✅از امام محمد باقر علیه السَّلام آمده است:
✍زراره دربارۀ شخصی از امام (ع) سؤال کرد که کار نیکی انجام میدهد و انسانی او را میبیند و او خوشحال میشود.
حضرت فرمودند: اشکالی ندارد همه دوست دارند کار نیک آنها در میان مردم نمایان شود (تبلیغ گردد)، مهم آن است که این کار را به نیت خشنودی مردم انجام نداده و برای رضای خدا باشد.
📚برگرفته از اصول کافی
🌹
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاصاحب_الزمان_عج💚
ا ے آنکه دلها از فروغت،منجلے
ا ے بر همه،ذرات این عالم ولے
روز ے هزاران بار،ما را مے کشد
شوق وصالت،قائم آل علـــے
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر تمام زندگیم
🌹
#شعرمهدوی
ای که از امدن منجی حق با خبری
تا به کی از گنهت در دل خود بر حذری
گشته چشمان همه منتهی بر روز ظهور
باز چنین غافل از این روز بزرگ می گذری
حالِ دنیا بنگر نیست که جز جنگ و جدل
اتش و زلزله و سیل به یک خون جگری
شیعه از ظلم شده در پی منجی زمان
کی چنین روز شده شیعه بدین در به دری
در یمن یار یمانی به مدد اماده است
در پی یاریِ زمان گشته یار دگری
لشکر دون بنگر در پی کشتار بزرگ
سوی کعبه شده اند سیصدوسیزده نفری
نادم از دیدن اوضاع به تب و تاب فتاد
همچو حرّ گشته پشیمان ز گناه بشری
🌹
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #نماهنگ «بگو کجایی»
🔅 یابن الحسن بگو کجایی؟ دلم تنگه از این جدایی...
🌹
9.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️مراقبت کنید این روزا روزای 👇
🔰 لاَ يَحْمِلُ هَذَا اَلْعَلَمَ إِلاَّ أَهْلُ اَلْبَصَرِ وَ اَلصَّبْرِ وَ اَلْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ اَلْحَقِّ
از بعد از حکم آقا قطعا زندگی شخصی ما باید عوض بشه ‼️
🔴 ما در شرایط جنگی هستیم
#حاج_حسین_یکتا
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📣 کانال #جواهرانه،
زیر نظر دانشگاه تخصصی عفاف، پاسخگوی دغدغه های به روز جوانان. 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1130102787C66c4502167
✅✅🔴🔴طبق ابلاغ اعلامی سازمان بسیج، دو هشتک ذیل تا شنبه باید ترند ایتا گردد
لطفا در پای کلیه محتواهای مرتبط، حتما این دو هشتک قید گردد.
#پایان_اسقاطیل
#طوفان_تبیین
📗 لطفا" زمخت نباشیم!
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود.
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه ، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
بابام می گفت:
نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم ، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.
در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت.
دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله.
پدرم را خیلی دوست داشت. کلا" پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند ، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود .
صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه ی هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند ومیآمدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه ی هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.
آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند.
من اصلا" خوشحال نشدم...
خونه نامرتب بود؛ خسته بودم.تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم...
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید!
شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟
گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت: حالا مگه چی شده؟
گفتم: چیزی نیست ؟؟؟ !!!
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت:
دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم !
پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر برنداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.
پدر و مادرم هردو فوت کردند.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت:
نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟
از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلزِ محزونی می کند.
واقعا" چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟!
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد:
"من آدم زمختی هستم"
زمختی یعنی:
ندانستن قدر لحظه ها،
یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه...
میوه داشتیم یا نه...
همه چیز کافی بود:
من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.
من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد،
کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟
چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی...! 😔👌
28.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ چشمان اشکبار عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و همراه رییسجمهور شهید، در حسرت روزهای سپری شده با #سید_محرومان
✴️ #شهید_رییسی تمثال فضیلتهای فراموش شده بود.
✳️ ایشان دوگانه دولت و ملت را شکست...
4_5926799807552163218.mp3
2.53M
🌷جمعه های دلتنگی🌷
مداح:
🎙سید مجید بنی فاطمی
مداحی:
🍃بیا آفتاب پس ابر
🍃تا تموم شه
🍃غروب های دلواپسی😔💔
✿❥ #امام_زمان
✿❥ #اللهمعجللولیکالفرج