#لطیفه_نکته ۱۳۴
بچه بودیم، بابام، حلقهی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی فروخت. 😔❤️
من و داداشام خیلی ناراحت شدیم. واسه همین، یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم و رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده. 😍😍😊😊
وقتی دادیم بهش، از ذوق زد زیر گریه، کلی تشکر کرد و برد فروخت باهاش اجاره خونه رو داد.😐😂😅😃😃😃
*به نام پیوند دهنده قلبها*
*با سلام و ادب و تبریک سالروز بهترین ازدواج آسمانی در زمین*
*امام صادق علیه السلام*
*کسی که مجردی را متأهل کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف میکند.*
*مَنْ زَوَّجَ أَعْزَباً كَانَ مِمَّنْ يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَة*
*وسائل الشیعه، ج. ۲۰، ص. ۴۵*
*در همین آدرس از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز روایت شده که بهترین واسطه گری، واسطه گری برای ازدواج دو نفر است تا خدا آنها را به هم برساند. یعنی از زیباترین جلوه های انسانی بشریت پا در میانی و کمک به ازدواج جوانان است که ارزش معنوی آن از بیشتر عبادات افزون است. هرگز نترسید از پا در میانی کردن و هرگز نترسید از کمک معنوی و مادی کردن برای پیوند دو قلب زیبا.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
qouqhk7711656726462197.pdf
8.17M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز شنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۹۲م
وسایلمان را جمع کردیم و تا سر جاده آمدیم. شوهرم گفت: «باید برویم ماهیدشت. آنجا امن است. من جای دیگری نمیآیم.»
دایی و مادرم گفتند: «ما هم میرویم شیان. شیان، هم امن است و هم نزدیک.»
هر چه به علیمردان گفتم همه با هم باشیم، قبول نکرد. گفت: «من شیان نمیآیم، برویم ماهیدشت.»
کمی جلوتر، نیروهای خودی ایستاده بودند و به مردم اجازۀ عقبنشینی نمیدادند. سربازها جلوی مردم را میگرفتند تا فرار نکنند. همگی شروع به داد و فریاد کردیم. من هم فریاد زدم و گفتم: «میخواهید بچههامان را به کشتن بدهید؟ این بچهها که نمیتوانند کاری بکنند.»
فرمانده نیروها به سربازها دستور داد که راه را باز کنند. بعد اعلام کرد فقط غیرنظامیها رد شوند، نیروهای نظامی حق عقبنشینی ندارند.
بعضی از سربازها و نظامیها که ترسیده بودند بین مردم داشتند فرار میکردند. حتی چند تا سرباز خودشان را بین ما قایم کردند و رد شدند.
روی جاده شلوغ بود. مردم گروه گروه میرفتند تا خودشان را نجات دهند. بعضیها گریه میکردند. بیشتر بچهها خسته بودند.
با یک ریوی ارتش، به سمت ماهیدشت رفتیم. حالم خیلی بد بود. نگران مادرم و پدرم و بچهها بودم. توی راه اصلاً با شوهرم حرف نزدم. دلم گرفته بود. ریوی ارتشی تا نزدیکیهای ماهیدشت مأموریت داشت
همانجا که باید میپیچید، ما را پیاده کرد.ورفت
نیمهشب بود. جاده ساکت و خلوت بود. کنار جاده، توی علفها نشستیم. به شوهرم غر زدم و گفتم: «ما را آوردی اینجا، الآن گرگ ما را میخورد. بچههامان از دست میروند.»
توی ماهیدشت گرگ زیاد بود. حدود ساعت سه و چهار نیمهشب بود. شوهرم چیزی نمیگفت. کتش را درآورد و دور رحمان پیچید. من هم سهیلا را محکم بغل کردم. چاقویی را که زیر لباسم گذاشته بودم، دستم گرفتم. خودم را کاملاً آماده کرده بودم.
علیمردان روی جاده ایستاده بود که صدای خشخش از وسط علفها، دلم را لرزاند. توی تاریکی، یکدفعه برق چشم دو تا گرگ را دیدم. محکم سهیلا و رحمان را بغل کردم و فریاد زدم: «علیمردان، گرگ... گرگ.»
علیمردان چوبی را از لای علفها بیرون کشید و دور سرش چرخاند. گرگها نماندند، اما از ترس تا صبح لرزیدیم. بچهها خوابشان نمیبرد و گریه میکردند.
هوا که روشن شد، به راه افتادیم. خورشید که از روی کوه بالا آمد، انگار دنیا را به من دادند.
رو به ماهیدشت میرفتیم. ماشینی از سمت ماهیدشت میآمد. ما را که با آن حال و روز دید، دور زد و سوارمان کرد. ما را تا در خانۀ غلام بیگلری پسرداییام برد. او و خانوادهاش با روی باز از ما استقبال کردند، اما من توی خودم بودم و با هیچ کس حرف نمیزدم
پسرداییام و خانوادهاش دور ما را گرفتند و دائم دلداریمان میدادند. چای و نان را که خوردیم، بچهها با خوشحالی شروع به بازی کردند.
روز بعد به علیمردان گفتم باید بروم گیلانغرب. شوهرم گفت: «فرنگیس، هنوز از من ناراحتی؟ به خدا به خاطر خودت میگویم. من خوبی تو را میخواهم. اینجا امن است.»
با ناراحتی گفتم: «پس خانوادهام چی؟ خانهام؟ وسایل زندگیام؟ گوسالههایم؟» گفت: «اینجا برای بچهها امنتر است. باور کن نیروهای عراقی این بار تا خودِ کرمانشاه میروند. ببین با چه سرعتی جلو میآیند.»
با ناراحتی گفتم: «غلط میکنند. حتی تا آن سر دنیا هم بروند، من باید نزدیک گورسفید باشم تا بتوانم به خانهام سر بزنم.»
ناراحت شد. گفت: «من حاضر نیستم به طرف گیلانغرب حرکت کنم. اگر لازم باشد، عقبتر هم میروم. دیگر از این وضع خسته شدهام.»
پسرداییام گفت: «فرنگیس، ببخش
دخالت میکنم، اما نیروهای عراقی با منافقین هستند. با هم متحد شدهاند. خیلی سریع پیشروی میکنند. وضعیت خطرناک است. به خاطر خودت میگویم. همینجا بمان. اینجا امن است. اینجا خانۀ خودت است.»
اشک از چشمم پایین آمد. صورتم را توی دستهایم گرفتم و گریه کردم. گفتم: «نمیتوانم. من اینجا میمیرم. نمیتوانم اینجا بمانم. میروم نزدیکترِ خانۀ خودم. توی خانۀ خودم بمیرم، بهتر از این است اینجا بمانم.
علیمردان ، رحمان را بغل کرد و رفت توی گندمزارها. سرش را پایین انداخته بود و میرفت. سهیلا را بغل کردم و دنبالش رفتم. توی گندمها نشسته بود و به اطراف نگاه میکرد. کنارش نشستم. من هم به اطراف نگاه کردم. دشت ماهیدشت قشنگ بود. فرسنگها دشت بود و همهاش گندمزار و زمین کشاورزی. گندمهای رسیده، با تکان باد، این طرف و آن طرف میرفتند. آدم دلش میخواست ساعتها همانجا بنشیند و به آن نگاه کند.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۳۲)
مقاله چهاردهم
#بیلگیتس_و_اتحاد_گاوی
🖋قسمت اول
اشاره
پس از بررسی مبسوط متدهای گردش قدرت میان ابرکمپانیداران آمریکایی طی دویست سال اخیر، کنشهای یک قرن گذشتهی مؤثرترین این کمپانیها در حوزه جمعیت و غذا – بنیاد راکفلر – به تفصیل بررسی شد.
در ادامه به نقش بنیادهای خوشنام و همکار راکفلر رسیدیم که «بنیاد بیل و ملیندا گیتس» از آن جمله بود.
در این گزارش یکی از کنشهای اساسی بنیاد گیتس در حوزه کشاورزی، غذا و واکسیناسیون که بهصورت مخفیانه توسط بنیاد راکفلر راهاندازی و هدایت شده را برای اولین بار معرفی خواهیم کرد.
گزارش زیر نشاندهنده متأثر بودن بیل گیتس از بنیاد راکفلر است که جای بسی شگفتی دارد.
سایت بنیاد راکفلر این برنامهها را در ادامه برنامههای خود میداند که از ابتدای قرن بیستم آغاز شده بود.
بنیاد راکفلر در زمینههای «کشاورزی، فرهنگی، آموزش، سلامت، علوم طبیعی، صلح و تقابل، و علوم اجتماعی» فعالیت داشته و تاریخچه منتشر کرده است.
در این بخش از پرونده، یکی از صفحات این تاریخچه بررسی شده است، که بهصورت روشن نشان میدهد بیل گیتس در پازل راکفلرها بازی میکند.
تاریخچه دیجیتالی سایت بنیاد راکفلر، برنامه جامع واکسیناسیون بینالمللی را از ابتکارات این بنیاد میداند و تصریح میکند: (۱)
«تخمین زده میشود هر سال ۱.۷ میلیون کودک از بیماریهایی که میتوان از طریق ایمنسازی از آنها جلوگیری کرد، میمیرند.
از سال ۱۹۸۵ تاکنون به ابتکار بنیاد راکفلر، کمپینهای واکسیناسیون کودکان علیه بیماریهای مرگبار در سراسر جهان تشکیل شده است.
اگرچه کارهای زیادی باقی مانده، اما تلاشهای مشترک راکفلر و سازمانهای بینالمللی بزرگ تأثیر زیادی بر بهداشت کودکان در سراسر جهان بر جای گذاشته است.» (۲)
🔹 سایت بنیاد راکفلر
این سایت نقطه عطف این تلاشهای جهانی را برگزاری یک کنفرانس در یکی از مراکز راکفلر در ایتالیا معرفی میکند:
«تلاشهای جهانی راکفلر برای ارائه واکسنهای دوران کودکی از سال ۱۹۸۴، پس از نشست بینالمللی در مرکز کنفرانس بنیاد راکفلر در «بلاجیو»ی ایتالیا با موضوع حفاظت از کودکان جهان آغاز شد.
نمایندگان بینالمللی از حوزههای پزشکی، دولتی و بشردوستی برای ملاقات در مورد مفهوم یک برنامه جهانی ایمنسازی برای کودکان بهعنوان یکی از ابزارهای ارائه مراقبتهای بهداشتی اولیه و کاهش مرگ و میر کودکان در کشورهای در حال توسعه ملاقات کردند.» (۳)
اطلاعات بعدی نشان میدهد پیش از ۱۹۸۰، راکفلرها این برنامه را به سازمان بهداشت جهانی سپرده بودند؛
این سازمان در سال ۱۹۸۰ این برنامه را آغاز کرد، اما راکفلرها تلاشهای این سازمان فراملی را کافی ارزیابی نکرده و در فاصله کوتاهی مجاب شدند که خود باید در رأس این برنامه قرار بگیرند:
«در سال ۱۹۸۰ سازمان بهداشت جهانی (WHO) برنامه گسترش ایمنسازی (EPI) را آغاز کرد؛ با این حال، در سالهای بعد، این برنامه از محدودیتهای مالی رنج میبرد.
جلسه بلاجیو منجر به تخصیص صدها میلیون دلار بودجه به این برنامه شد.
در نتیجه میزان ایمنسازی در بعضی از نقاط به ۸۰ درصد افزایش یافت و میلیونها نفر را نجات داد.
با این وجود، در ۱۹۹۰ برنامهها دچار افول شد و موفقیتهای چشمگیر اواسط دهه ۱۹۸۰ تکرار نشد.
به این ترتیب مشکل واکسیناسیون دوران کودکی نیاز به ایدههای جدید داشت.» (۴)
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۳۵
_زنی به شوهرش گفت: چند وقت بعد از مرگ من زن میگیری؟😐😡 گفت: همین که خاک قبرت خشک شد! و تا یک سال همیشه قبر زنش را مرطوب می دید تا اینکه یک روز عصر رفت دید که برادر زنش داره طبق وصیت خواهرش روی قبر او آب میریزه!😜😜_
_اینست مکر زنان...😩 مرده و زنده هم نداره😂😂_
*به نام خدای حافظ حقیقت*
*سلام*
*خداوند متعال در قرآن کریم فرمودند*
*فَلَمّا رَأی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ*
*پس همین که عزیز مصر دید پیراهن او از پشت پاره شده است، حقیقت را دریافت و گفت: بی شک این از حیله شما زنان است. به درستیکه حیله شما عظیم است.*
*سوره یوسف آیه ۲۸*
*با توجه به آیه فوق می توان نکات زیر را درک کرد.*
۱. قضاوت بر اساس ادلّه و بدور از حبّ و بغض ها، مقتضای عدالت است.*
۲. استدلال منطقی، هر انسانی را مطیع و منقاد می کند. (عزیز مصر مطیع سخن شاهد شد)*
۳. آثار و مدارک صحنه جرم باید به دقت مشاهده و بررسی شود.*
۴. وقتی به نتیجه قطعی رسیدید، در اعلان حکم تردید نکنید. (عزیز مصر خیلی زود اعلام کرد که همسرش مقصر است اگر چه بعدا نظرش را عوض کرد)*
۵. عزیز مصر دارای عدالت نسبی و انصاف در برخورد با موضوعات بوده است. (چون بدون پرسش و پاسخ کسی را متهم نکرد و پس از آن نیز حقّ را به یوسف داد).*
۶. حقّ، پشت پرده نمی ماند و مجرم روزی رسوا می شود.*
۷. سخن حقّ را گرچه تلخ و بر ضرر باشد بپذیریم. (عزیز پذیرفت که مقصّر همسر اوست)*
۸. از مکر زنان ناپاک بترسید که حیله ی آنان خطرناک است.*
۹. گاهی مکر و حیله هر قدر هم بزرگ باشد، قابل کشف و افشاست.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee