•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۲۸۵🍃••┈┈•
ﻣﻦ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻰﮐﻨﻢ ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻰﺷﻨﻮﻡ بعضی دخترا چند میلیون ﺧﺮﺝ ﺭﻧﮓ موهاشون میکنن! 😳😳
ﻣﺎ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﺣﺎﻝ ﻭ ﭘﺬﻳﺮﺍﺋﻰ ﺭﻭ ﺭﻧﮓ ﮐﺮﺩﻳﻢ ﭘﻮﻧﺼﺪ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻧﺸﺪ 😂😂
--------🔸😜🔸--------
🌸 به نام خداوند مغنی
سلام
از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم:
مَنِ اقْتَصَدَ اَغْناهُ اللّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ اَفْقَرَهُ اللّهُ
هر كس ميانه روى كند، خداوند بینيازش سازد و هر كس ريختوپاش نمايد، خداوند فقیرش میكند.
نهجالفصاحه ص۷۵۵، حدیث۲۹۳۹
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 میانهروی و دوری از اسراف یکی از مهمترین خصلتهای انسانی است که در اسلام توجه ویژهای به آن شده است.
بسانی که میانهروی باعث بینیازی و اسراف باعث فقر میگردد.
بیاییم همه با هم این روزها با کاهش مصرف برق و گاز در کمک به همنوعان خویش در شهرهای دور دست سهیم شویم.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews759797104121504854171513.pdf
12.66M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ دوشنبه
۲۶ دی ۱۴۰۱
۲۳ جمادیالثانی ۱۴۴۴
۱۶ ژانویه ۲۰۲۳
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#تحلیل_تاریخی
#دشمن_شناسی
✡🔥 #تبار_انحراف 🔥✡
#پژوهشی_در_دشمنشناسی_تاریخی ۷۳
🖋 مقالهی شانزدهم:
#عصر_عثمان_حکومت_بنیامیه_آلیهود
عصر عثمان؛ حکومت بنیامیه و آلیهود
قسمت پنجم؛
◀️ راهکارهای علی (ع) در برابر سیاست معاویه
امام علی (ع) میدانستند تشدید بحران و کشتن عثمان، نمیتواند مشکل را حل کند.
در اینجا تنها تدبیر و درایت و اطاعتپذیریِ عوامل مؤثر، در بحران به کار میآمد.
مردم باید صاحب بصیرت و تحلیل باشند و بفهمند که در مواردی شتابگرفتن بحران به صلاح نیست.
ولی انسانهای فهمیده اندک بودند.
🔹بنابراین حضرت در پی آرامکردن بحران بود و کشتهشدن عثمان را به صلاح نمیدانست.
چون میدانستند کشتهشدن عثمان بهنفع معاویه است.
ایشان برای حل بحران با شورشیان گفتوگو کرد و حتی وقتی آب را به خانه بستند، امام به عثمان آب رساندند (۲۷)
و چون بحران تشدید یافت، امام حسن و امام حسین (ع) را برای پاسداری از خانه به آنجا فرستادند. (۲۸)
🔹شورشیان میبایست متوجه هدف و مقصود حضرت میشدند و با دیدن حسنین (ع) به حقیقت ماجرا پی میبردند، اما اینگونه نبود،
تلاشهای معاویه همراه با نادانی مردم و شورشیان به تشدید بحران و قتل عثمان انجامید.
🔹ایشان خطاب به معاویه فرمودند:
«فوالله ما قتله غیرک و لاخذله سواک (۲۹)
قسم به خدا، او را جز تو کسی نکُشت و کسی جز تو او را خوار نساخت.»
و فرمودند:
تو به حمایتِ عثمان برخواستی، آنجا که حمایت از او یاریِ خودت بود؛ و او را خوار کردی، وقتی که خواری او منجر به پیروزی تو بود. (۳۰)
🔹شواهد زیر این نظریه را بیشتر تقویت میکند که عمّال معاویه پیوسته در پی تشدید بحران بودند تا هرچه زودتر به کار عثمان خاتمه داده شود و مردم را بر اقدام به قتل او تحریک میکردند:
👈 ۱. پس از آنکه مصریان به مدینه آمدند و خانهی عثمان را محاصره کردند، با وساطت علی (ع)، عثمان وعده داد بر طبق کتاب خدا و سنت نبوی عمل کند و خواستههای آنان را برآورده سازد و خطبهای خواند و مردم خشنود شدند و با خوشحالی گرد منزل وی جمع شدند تا عثمان به خواستههای آنان و وعدههای خود عمل کند؛
ولی مروان با وسوسه، عثمان را مغفول ساخت و خود بیرون آمد و با تندی با مردم سخن گفت و از آنان خواست پراکنده شوند. (۳۱)
بدیهی است که این میتوانست موجبات تشدید بحران را فراهم سازد؛
👈 ۲. پس از آنکه مصریان خانهی عثمان را محاصره کردند، و درخواست عزل عبدالله بن سعد بن ابیسرح را داشتند، با پایمردی علی (ع)، عبدالله را عزل و محمد بن ابوبکر را به حکومت مصر منصوب کرد
و گروهی از مهاجر و انصار را همراه مصریان برای رسیدگی به شکایات آنان به مصر فرستاد.
مصریان به راه افتادند.
مقداری راه پیموده بودند که سواری دیدند.
او خود را غلام عثمان و حامل پیام شفاهی برای عبدالله بن ابیسرح از عثمان معرفی کرد.
مصریان او را بررسی کردند.
در مشک آبش نامهای یافتند.
نامه را گشودند.
در آن، به حاکم مصر فرمان کُشتن و قطع دست عمرو بن بدبل، ابن عدیس و کنانه و عروه و محمد بن ابوبکر … داده شده بود!
مصریان بازگشتند.
عثمان گفت:
"نه نامه از من است و نه از آن اطلاعی دارم." گفتند:
"مگر این مُهر تو نیست که پای نامه است و غلام تو بر شتر مخصوص تو سوار و حامل این نامه بود؟!"
عثمان انکار کرد. (۳۲)
باید دانست که در آن زمان مُهر خلیفه به دست مروان بود و خلیفه بازیچهی دست مروان و بنیامیه بود.
عثمان، کاری را میکرد که به او گفته بودند
امیرمؤمنان (ع) چند بار خلیفه را بر این امر توبیخ کرد و یک بار فرمودند:
"مروان راضی نمیشود مگر به آنکه تو را از دین و عقلت منحرف کند. «مَثَل تو با آنها، مَثَل زنی است که بر شتری نشسته و افسار شتر دست دیگران است و به هرجا بخواهند او را میکشند…»." (۳۳)
همسر عثمان نیز متوجه نقشهها و فتنههای مروان بود؛
بنابراین عثمان را متوجه فتنهها و نقشههای مروان کرد و گفت:
"همانا تو اگر به گفتهی مروان عمل کنی و از او اطاعت کنی، تو را میکُشد." (۳۴)
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم اعترافات علیرضا اکبری؛ جاسوس انگلیسی
✡1⃣ ابرجاسوس انگلیس
💥 علیرضا اکبری کیست؟
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم اعترافات علیرضا اکبری؛ جاسوس انگلیسی
✡2⃣ راه ارتباطی با MI6
💥 اکبری چگونه جذب سرویس جاسوسی انگلستان شد؟
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 فیلم اعترافات علیرضا اکبری؛ جاسوس انگلیسی
✡3⃣ ملاقات با شیطان
💥 تصاویر تعقیب و مراقبت دیدار اکبری و با افسران MI6
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت هفتاد و چهارم؛
بهار سال ۶۳ را با حضور گرم حسین در خانه آغاز کردیم.
پدر و عمه هم میهمانمان بودند.
پدرم از تبوتاب افتاده بود
کمتر به سرویس میرفت و جنب وجوش دوران زندگی با مادرم را نداشت
وقتی میآمد برای وهب و مهدی، هدیه میآورد.
با حسین از گذشتهها تعریف میکرد و از بزرگی پدر حسین میگفت
گاهی به کودکی حسین گریز میزد
از روزهایی که او را با خودش به سرویس میبرد.
نکتههایی ناگفته میگفت.
حسین باوقار گوش میداد و دست آخر اظهار میکرد که:
"شما تو دوران یتیمیام برای من نه فقط دایی، که جای پدر بودید
اگه خداوند به من توفیق جهاد در راه خدا داده اثر نان حلال و همراهی دختر باکرامت شماست."
با اینکه دوتا بچه قد و نیمقد داشتم اما از اینکه تعریف و تمجید حسین را پیش پدرم بشنوم حیا میکردم و خجالت میکشیدم.
تعاون سپاه همدان برای خانوادههای متأهل خانه ساخته بود و حاجآقا سماوات مسئول تقسیم آنها بود.
به حسین گفت:
"یک واحد برای شما در نظرگرفتهام."
حسین گفت:
"اگرچه اینجا مزاحم شماییم ولی چون من کمتر همدان هستم؛ پروانه و بچه ها اینجا راحتترن."
حاج آقا دستش را گذاشت روی چشمش:
«جای شما و بچههات روی تخم چشم ماست. برایتان خانهای که توی چالهقامدین دارید، میفروشم. یک واحد کنار بقیه بچههای سپاه میخرم.»
حسین راضی نشد و گفت:
«من دو تا بچه دارم اما کسانی مثل ستار ابراهیمی چهار تا بچه دارن خونه میرسه به اونا.»
حاجی گفت:
"اتفاقاً شما همسایه ستار ابراهیمی میشید. به خاطر بچهها هم که شده قبول کنین."
حسین نگاهی به من کرد و دید که راضیام پذیرفت. اما کم داشتیم. اگر فرش زیر پاهایمان را هم میفروختیم باز کافی نبود....
حسین داشت پشیمان میشد
خانه مورد نظر ساده و در منطقهای پایین شهر بود
اما پول ما به آن هم نمیرسید
از طرفی نمیخواست بدهکار شود
چند تا عتیقه ارث مادری داشتم. آنها را فروختم و خانه سازمانی را خریدیم
خانهای که در انتهای خیابان خانه پدریام بود، نزدیک کوچه برج.
هنوز توی خانه جدید جاگیر نشده بودیم که حسین به جبهه جنوب رفت و پس از یک ماه برای چند روز آمد.
ظاهراً سالم بود تیر و ترکش نخورده بود اما تمام صورت و دستش مثل آبله مرغان بچه ها شده بود.
جوشهای کوچک سرخ و بعضیها چرکین؛ که پشه کورهها بر پوستش نقش کرده بودند قیافهاش را خنده دار کرده بود.
فهمید و به شوخی گفت:
"پشه های جزیره مجنون از روی پوتین هم میگزند چه گزیدنی!"
روزی که خواست برود، گفت:
" انگار این خونه خوش یمنه."
پرسیدم:
«چطور؟!»
گفت:
"سال گذشته از حج تمتع جا موندم. امسال قراره با تعدادی از بچههای جبهه، اگه قسمت بشه عازم شیم."
گفتم:
«خوش به سعادتت.»
مردان همسایه اعضای شورای فرماندهی تیپ بودند
با همسرانشان رفت و آمد داشتیم
همدیگر را میفهمیدیم اما سفره دلمان را پیش هم باز نمیکردیم،
گاهی از زبان شوهرانشان از مدیریت و اخلاق حسین تعریف میکردند.
تعدادی از آنها قرار بود همان سال عازم حج شوند.
ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
از وسعت لبخنـدتان
جـان می گیرد زنـدگی ،
بگذارید لبخنـدتان
حـال تمــام روزهای ما را خـــوب کند....
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee