هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
حلول ماه مبارک رمضان بر همه میهمانان ضیافت الهی مبارک باد.
برنامهی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام در ماه مبارک رمضان.
التماس دعا
💠کانال مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
---------------------🌸
@ahlolmasjed
🌸---------------------
1تصویر جزء اول.pdf
9M
تصویر جزء اول
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
1صوت تحدیر جزء اول.mp3
4.13M
تلاوت جزء اول
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۷۱
_سر صبح انقد سحری خوردم که از آسمان ندا آمد داداش خیلی سختته میخوای روزه نگیر 😂😂😂_
*به نام خدای میزبان ماه عزیز رمضان*
*سلام بر روزه داران عزیز*
*رسول خدا صلى الله علیه و آله*
*هُوَ شَهْرٌ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ أَوْسَطُهُ مَغْفِرَةٌ وَ آخِرُهُ عِتْقٌ مِنَ النَّار*
*رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت و میانهاش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم است.*
*(بحار الانوار، ج ۹۳، ص ۳۴۲)*
*ماه ضیافت الهی را از دست ندهیم بدون شوخی و بدون اتلاف عمر با خدای خویش راز و نیاز کنیم و پلیدیهای روحی را از خود دور نماییم. برای یکدیگر دعا کنیم و از پخش مطالبی که به آن یقین نداریم اجتناب کنیم.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
هشتمین مرحله رزمایش همدلی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
💠 کانال مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
---------------------🌸
@ahlolmasjed
🌸---------------------
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
#جریانشناسی_بنیامیه
قسمت اول:
#تبارشناسی_بنیامیه
شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جهان اسلام، پس از بنیهاشم، امویان هستند.
این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را میتوان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد؛ با این تفاوت که تعداد فراوانی از بنیهاشم نقش انسان سفید، و تمامی بنیامیه – به جز یکی دو نفر – نقش انسان سیاه را بر عهده دارند.
اصرار بر اجرای نقش مخالف و پافشاری بر به ذلّتکشاندن و نابود کردن بنیهاشم، در هر ذهنی یک علامت سؤال بزرگ پدید میآورد و آن اینکه: علت این خشونتِ رفتاری و وحشیگری تاریخی امویان در برابر بنیهاشم، چیست؟
در کنار پاسخهای گوناگونی که میتوان به این پرسش داد، پیشینهی تاریخی و اصالت این طایفه را نیز باید در نظر داشت.
نگاه رسولالله (ص) به بنیامیه، نهتنها نگاه مثبتی نیست که نگاهی بسیار منفی و حاکی از انزجار درونی است.
آن حضرت «درخت نفرین شده» در قرآن را بر بنیامیه تطبیق فرمود. (۱)
همچنین رسولالله (ص) شبی در خواب دید که بوزینگانی بر منبر او بالا میروند.
این خواب چنان بر آن حضرت گران آمد که پس از آن تا زمان شهادت، کسی ایشان را خندان ندید.
پیامبر (ص)، بوزینگان را بر بنیامیه منطبق فرمود.(۲)
در پلهی سوم، نقل شده که منفورترین خاندانها نزد رسولالله (ص)، بنیامیه و بنیحنیفه و ثقیف بودند. (۳)
این تغییر ماهوی (تبدیل به بوزینه شدن)، در طول تاریخ تنها یک مورد مستند دیگر دارد و آن نیز مربوط به گروهی از یهودیان است که به بوزینه، مسخ شدند.
در مجموع، بنیامیه و یهود، یا هردو از یک ریشهاند و یا لااقل هردو در یک مسیر و سیاست، گام برمیدارند و با یکدیگر مشارکت و همکاری دارند.
تطبیق «شجره ملعونه» بر آنان و به شکل بوزینه درآمدن آنها، گذشته از برداشت نخست، با برداشت دوم نیز سازگار است.
انتساب بنیامیه به عبدشمس، با تردید جدّی روبهرو است. قرائنی وجود دارد که دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن این خاندان دارد.
روشن است که با توجه به جایگاه بنیامیه در تاریخ مسلمانان، نباید انتظار یافتن مستندات صریح و فراوان در این زمینه داشت.
از اینرو اندک گزارشهایی نیز که در این زمینه یافت میشود، صریح و بسیار بهشمار میآیند. [دقت کنید.]
در ادامه، به ذکر تعدادی از قرائن و مستندات مرتبط با این زمینه میپردازیم.
برخی از این قرائن و مستندات، دلالت بر تردید در انتساب بنیامیه و بنیهاشم دارد.
در مرحلهی بعد، رواج تأملبرانگیز روابط نامشروع در بنیامیه مورد توجه قرار میگیرد.
و در مرحلهی سوم و چهارم، به ذکر شواهدی از اصالت غیرعربی امویان میپردازیم.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1260
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#حزب_شیطان_در_جنگ_دوم_اروپایی
جنگ جهانی اول زمینه را برای استقرار صهیونیسم و اسکان یهودیان در فلسطین مساعد ساخت. اما هنوز ایدهی تأسیس یک کشور صهیونیستی محقق نشده بود.
جنگ اروپایی دوم برای رسیدن به این هدف طراحی شده بود. در حالیکه هنوز سربازان جنگ اول با خاطرههای تلخ آن زنده بودند، ۲۱ سال بعد، جهان درگیر جنگ دومی شد که ابعاد آن بسیار گستردهتر و مخرّبتر از جنگ نخست بود.
این نشاندهنده هنر جنگافروزی صهیونیسم و حزب شیطان است که در قرآن کریم نیز بدان هشدار داده شدهاست.
آتش جنگ اروپایی دوم با حمله آلمان به لهستان در سال ۱۹۳۹م آغاز شد.
با این حمله انگلستان و فرانسه نیز درگیر جنگ شدند، اما فرانسه در زمان نخستوزیری مارشال پتن با هیتلر صلح کرد و از جنگ خارج شد.
فتوحات آلمان و «دولتهای محور» بهسرعت ادامه داشت تا لشکر آلمان در ۱۹۴۱ بهطور ناگهانی و غیرمترقبه به شوروی حمله برد.
در این میان استالینِ ضد دین، کلیساها را باز کرد و مردم را در اجرای مراسم دینی آزاد گذاشت. وی با اعلام این جنگ بهعنوان یک جنگ ملی و میهنی توانست مردم را علیه آلمانها بسیج کند و شوروی را تا مدتی سرپا نگه دارد.
در این زمان بود که آمریکای تازهنفس کمی زودتر از جنگ اول، به کمک آمد و بههمراه انگلیس تصمیم گرفتند تا از راه ایران به شوروی سلاح و مهمات برسانند.
علاوه بر اصل کمک به شوروی، این فرصت و بهانهی خوبی بود تا استعمارگران بهشکلی موجّه وارد ایران شوند و آرایش سیاسی این کشور را مطابق با شرایط جدید تغییر دهند.
کمی پیشتر از آغاز جنگ، انگلیسیها ظاهراً تصمیم گرفته بودند برای جلوگیری از درافتادن آلمان به دام کمونیسم، این کشور را تقویت نموده و از مشکلات اقتصادی آن بکاهند. لذا به کشورهای تحت سلطهی خود از جمله ایران در زمان رضاشاه دستور داده بودند که امکان فعالیتهای تجاری و صنعتی آلمان را در این کشورها فراهم نماید.
با تحرکات هیتلر و آغاز جنگ، این سیاست تغییر یافت تا در تیرماه ۱۳۲۰ متفقین از رضاشاه خواستند که آلمانیهای مقیم ایران را اخراج کند.
از آنجا که میان حزب شیطان هیچ بستگی و ولایتی نیست، رضاشاه به خیال آنکه هیلتر پیروز این میدان خواهد بود از اجرای دستور سر باز زد و اعلام بیطرفی کرد.
اعلام بیطرفی ایران به معنای باز گذاشتن دست هیلتر برای شکست شوروی بود. لذا در سوم شهریور ۱۳۲۰ ارتش انگلستان و شوروی وارد ایران شده و آن را اشغال کردند.
با ورود نیروهای متفقین، فرمان «ترک مقاومت» صادر شد و کابینه علی منصور سقوط کرد.
در این شرایط حساس ذکاءالملک فروغی به نخستوزیری رسید.
وی که سیاستمداری کهنهکار و یهودی بود، شرایط را برای استعفا و تبعید رضاشاه و جانشینی ولیعهد، محمدرضا فراهم کرد و خود به تمشیت امور در کنار محمدرضا شاه پرداخت.
ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/1261
--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
( #خاطرات_فرنگیس_حیدریپور )
فصل دوم
🖋 قسمت چهاردهم
اینطور بود که کار کردن را شروع کردم. کوچک بودم، اما غیرتی. میگفتم باید طوری کار کنم که مسخرهام نکنند. گاهی لابهلای گیاهها و ساقههای گندم گم میشدم. قدم کوتاهتر از آنها بود.
روزهایی بود که خسته میشدم و میبریدم، اما به خودم میگفتم: «خجالت بکش، فرنگیس. پدرت به کمک احتیاج دارد. مرد باش، فرنگیس!»
آفتاب روی سرم میتابید و عرق ازپیشانی ام شُره میکرد. مرتب آب میخوردم. اما غروبها، خوشحال بودم؛ چون وقت آن میرسید که مزدم را بگیرم. صاحبکارمان روزانه مزد میداد. روزهای اول زود از نفس میافتادم، اما کمکم عادت کردم و کار را یاد گرفتم. آفتاب داغ وقتی روی سرم میتابید، دستمال سرم را تندتند خیس میکردم تا خنک بمانم. پدرم هم دستمال روی سرش را محکم به صورتش میبست و از دور به من نگاه میکرد و مواظبم بود.
روزهای اول که به دستهایم نگاه میکردم ، ناراحت میشدم. دستهایم زخمی و پوستپوست و قرمز شده بودند. درد میکردند و سوزش داشتند. وقتی به خانه میرسیدم، به مادرم میگفتم دستهایم درد میکند، و او روی زخمهای دستم روغن حیوانی میمالید.
یک شب که به خانه آمدم، دیدم مادرم کاسهای حنا درست کرده است. دستم را توی کاسۀ حنا گذاشت. میگفت حنا زخمهای دستم را خوب میکند. دستم سوخت، اما تحمل کردم. یواشیواش دستهایم پوست پوست شد. پوست صورتم خشک شد و جلوی آفتاب سوخت. کمکم رنگ صورتم برگشت و دستهایم زمخت و بزرگ شدند.
وقتی از سر زمین برمیگشتیم، پدرم دستهایم را میگرفت، میمالید و میبوسید. بعد تازه میفهمیدم دستهای من پیش دستهای پدرم خیلی نرم است! دست پدرم بزرگ و خشک و زمخت بود. آن وقت تمام دردهایم از یادم میرفت و از خودم خجالت میکشیدم. پدرم که راه میرفت، از پشت سرش بالا و پایین میپریدم و تا آهوزین باهم حرف میزدیم
چند دقیقه یک بار هم پدرم نگاهم میکرد و میگفت: «براگمی!»
بعضی شبها که از سر زمین به خانه برمیگشتیم، میدیدم غذامان فقط نان خشک است. همان دم در از حال میرفتم. حالم بد میشد. لقمهای نان که توی دهن میگذاشتم و همراهش یک حبه قند که میخوردم، حالم جا میآمد. آن وقت از خستگی همانجا خوابم میبرد.
میدانستم از اینکه فقیر هستیم و مشکل داریم، پدرم خیلی ناراحت است. اما وقتی میدید که اهمیتی نمیدهم، کمی خیالش راحت میشد. شبها قصههایی از مردم باعزت و آبرو تعریف میکرد که هیچ وقت نمیگذارند دیگران بفهمند دردشان چیست و سعی میکنند با عزت و زحمت زندگی کنند و منت کسی را نمیکشند.
موقع درو، بارها را گوشهای جمع میکردیم. بعد بار را میبستیم و روی پشت میگذاشتیم و میبردیم تا سرِ جاده یا خرمنگاه. آنجا روی خرمن میگذاشتیم تا کومهای بزرگ درست شود. من خیلی قدرت داشتم. بار زیادی را روی دوشم میگذاشتم و تا خرمنگاه میبردم. گاهی هم روی پشتم و هم روی سرم بار میگذاشتم.
دفعۀ اول، پدرم بارِ کمی روی دوشم گذاشت. گفتم: «بازم بگذار.»
یک کم دیگر گذاشت و گفت: «فرنگیس، بس است... دیگر نمیتوانی.»
خندیدم و گفتم: «میتوانم کاکه. میتوانم.»
پدرم وقتی دید با آن همه بار هنوز خوب راه میروم، تعجب میکرد. دفعۀ بعد که خواستم بار ببرم، گفتم روی سرم هم بگذارد.
از صبح تا شب، روزی صد بافه
گندم میبردم تا خرمنگاه و برمیگشتم.
خرمن را با شن آهنی که وسیلهای است برای جدا کردن کاه از گندم، میکوبیدیم و با گاوآهن رویش میچرخیدیم تا محصول از کاه جدا شود. وقتی خرمن زیر پای گاوها خوب کوبیده میشد، گندمها را هوا میکردیم تا باد، کاه را
از محصول جدا کند. بعد محصول را توی گونی و هور میریختیم، سرش را میبستیم و میدوختیم. پدرم وقتی کار کردن مرا میدید، میخندید و میگفت: «فرنگیس، تو از کار نمیترسی، کار از تو میترسد!
دوتا سیاه چادر روی زمین پهن میکردیم. گندمها را توی تشت میریختیم و میشستیم و بعد که آبش میرفت، روی سیاهچادر پهن میکردیم تا خشک شود. بعد گندمها را میبردیم مکینۀ کردی (آسیاب) تا آرد کنیم. کنار مکینه مینشستم. گندم را از بالا توی مکینه میریختیم و زیر مکینه کیسه میگرفتیم تا از آرد پر شود.
با زجر بزرگ شدم و سختی زیاد کشیدم. زرنگ بودم، اما کمحرف. سالی یک بار هم لباس نمیخریدیم. لباسم همیشه کهنه
وپراز وصله وصله بود. گاهی این وصلهها آنقدر زیاد میشد که انگار لباس چهلتکه تنم است. کفشهای لاستیکیام پاره که میشد، خودم پینه میکردم
کمکم بیشتر کارهای بیرون از خانه را من انجام میدادم.
ادامه دارد...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
آموزش ژیمناستیک
درخدمت استاد رضاییمنش
برای پسران ۵ سال به بالا
پیش ثبت نام: تماس با یکی از شمارهها
شروع کلاس: بعد از رسیدن به حدنصاب ۸ نفر.
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/ باشگاه فرهنگی ورزشی شهدای زینبیه
2تصویر جزء دوم .pdf
9.09M
تصویر جزء دوم
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee