eitaa logo
مکتب شهید سلیمانی مرکزی 2
39 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
678 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥 خاطره بسکتبالیست ایرانی از آمریکا ؛ وقتی رفتم اونجا دیدم هم تیمی هام فکر میکنن ما تو ایران آپارتمان و ماشین نداریم و شتر سواری میکنیم !!!😳 حتی میگه فکر میکردن ما کفش هم نمی پوشیم !!!😳 👈 خارجی ها تقصیری ندارن! این بی‌خبری رو پای همین و سیاه‌نمایی مثل و امثالهم که فیلم میسازن ، برای بردن جوایز جشنواره خارجی ، نقاط ضعف کشور رو فقط به تصویر میکشن !!! 👈 دوستی می‌گفت؛ مهمان خارجی داشتم. بردمش تهرانگردی. وقتی پل های روگذر تهران رو دید نزدیک بود شاخ در بیاره !!! می گفت مگه شما پل هم بلدید بسازین!!؟😳 ✍ 🆔 @samen02markazi
‌💠 امروز عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود. مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز. من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث می‌کردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید. آیه‌ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می‌آید. صدایت آشنا و پُر‌رنج بود؛ پدرم بی‌درنگ از خواب پرید. مادرم با کفگیر به زمین تکیه داده بود. من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم. اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می‌کردند. تو خود را معرفی کردی: *« ای اهل عالم! من بقیة‌الله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم... »* باورمان نمی‌شد. ‌آن‌جا بود که گُل از گُلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: *«السلام علیک یا بقیةالله فی ارضه»* بعد با طنین محمدی‌ات ما را خواستی: «...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم». وصف نشدنی است. در پوست خود نمی‌گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجدهٔ شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه می‌کرد و من و برادرم به خیابان دویدیم. خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه‌هایی که خانه‌هایشان اسیر سیلاب شده، بیرون می‌ریختند. یکی دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، دیگری گِرِه روسری‌اش را میان کوچه محکم می‌کرد، عده‌ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفش‌های پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می‌افتاد! مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک می‌گفتند. قنادی، رایگان شیرینی پخش می‌کرد و دَم گل‌فروشیِ سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس! ماشین‌ها بوق‌زنان و بانوان کِل‌کشان و گلاب‌پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور می‌خواندند: *«صلّ علی محمد حضرت مهدی آمد»* خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابرهٔ جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشهٔ مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات می‌فرستاد، دیگری قسم می‌خورد که تو را قبلاً در محله‌شان دیده وخیلی‌ها اشک‌هایشان را با آستین پاک میکردند تا یک دل سیر تماشا کنند. در این مدت که علائم ظهور یکی پس از دیگری نمایان میشد ، دل شیعیان مثل سیر و سرکه میجوشید ! اما کسی فکر نمی‌کرد به این زودی ها ببیندت !!! *سلامتی و فرج حضرت ولیعصر(عج) صلوات* ✍ @samen02markazi
🇮🇷 📡 ‼️ ▪️◾️▪️ چقدر به هم نزديک و مربوطند: «قربان» «غدير» «عاشورا» 🔸«قربان»: تعريف عهد الهى 🔹«غدير»: اعلام عهد الهى 🔸«عاشورا»: امتحان عهد الهى 🔻و چقدر آمار قبولى پايين است!! 🔹نه فهميدند، عهد چيست؟! 🔸نه فهميدند، عهد با كيست؟! 🔺نه فهميدند، عهد را چگونه بايد پاس داشت؟! 🙏خدایا ما را بر عهدمان با امام زمانمان استوارساز تا "مرگمان جاهلی" نباشد. می‌آید. | |