eitaa logo
سالن مطالعه
191 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
989 فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۲   قسمت پانزدهم سمیه از درماندگی‌ام به گریه افتاد شوهرش خیالش راحت شده بود که میهمانش خانه را ترک نمی‌کند دوباره به پشتی تکیه زد ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود بی‌هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید با خشمی که می‌خواست زیر پرده‌ای از صبر پنهان کند، حکم کرد: «امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم می‌برم‌تون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست.» حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت نمی‌خواست بازی بُرده را دوباره ببازد با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش می‌کردم دیگر حرفی نزند انگار این اشک‌ها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد: «دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمی‌گردیم تهران سر خونه زندگی‌مون!» باورم نمی‌شد از زبان تند و تیزش چه می‌شنوم میان گریه کودکانه خندیدم می‌خواست اینهمه دلهره را جبران کند با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید: «خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمی‌ذارم از هیچی بترسی، برمی‌گردیم تهران!» از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه‌خرجی می‌کرد خجالت می‌کشیدم اما او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمی‌کَند و عاشقانه نگاهم می‌کرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود برای‌مان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم. از حجم مسکّن‌هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه می‌کشید هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره می‌شد و شانه‌ام از شدت درد غش می‌رفت. سعد هم که ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی‌برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر می‌ترسیدم چشمانم را ببندم دوباره به گریه افتادم: «سعد من می‌ترسم! تا چشمامو می‌بندم فکر می‌کنم یکی می‌خواد سرم رو ببره!» همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود فقط نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم: «چرا امشب تموم نمی‌شه؟» تازه شنید چه می‌گویم به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند: «آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!» چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد همچنان آهنگ صدایش را می‌شنیدم: «من تا صبح بالای سرت می‌شینم، تو بخواب نازنینم!» از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد. هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانه‌مان در تهران ختم می‌شود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه‌ها برایم سخت شده بود. ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7863 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
(۱) نویسنده: دیوید دیوک / مترجم: محمدحسین خدّامی قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7808 قسمت چهارم؛ ✡ سکوت در برابر فجایع شوروی غیرقابل توجیه به نظر می‌رسید زیرا در همان وقت آمریکا درگیر جنگ سرد با کمونیست‌ها بود. کدام سلاح روانی بهتر از فاش کردن حقیقت تاریخی کشتار ده‌ها میلیون انسان می‌توانست در آن جنگ سرد ایدئولوژیکی و جهانی بر ضد کمونیست‌ها کارآیی داشته باشد؟ مطبوعات غربی حتی در زمانی که میلیون‌ها نفر در اردوگاه‌های کمونیست‌ها مورد آزار واقع می‌شدند، عمدتاً نسبت به مسأله قتل‌عام‌های شوروی ساکت بودند. میلیون‌ها نفر بیشتر از این تعداد نیز در طول انقلاب فرهنگی چین سرخ، در بسیاری از ملت‌های آفریقا، در زندان‌های کوبا، در میدان‌های اعدام کامبوج و در اردوگاه‌های باز‌آموزی ویتنام جان خود را از دست دادند. ✡ با این حال همزمان با قلع و قمع میلیون‌ها نفر توسط مارکسیست‌ها، ما تنها شاهد سیل بی‌پایان داستان‌های یهودآزاری از چند دهه پیش بوده‌ایم. در حالی‌که صاحب‌نظران یهودی درباره جنایات یک رژیم منزوی شده که سال‌هاست از بین رفته است فریاد می‌زدند: «دوباره هرگز!» میلیون‌ها انسان بی‌گناه در ده‌ها حکومت استبدادی کمونیست در سرتاسر جهان با شکنجه و مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند! زمانی که قتل‌ها در جریان بود، زمزمه‌هایی ناچیز در مورد آن‌ها به گوش می‌رسید، اما پوشش همه‌جانبه رسانه‌ای نسبت به یهودآزاری در طول جنگ حتی تا امروز به قوت خود باقی است. ✡ در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، من در اجلاس‌های ضد کمونیست‌های کوبایی و بسیاری از ملل شرق اروپا که تحت شکنجه‌های دلخراش کمونیست‌ها واقع شده بودند. شرکت می‌کردم. اهالی لتونی، استونی، لیتوانی، اوکراین، روسیه سفید، رومانی، مجارستان، چک، لهستان، کرواسی و صربستان و بسیاری از پناهندگان دیگر کشورها داستان‌هایی از ظلم و شکنجه و قتل را بازگو نمودند که از پوشش خبری بسیار اندکی در مقایسه با هولوکاست برخوردار شدند، هرچند آمار قربانیان این جنایات بیش از قربانیان هولوکاست بود! ✡ همزمان با جار و جنجال تبلیغاتی در مورد تعقیب، دستگیری و محاکمه جنایتکاران جنگی آلمان، جنایتکاران جنگی کمونیست همچنان مشغول حبس، شکنجه و قتل میلیون‌ها انسان در اردوگاه‌های سرتاسر جهان بودند. رسانه‌های تحت سیطره یهود، هیچ اقدام قاطعی برای جلوگیری از مرگ انسان‌هایی که نجات آن‌ها ممکن بود انجام ندادند و حتی درخواست موجّهی برای محاکمه‌ی جنایتکاران جنگی کمونیست در گذشته و حال ارائه نکردند. ✡ پس از آن‌که از قتل‌عام‌های گسترده و سازماندهی‌شده یهودیان بلشویک در اتحاد جماهیر شوروی مطلع شدم در شگفت فرو رفتم که چرا این‌قدر به طور خاص از مجرمان جنگی نازی کینه به دل دارم؟! از خود پرسیدم چرا من نسبت به یک عامل قتل‌عام بیش از دیگری خصومت می‌ورزم؟! ✡ اگر آن کشتارگر کمیساری باشد که سزار و کودکان او را می‌کشد یا فرمانده اس‌اس در اروپای شرقی جنگ‌زده که یهودیان را از بین می‌برد یا یک مائویست چینی از ارتش سرخ که هزاران فرد را در انقلاب به اصطلاح فرهنگی سر به نیست می‌کند یا یک عضو یهودی از باند استرن که فلسطینیان را در دیر یاسین قتل‌عام می‌کند؛! آیا همه‌ی این عاملان قتل‌عام‌ها به یک اندازه منحرف نیستند؟ ✡ با این وجود نمی‌توان انکار کرد که من بیشترین همدردی را با قربانیان یهودی داشتم و بیشترین نفرت و عصبانیت را نثار شکنجه‌گران ضدیهود می‌کردم، از خود پرسیدم عامل این احساس چیست؟! ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7906 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈┈• 🍃 ۲۹۸🍃••┈┈• ﻗﺎﺿﯽ: ﺗﻮ ﻣﺘﻬﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺯﻧﺘ رﻮ ﺑﺎ ﭼﮑﺶ ﮐﺸﺘﯽ! 😳😡 ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺣﻀﺎﺭ: ای نامرد!! 😇 ﻗﺎﺿﯽ: ﺗﻮ ﻣﺘﻬﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺯنت رو ﻫﻢ ﺑﺎ ﭼﮑﺶ ﮐﺸﺘﯽ!😡 ﻫﻤﻮﻥ قبلی: ای احمق!😳 ﻗﺎﺿﯽ: ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ! ﺗﻮ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﻓﺤﺶ ﻣﯿ‌ﺪﯼ؟؟! ﻃﺮﻑ: ﻗﺮﺑﺎﻥ! ﻣﻦ همسایه‌شون ﻫﺴﺘﻢ، ۲ ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﯿ‌ﮕﻢ: "ﭼﮑﺶ ﺩﺍﺭﯼ؟" نامرد می‌گه؛ نه 😂😂😂😁😃😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ --------🔸😜🔸-------- به نام خداوند قادر سلام از امیرالمومنین علی علیه‌السلام؛ إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِیٍّ الْمُتَبَاذِلُونَ فِی وَلَایَتِنَا الْمُتَحَابُّونَ فِی مَوَدَّتِنَا الْمُتَزَاوِرُونَ لِإِحْیَاءِ أَمْرِنَا الَّذِینَ إِذَا غَضِبُوا لَمْ یَظْلِمُوا وَ إِذَا رَضُوا لَمْ یُسْرِفُوا بَرَکَةٌ عَلَی مَنْ جَاوَرُوا سِلْمٌ لِمَنْ خَالَطُوا کافی، ج۳، ص۳۳۳ شیعیان علی؛ بخاطر ولایت ما بذل و بخشش می‌کنند. بخاطر دوستی ما دوستی می‌کنند. بخاطر زنده نمودن معارف و تعالیم ما دیدار می‌کنند. اگر خشمگین شوند ستم نمی‌کنند. اگر شاد شوند زیاده‌روی نمی‌کنند. مایه برکت برای همسایگان خویش هستند. با اطرافیان در صلح و صفا به سر می‌برند. ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅ ✍🏻 شیعه یعنی پیرو و پیروی به لفظ و زبان نیست به عمل است سعی کنیم عملا و حقیقتا شیعه باشیم و این هفت خصلت را در خود ایجاد نماییم. 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121494949185555.pdf
10.67M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یا اَرحَمَ‌الرَّاحِمِینَ امروز؛ سه‌شنبه‌ ۱۱ بهمن ۱‌۴۰۱ ۹ رجب ۱۴۴۴ ۳۱ ژانویه ۲۰۲۳ تمام صفحات 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۸۵ 🖋 مقاله‌ی بیست و یکم: از مهره‌های نفوذی یهود در عرصه سیاسی قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/7819 ◀️ قسمت دوم؛ 🔹با توجه به آنچه گذشت و با در نظر داشتن نقش خاص اشعث و خاندان وی در حوادث آینده و زمین‌گیر شدن کشتی نجات، به نظر می‌رسد که جریان باطل از همان ابتدا به فکر جذب و بهادادن به نیروهایی است که امید می‌رود در آینده کارهای بزرگی از دست آن‌ها برآید؛ و گرنه گذشتن از خون کسی که مرتد شده و خواهر به او دادن! هیچ توجیه معقولی ندارد. 🔹فرزندان اشعث نیز مانند خودش، دشمن اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده‌اند، چنانچه محمد بن اشعث فرزند بزرگ او در دستگیری حجر بن عدی، صحابی امیرالمؤمنین علیه‌السلام شرکت فعال داشت. او از امیران مورد اعتماد زیاد بن ابی‌سفیان و ابن‌زیاد بود و در دستگیری و قتل هانی بن عروه و مسلم بن عقیل در آستانه‌ی واقعه‌ی کربلا شرکت جست. (۱۷) 🔹فرزند دیگرش قیس بن اشعث از کسانی بود که امام حسین علیه‌السلام را به کوفه دعوت کرد، ولی به آن حضرت خیانت نمود؛ به لشکر شام پیوست و مکاتبه با آن حضرت را انکار کرد (۱۸) و در نهایت پس از شهادت سیدالشهدا علیه‌السلام، جامه از پیکر آن حضرت ربود. (۱۹) 🔹دختر اشعث، جعده نیز امام حسن علیه‌السلام را مسموم و به شهادت رساند. (۲۰) 🔹نکته‌ی قابل توجه در مورد قبیله کنده آن است که دین یهود میان برخی قبایل یمنی همچون کنده رایج بوده است. (۲۱) کلبى گزارش می‌کند که وقتى «تبع» از سفر عراق باز می‌گشت، دو «حبر» از مدینه با وى هم‌سفر شدند و او را به ویران‌ساختن بتان فرمان دادند. تبع به آن دو حبر گفت: "اين شما و اين خانه‌ی بتان" پس آن دو حبر، بتان و خانه‌ی بتان را كوبيدند و تبع و اهل يمن يكسره يهودى شدند» 🔹به نظر می‌رسد دین یهود پس از سقوط حمیریان در بین کندیان نفوذ می‌کند و گرایش آنان به یهودیت بیشتر از سایر ادیان بوده است. 🔹برخی نیز معتقدند که اشعث قبل از گرویدن به دین اسلام در زمره‌ی پیروان یهود قرار داشت. (۲۲) موارد ذیل را می‌توان به عنوان شواهد دیگر بر یهودی بودن اشعث بن قیس ذکر نمود: 🔶🔸خاندان یهودی اشعث بن قیس 👈 الف) خواهر یهودی در چند سند، از وجود خواهر یهودی برای اشعث بن قیس سخن به میان آمده است بطوری که خود اشعث یا فرزندش محمد بن اشعث، پس از مرگ آن زن به‌دنبال تصاحب ترکه‌ی وی بودند به فتوای خلیفه دوم ترکه به وارثان هم‌کیش آن زن رسید. (۲۳) 👈 ب) عمه‌ی یهودی در پاره‌ای دیگر از گزارش‌ها از عمه یهودی اشعث بن قیس و مرگ او و فتوای برخی از صحابه درباره‌ی ارث بردن وارث آن هم‌کیش از او، سخن به میان آمده است.(۲۴) 👈 ج) پسرعموی یهودی بر اساس گزارشی معروف، اشعث با مردی یهودی بر سر تملّک یک قواره زمین اختلاف داشت چون شاهدی بر مدعای خود نداشت، رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله از یهودی خواست تا سوگند بخورد از آنجا که سوگند وی به دروغ بود باعث نزول آیه‌ای از قرآن شد. (۲۵) هر چند در این گزارش از ماهیت آن مرد یهودی سخن به میان نیامده است ولی در گزارش دیگری از زبان اشعث، این شخص به‌عنوان پسرعموی او معرفی شده است. (۲۶) جالب‌تر آن‌که بر اساس گزارش سوم این اشعث بود که ادعای باطل بر علیه خویشاوندش داشت. (۲۷) ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت هشتاد و هفتم؛ سر و صداها که خوابید، شیشه‌های خرد شده را جارو کردم وهب اصرار داشت به مدرسه برود تردید داشتم که با این بمباران مدرسه باز باشد از طرفی ماجرای آدم‌های مشکوک که سر راه وهب را گرفته بودند حسابی نگرانم کرده بود. نگاهی به مهدی انداختم با وجود گچ پایش فکر کردم که نمی‌تواند خطرساز باشد گفتم: "مهدی جان! خونه باش! زود برمی‌گردم.» به زهرا کمی شیر دادم آرام شد قنداقه‌اش کردم موج انفجار در حیاط را هم پیچانده بود و بسته نمی‌شد نه می‌توانستم مهدی را تنها بگذارم و نه دلم می‌آمد که وهب را به تنهایی در این وضعیت راهی مدرسه کنم مهدی به ظاهر راضی به ماندن شد حالا وهب نمی‌خواست او را تا مدرسه ببرم. علی‌رغم اتفاقات گذشته، نمی‌ترسید بیشتر از سنش نسبت به من احساس تعهد می‌کرد. از خانه که دور شد مهر مادری‌ام جوشید زهرا را بغل کردم با فاصله تا جایی دنبالش رفتم از آن آدم‌های مشکوک خبری نبود خیالم تا حدی راحت شد و برگشتم خانه‌های سازمانی سپاه از یک طرف به محوطه‌ی باز و صحرا می‌رسید. از همان‌جا روباهی به طمع مرغ و خروس تا در حیاط آمده بود وقتی به خانه رسیدم مهدی داد می‌زد؛ «گرگ! گرگ! ...» آقای صالحی یکی از دوستان حسین که از جبهه برگشته بود؛ آمده بود کمک مهدی وقتی مرا بچه به بغل دید؛ گفت: «خانم همدانی! کوچولوی شما روباه دیده، فکر کرده که گرگه! ظاهراً شما دست تنهایید! اگه کمکی از من بر می‌آد؛ بگید.» خواستم بگویم؛ اگر شما حسین را می‌بینید پیغام بدهید که ... لب گزیدم و گفتم: «مشکلی نیست.» همان روز آقای صالحی چند نفر را فرستاد؛ اوضاع به هم ریخته در و پنجره و در پیچیده حیاط را سروسامان دادند. تازه گچ پای مهدی را باز کرده بودم که وهب مریض شد طوری که از شدت تب نمی‌توانست به مدرسه برود. صبح زود، آفتاب نزده به یک درمانگاه پیش دکتری هندی بردمش دکتر آزمایش کامل نوشت. وقتی نتیجه آزمایش را دید، گفت؛ عفونت وارد خونش شده و کاری از دست من ساخته نیست. دیگر داشتم از غصه دق می‌کردم دست بچه‌هایم را گرفتم و با دنیایی اندوه راهی خانه شدم به خانه نرسیده بودیم که صدای هواپیما آمد. هم زمان سرهامان رو به بالا شد. خورشید چشم را می‌زد صدا دور بود و ضعیف هواپیمایی پیدا نبود. گفتم: "هواپیمای ایرانه! داره می‌ره مرز." وهب بی‌حوصله گفت: "مامان! بریم خونه" از شدت تب و ضعف نمی‌توانست روی پاهایش بایستد اما مهدی همان پای نه چندان خوب شده‌اش را به زمین زد و گفت: "یالا مامان! هواپیما رو نشونم بده" با یک دست زهرا را بغل کرده بودم دست دیگرم را سایه‌بان چشمم کردم سرم را به چپ و راست چرخاندم تا بهانه مهدی را بگیرم و زود به خانه برویم. صدا نزدیک و نزدیک‌تر شد هنوز هواپیمایی به چشم نمی‌آمد ناگهان از سمت شرق چیزی مثل یک شهاب سنگ تیز و مستقیم آسمان را شکافت و روی شهر افتاد هواپیمای عراقی بود که از سمت مشرق آمده بود، شیرجه زد بمب‌هایش را انداخت و رو به آسمان اوج گرفت با انفجار مهیب بمب‌ها، توده‌های خاکستری از چند جا بلند شد تکان‌های انفجار مجبورمان کرد تا خانه بدویم... ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee