول خدا به همراه طایفهاش به مدینه آمد و اظهار اسلام کرد.
اما پس از بازگشت مدعی پیامبری شد و نامهای به رسول خدا (ص) نوشت:
"من در کار نبوت با تو شریک هستم؛ نیمی از زمین از آن من و نیمی از آن قریش است، اما قریش قومی تجاوز پیشهاند!
رسول خدا در پاسخ نوشتند:
«إنّ الأرض لله یورثهَا مَن یشاء من عبّاده وَالْعَاقِبَةُ للْمُتقین (۱۴) این زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد آن را به میراث میدهد. و سرانجام نیکی از آن پرهیزکاران است.»
پس از رسول خدا (ص) محیط برای فعالیت مسیلمة مساعدتر شد، اما عاقبت به دست مسلمانان کشته شد.
🔹کسان دیگری نیز بودند که پس از رسول خدا مدعی نبوت شدند که از جمله سجاح، دختر حارث تیمی بود که پس از برخورد با مسیلمة با وی ازدواج کرد و مهرش بخشودگی نماز صبح و خفتن، از امتش بود. (۱۵)
درباره مدعیان نبوت تحقیقی لازم است که آیا همهی آنها مسلمان بودند و بعد مدعی نبوت شدند یا اینکه اسلام نیاورده بودند و پس از رسول خدا زمینه را مساعد دیده و مدعی نبوت شدند.
اگر چنین باشد و آنها اصلاً مسلمان نبوده باشند، جنگ با آنها جنگ رده نخواهد بود.
ادامه دارد...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6917
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت شصت و چهارم؛
حسین با موتور به سپاه میرفت و میآمد
حاجآقا سماوات هشدار میداد که منافقین، مسیر رفت و برگشت تو را شناسایی و زهرشان را خالی میکنند.
حسین از ترور و تروریست پروایی نداشت
یک پایش شهر بود و یک پایش ،جبهه
نمیدانستیم که او و محمود شهبازی در تدارک عملیاتی سنگین برای دور کردن دشمن از ارتفاعات قراویز درسرپل ذهاب هستند.
چند روز مانده به عملیات حاجآقا سماوات برای بسیج امکانات از سرپلذهاب آمد
وقت رفتن گفت:
«محمود شهبازی تقریباً سپاه استان همدان رو برای حضور در عملیات تعطیل کرده
حسینآقا رو گذاشته به عنوان فرمانده این عملیات از بس به حسینآقا اعتماد داره
حتی خودشم فرمانده محور شده، تحت فرماندهی حسینآقا.»
از روز دوازدهم شهریور هر روز چندین شهید به شهر میآوردند.
شهدای عملیات شهیدان رجایی و باهنر در سرپل ذهاب
کمکم همه جای شهر سیاهپوش شد.
مثل همه خانواده رزمندهها هر لحظه انتظار داشتم یکی زنگ خانه را بزند و خبری از شهادت یا مجروحیت بدهد، که حسین پس از یک هفته به همدان آمد.
خسته بود و بیقرار
مثل مرغ سرکنده بال بال میزد
میگفت:
"بیشتر بچههای سپاه استان همدان در این عملیات شهید و مجروح شدند
عملیات رو یکی از عاملین نفوذی منافقین لو داد
پیکر شهدا زیر برق آفتاب موندن روی کوه قراویز."
از شهدا که گفت چشمانش میان اشک نشست و با حسرت و آه خطابم کرد:
"من آخرین کسی بودم که برگشتم.
پیکر دوستان شهیدم رو روی زمین میدیدم ومیسوختم
ناله مجروحین رو میشنیدم
فقط تونستم یکی از اونا به اسم محمد شکریصفا رو عقب بیارم
غروب یازدهم شهریور برای من مثل عصر عاشورا بود.
قراویز قتلگاه بچه ها شده بود.
با ذرهذره وجودم، غربت و دلتنگی حضرت زینب رو احساس کردم
وقتی که برگشتم محمود شهبازی گفت:
"حسین! چطور به شهر برگردیم و پیش خونواده شهدا سرمون رو بلند کنیم؟"
اون روز من و محمود سر روی شونه هم گذاشتیم و گریه کردیم."
پرسیدم:
"محمود شهبازی زندهس؟"
گفت:
"آره! در تدارک یک عملیات دیگهس."
تابستان سال ۱۳۶۰ حاجمحمد سماوات برای بار دوم با من صحبت کرد:
"شما توی چالهقامدین امکانات ندارین.
خونه به سپاه دوره و حسین آقا، این مسیر رو با موتور میره و میاد. یه سپاهی موتورسوار برای منافقین که به صغیر و کبیر رحم نمیکنن هدف ایده آلیه."
گفتم:
"من و حسین به شما و همسر محترمتون خیلی ارادت داریم.
من حرفی ندارم اما حسین راضی نمیشه.
مگه اینکه مادر شوهرم ازش بخواد"
عمه که اسم موتور و ترور را شنید از حسین خواست که به خانه حاج آقا سماوات بریم.
حسین نرم شد ولی گفت:
"از منطقه که برگشتم اسباب کشی میکنیم."
برای عملیات رفت و پس از یک ماه برگشت
نگفت که بر او و دوستانش چه گذشته است.
از حاجآقا سماوات پرسیدم:
مگه حسین برنگشته سر مسئولیتش توی تدارکات سپاه؟ پس چرا این قدر برای عملیات میره؟
حاجآقا سماوات گفت:
"اینو دیگه باید از محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان پرسید که عاشق حسینآقا شده و اسمش رو گذاشته آرام دل!
اونقدر قبولش داره که گاهی میذارتش جای خودش مثل همین عملیات اخیر تو ارتفاعات تنگ کورک گیلان غرب که ماجراش مفصله."
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee