eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
219 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
93 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از حرف زدن فکر کنیم 🔘 این داستان کوتاه تلنگری هست برای همه ما! لطفا بخونید👇 🔸یه لیوان نسکافه از فلاسک ریختم و مانتوی سفیدمو پوشیدم و سلانه سلانه از پله ها رفتم پائین، توی پاگرد طبقه ی اول دیدمش، از همراهای بیمارا بود لابد، نشسته بود روی پله ها، سر و وضعش اونقدری به هم ریخته بود که حتی توی بیمارستانم عجیب به نظر برسه، از چشمای قرمز و پف کرده ش معلوم بود گریه کرده، صورتش هنوز خیس بود... 🔹سرشو هر از گاهی محکم می کوبید به دیواری که بهش تکیه کرده بود و با صدای گرفته و خش دارش بی رمق زیر لب چیزی میگفت. باید بی تفاوت از کنارش رد می شدم و به راهم ادامه می دادم اما نتونستم؛ 🔸نزدیک تر رفتم و با احتیاط گفتم: "حالتون خوبه؟!" سرشو بلند کرد و نگاه بی تفاوتی انداخت بهم، یخ بندون بود توی چشماش! لیوان نسکافه رو گرفتم سمتش "میخورین؟! نسکافه ست!" دو قطره اشک از چشماش چکید پایین ولی با ذوق خندید "نسکافه دوست داره، ولی این اواخر نمیخورد، میترسید بچه مون رنگ پوستش قهوه ای بشه!" بلند زد زیر خنده، سعی کردم بخندم 🔹دوباره به حرف اومد: "همه چی خوب بودا، خوشبخت بودیم! زن داشتم، یه خونه ی نقلی داشتم، بچه مونم داشت به دنیا می اومد، همه چی داشتم. ولی امروز صبح که بلند شدم دیگه هیچی نداشتم! 🔸بهش گفتم، من پسر میخوامااا، رفتیم سونوگرافی، دختر بود! به شوخی گفته بودم ولی جدی گرفته بود، دیشب قبل خواب پرسید: حالا که پسر نیست دوستش نداری بچه مونو؟! در دهنمو گِل بگیرن که به مسخره گفتم نه که دوستش ندارم، بعد زایمانت خودت و دخترتو جا میذارم توی بیمارستان و فرار می کنم خودم! 🔹چیزی نگفت، به خدا جدی نبود حرفام، فکر کردم میفهمه از سر شوخیه همه ش، ولی نفهمیده بود... ناشکری که نکردم من آخه خدا، از سر خریت بود فقط! 🔸صبح که بیدار شدم دیدم خون ریزی کرده توی خواب، درد داشته ولی صداش در نیومده، جفت از رحم جدا شده بود، تا برسونمشون بیمارستان هم زنم از دست رفته بود، هم بچه م..." 🔹"یه حرفایی رو نباید زد، هیچ وقت! نه به شوخی، نه جدی... منه خر آخه از کجا میدونستم دلش اونقدری از یه حرفم میشکنه که سر مرگ و زندگیشم باهام لج کنه و از درد بمیره ولی بهم نگه! صدام نکنه! " "آخرین بار نشد بهش بگم چقدر دوستشون دارم، هم خودشو، هم دخترمونو... فکر میکردم حالا حالاها فرصت هست، ولی یهویی خیلی دیر شد، خیلی" 🔻برای گفتن یه حرفایی همیشه زوده، خیلی زود... برای گفتن یه حرفائیم همیشه دیره، خیلی دیر... حواست به دیر و زودای زندگیت باشه همیشه؛ عقربه های ساعت با اراده ی تو به عقب برنمیگردن! ✍️طاهره اباذری هریس ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌https://eitaa.com/samen_meraj ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔆ارزش ديدار برادران دينى 🌱امام صادق (ع ) فرمود: فرشته اى در حين عبور، ديد مردى كنار در منزل كسى ايستاده است ، به او گفت : اى بنده خدا براى چه اينجا ايستاده اى ؟ آيا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟ و يا صاحب منزل از خويشان توست ؟!. 🌱او در جواب گفت : صاحب منزل نه از خويشان من است و نه حاجتى به او دارم ، فقط برادر دينى من است ، و من براى انجام وظيفه پيوند اسلامى ، براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام كنم . 🌱فرشته به او گفت : من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: 🌱تو به ديدار من آمده اى و تعهد و پيوند با مرا فراهم نمودى ، بهشت را براى تو واجب نمودم ، و تو را از خشم خويش ‍ بخشيدم و از آتش دوزخ پناه دادم . 🌱آرى كسانى كه به زيارت و ديدار همكيشان خود مى روند، اينها در حقيقت به زيارت خدا مى روند، و مشمول عالى ترين درجه عفو و لطف خدا هستند 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى https://eitaa.com/samen_meraj
🔆درخت بادام در خانه ميزبان مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه ، به نقل از محمّد بن احمد نيشابورى از قول جدّه اش خديجه ، دختر حمدان حكايت كند: در آن هنگامى كه امام رضا عليهما السلام در مسير راه خراسان وارد شهر نيشابور گرديد، به منزل ما تشريف فرما شد. امام عليه السلام پس از آن كه اندكى استراحت نمود، در گوشه اى از حيات خانه ما يك بادام كشت نمود، كه رشد كرد و بزرگ شد و يك ساله به ثمر رسيد؛ و هر سال ثمره بسيارى مى داد. و چون مردم متوجّه شدند، كه امام رضا عليه السلام آن درخت را با دست مبارك خود كشت نموده است ، هر روز به منزل ما مى آمدند و از بادام هاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مى كردند و هركس هر نوع مرضى كه داشت ، به عنوان تبرّك از آن بادام كه تناول مى كرد، عافيت و سلامتى خود را باز مى يافت . و حتّى نابينايان شفا مى گرفتند و زن هاى آبستن - كه درد زايمان برايشان سخت و غيرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مى كردند و به آسانى وضع حمل مى نمودند. و همچنين حيوانات مختلف مى آمدند و خود را به وسيله آن درخت متبرّك مى ساختند. پس از آن كه مدّت زمانى از اين جريان گذشت ، درخت بادام خشك شد و جدّم ، حمدان چند شاخه اى از آن درخت را قطع كرد كه در نتيجه چشم هايش كور و نابينا گرديد. و فرزند او - كه عَمرو نام داشت و يكى از ثروتمندان مهمّ شهر نيشابور بود - آن درخت را از ريشه قطع و نابود كرد و او نيز به جهت اين كار، تمام اموال و زندگيش متلاشى شد و بيچاره گرديد، كه ديگر به هيچ عنوان توان امرار معاش نداشت . و راوى در نهايت گويد: قبل از آن كه درخت خشك شود، كرامات بسيارى به بركت امام رضا عليه السلام از آن ظاهر مى گرديد و مردم ؛ بلكه حيوانات از آن بهره مى بردند. 📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 132، ح 1، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 258، ح 33، مدينة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135 . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌https://eitaa.com/samen_meraj ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔆كرامتى از استاد مرحوم عارف وارسته و فيلسوف صمدانى حاج ميرزا على آقا قاضى در سال 1285 هجرى قمرى ديده به جهان گشود، و در سال 1366 در سن 81 سالگى در نجف اشرف ، در گذشت . وى استاد سير و سلوك و اخلاق بود، و استاد علامه طباطبائى ، در اين موضوع ، مدتى شاگرد او بود. مرحوم استاد علامه طباطبائى نيز 81 سال و 18 روز عمر كرد (1321 - 1402 هجرى قمرى ) استاد علامه كه در نجف اشرف سالها نزد استاد حاج ميرزا على آقا، تلّمذ كرده بود، روزى از كرامات استاد خود سخن مى گفت از جمله گفت : من و همسرم از خويشاوندان نزديك مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى بوديم ، او در نجف براى صله رحم و احوال پرسى از حال ما به منزل ما مى آمد، ما كرارا صاحب فرزند شده بوديم ، ولى همگى در همان دوران كوچكى فوت كرده بودند، روزى مرحوم قاضى به منزل ما آمد در حالى كه همسرم حامله بود، و من از وضع او آگاه نبودم ، موقع خداحافظى به همسرم گفت : دختر عمو! اين بار اين فرزند تو مى ماند و او پسر است و آسيبى به او نمى رسد و نام او عبد الباقى است من از سخن مرحوم قاضى خوشحال شدم و خدا به ما پسرى لطف كرد و برخلاف كودكان قبلى ، باقى ماند و آسيبى به او نرسيد و نام اورا عبدالباقى گذارديم . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌https://eitaa.com/samen_meraj ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔆درخت بادام در خانه ميزبان مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه ، به نقل از محمّد بن احمد نيشابورى از قول جدّه اش خديجه ، دختر حمدان حكايت كند: در آن هنگامى كه امام رضا عليهما السلام در مسير راه خراسان وارد شهر نيشابور گرديد، به منزل ما تشريف فرما شد. امام عليه السلام پس از آن كه اندكى استراحت نمود، در گوشه اى از حيات خانه ما يك بادام كشت نمود، كه رشد كرد و بزرگ شد و يك ساله به ثمر رسيد؛ و هر سال ثمره بسيارى مى داد. و چون مردم متوجّه شدند، كه امام رضا عليه السلام آن درخت را با دست مبارك خود كشت نموده است ، هر روز به منزل ما مى آمدند و از بادام هاى آن جهت شفا و درمان امراض خود استفاده مى كردند و هركس هر نوع مرضى كه داشت ، به عنوان تبرّك از آن بادام كه تناول مى كرد، عافيت و سلامتى خود را باز مى يافت . و حتّى نابينايان شفا مى گرفتند و زن هاى آبستن - كه درد زايمان برايشان سخت و غيرقابل تحمّل بود - از آن بادام استفاده مى كردند و به آسانى وضع حمل مى نمودند. و همچنين حيوانات مختلف مى آمدند و خود را به وسيله آن درخت متبرّك مى ساختند. پس از آن كه مدّت زمانى از اين جريان گذشت ، درخت بادام خشك شد و جدّم ، حمدان چند شاخه اى از آن درخت را قطع كرد كه در نتيجه چشم هايش كور و نابينا گرديد. و فرزند او - كه عَمرو نام داشت و يكى از ثروتمندان مهمّ شهر نيشابور بود - آن درخت را از ريشه قطع و نابود كرد و او نيز به جهت اين كار، تمام اموال و زندگيش متلاشى شد و بيچاره گرديد، كه ديگر به هيچ عنوان توان امرار معاش نداشت . و راوى در نهايت گويد: قبل از آن كه درخت خشك شود، كرامات بسيارى به بركت امام رضا عليه السلام از آن ظاهر مى گرديد و مردم ؛ بلكه حيوانات از آن بهره مى بردند. 📚عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 132، ح 1، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 258، ح 33، مدينة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135 . •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌https://eitaa.com/samen_meraj ‌‌‌‌🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔆ارزش ديدار برادران دينى 🌱امام صادق (ع ) فرمود: فرشته اى در حين عبور، ديد مردى كنار در منزل كسى ايستاده است ، به او گفت : اى بنده خدا براى چه اينجا ايستاده اى ؟ آيا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟ و يا صاحب منزل از خويشان توست ؟!. 🌱او در جواب گفت : صاحب منزل نه از خويشان من است و نه حاجتى به او دارم ، فقط برادر دينى من است ، و من براى انجام وظيفه پيوند اسلامى ، براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام كنم . 🌱فرشته به او گفت : من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: 🌱تو به ديدار من آمده اى و تعهد و پيوند با مرا فراهم نمودى ، بهشت را براى تو واجب نمودم ، و تو را از خشم خويش ‍ بخشيدم و از آتش دوزخ پناه دادم . 🌱آرى كسانى كه به زيارت و ديدار همكيشان خود مى روند، اينها در حقيقت به زيارت خدا مى روند، و مشمول عالى ترين درجه عفو و لطف خدا هستند 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى https://eitaa.com/samen_meraj
🌸☘🍓🌸☘🍓💕💞🌸☘🍓💞💞 💞 دختری که سن او ۱۴ سال بود و او پیاده از مدرسه برمی گشت ، ماشینی کنارش توقف نموده و شخصی از آن پیاده شد و آن دختر را دزدیده و در صندوق عقب ماشین گذاشت و رفت . آن شخص دختر را به گاراژ خود برد ، سپس سعی کرد که در صندوق را باز کند ولی نتوانست ! بارها تلاش کرد ولی موفق نشد در آن را بگشاید ، نزدیک به مغرب شد و هنوز دختر در آن صندوق بود ، مرد کم کم نگران شد . از ترس اینکه مبادا دختر در آنجا خفه شود بر خود می لرزید ، او قصد کشتن آن دختر را نداشت ، فقط می خواست به وسیله آن پولی اخاذی کند ، اما در صندوق باز نمی شد .. بالاخره تصمیم گرفت که به نزد پلیس برود و خود را تسلیم کند قبل از اینکه دختر بمیرد ... به اداره پلیس رفت و ماجرا را تشریح کرد ، پلیسها تلاش کردند که صندوق را باز کنند ولی آنها نیز موفق نشدند ، یکی از آنها به شیخی ماجرا را گفت، شیخ آمد و بر آن قرآن خواند و در صندوق باز شد ، دختر بیرون آمد !!. شیخ به دختر گفت آنجا چه می کردی و چه گفتی که در باز نمی شد ؟ دختر گفت : آیة الکرسی و معوذات می خواندم ، و یک لحظه از گفتن آن باز نماندم و مرتب می خواندم ، مادرم به من گفته بود که آیة الکرسی تو را از بلاها محفوظ می کند وقتی در مشکلی افتادم آن را بخوانم .... سبحان الله ... هرکس با خدا باشد خدا با اوست .. هرکس خدا را دوست بدارد خدا او را دوست خواهد داشت .. آیا می دانی ؛ هر کس آیة الکرسی را بعد از هر نماز بخواند بین او و بهشت فقط مرگ قرار دارد؟ 🌟 عمل خیری را که می دانی به مردم برسان تا به تو نیز خیر برسد .. ‌‌ https://eitaa.com/samen_meraj 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿🪴
🔆غبار جاروب عالم جليل القدر مرحوم آية اللّه نهاوندى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود از سيد جليل مرحوم جزائرى رحمة اللّه عليه فرمود مدتها بود كه چشمهايم ضعيف شده بود روزى براى زيارت عرفه كربلا مشرف شدم و تحت قبه حضرت سيدالشهداء علیه السلام نشسته بودم كه زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سوم روضه مطهر را جاروب ميكردند و غبارى از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه همديگر را نمى ديدند پس من و جمعى كه در آنجا بوديم گفتيم از اين غبارها استفاده كنيم ، آمديم ميان غبارها و چشمهايمان را باز وبسته كرديم كه غبار داخل چشم رود هركس كه بامن بود و ضعف چشم داشت وقتى از روضه شريفه در آمديم ديدم چشمهايم نورانى و شفاف و روشن شده است و وقتى از رفقا پرسيدم آنها هم گفتند ما هم چشمهايمان نورانى شده است و از آن روز تا بحال هرگز چشم درد نگرفته ام و هميشه از تربت امام حسين علیه السلام مانند سرمه بر چشمهايم مى كشم . 📚زندگانى عشق ، 201 https://eitaa.com/samen_meraj 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
🔆مادر قبر کن حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج آقا حسين نظام الدينى اصفهانى رحمة اللّه عليه نوشته اند: روزى منزل حاج عبدالغفور يكى از حاجى هاى موجه و ملازم آية اللّه حاج سيد محمد تقى فقيه احمد آبادى صاحب كتاب شريف مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم علیه السلام بودم ، يكى از رفقاء ايشان به نام حاج سيد يحيى مشهور به پنبه كار مى گفت : برادرم را كه مدتى بود فوت نموده در خواب ديدم با وضع و لباس خوبى كه موجب تعجب شگفت بود، گفتم : داداش ديگر آن دنيا كلاه چه كسى را برداشتى ؟ گفت : من كلاه كسى را بر نداشتم . گفتم : من تو را مى شناسم اين لباس و اين موقعيت ازآن تو نيست ، گفت : آرى ، ديشب ، شب اول قبرِ مادرِ قبر كن بود، آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين علیه السلام به ديدن آن زن تشريف آوردند و فرمودند: به كسانى كه اطراف آن قبر بودند خلعت ببخشند و من هم از آن عنايات بهره مند شدم بدين جهت از ديشب وضع و حال ما خوب و اين لباس فاخر را پوشيده ام . از خواب بيدار شدم نزديك اذان صبح بود، كارهاى خود را انجام داده و حركت كردم براى تخت فولاد قبرستان تاريخى و با عظمت اصفهان براى تحقيقات سر قبر برادرم رفتم ، بعضى قرآن خوانها كنار قبر قرآن مى خواندند از قبرهاى تازه پرسش كردم ، قبر مادر قبر كن را معرفى كردند. گفتم : كى دفن شده ؟ گفتند: ديشب شب اول قبر او بوده ، متوجه شدم تاريخ با گفته برادرم در خواب مطابق است . رفتم نزد آقاى قبر كن در تكيه مرحوم آية اللّه آقا ميرزا ابوالمعالى استاد مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و صاحب كرامات عجيبه كه محازى قبر آن زن بود، احوالپرسى نمودم راز فوت مادرش را سوال كردم . گفت : ديشب شب اول قبر او بود. گفتم : ايشان روضه خوانى مى كرد؟ روضه خوان بود؟ كربلا مشرف شده بود؟ گفت : خير، سئوال كرد: اين پرسشها براى چيست ؟ خواب خود را گفتم . گفت : مادرم هر روز زيارت عاشورا مى خواند. حاج عبدالغفور در تكيه آقا ميرزا ابوالمعالى بالا خانه اى داشتند كه هر وقت ايشان با رفقايشان مى رفتند تخت فولاد در اين اطاق منزل مى كردند، روزى به اتفاق ايشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فقيه ايمانى و حاج شيخ امير آقا و حاج آقا حسين مهدوى اردكانى ... و جمعى از علماء و بزرگان و امام جماعتهاى اصفهان و رفقاء حاج عبد الغفور به تكيه آميرزا ابوالمعالى رفتيم ، حاج عبدالغفور قبر مادر قبركن را نشان داد و گفت : مادر قبركن قبرش اينجاست كه امام حسين ع به ديدن او تشريف آوردند و خلعت دادند به كسانى كه اطراف قبر او دفن شدند. 📚آثار، ص 60. https://eitaa.com/samen_meraj 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
🔆اقتضاى شير مادر الاغ و شترى را كه لاغر شده بودند و ديگر توان باركشى نداشتند، رها كرده بودند، اين دو خود را به علف زارى رسانده و ماءنوس شدند. الاغ گفت : خوب است ما در اينجا برادروار زندگى كنيم و از اين جاى پر آب و علف به جائى نرويم و مخفيانه با هم بسازيم و كسى از حال و روزگار ما با خبر نشود و اين علفزار در انحصار ما باشد و كيف كنيم . شتر گفت : پيشنهاد بسيار خوبى است ، اگر شير مادر بگذارد. الاغ گفت : شير مادر چه دخالتى دارد؟ شتر گفت : بى دخالت نيست . مدتى گذشت و آن دو حيوان ، بدون مزاحم از آب و هوا و علف آن علف زار استفاده كرده و هر دو فربه شدند، اتفاقا كاروانى كه دراى چند الاغ بودند، از كنار آن علفزار عبور مى كردند، كاروانيان براى رفع خستگى چند ساعتى در آنجا ماندند، در همين حال صداى عرعر الاغهاى آن كاروان بلند شد، و همين موجب شد كه الاغ دوست شتر نير عرعر كرد. شتر گفت : چرا صدا بلند مى كنى ، صداى تو باعث مى شود كه كاروانيان به حال ما مطّلع شده و مى آيند و ما را مى گيرند و زير بارهاى سنگين خود قرار مى دهند. الاغ گفت : اقتضاى شير مادر است . همانگونه كه شتر حدس زد، كاروانيان به دنبال صدا آمدند و شتر و الاغ فربه را بدون صاحب در بيابان علفزار ديدند و گرفتند و با خود بردند و هر دو را بار كرده و روانه ساختند، كاروان همچنان حركت مى كرد تا به دامنه كوهى رسيدند، الاغ همين كه دامنه كوه را نگاه كرد، خود را شل نمود و به زمين انداخت چرا كه مدتى كارش بخور و بخواب بود و نمى توانست باركشى كند. كاروانيان وقتى چنين ديدند، تصميم گرفتند الاغ را بر شتر بار نمايند، شتر با بار سنگين همچنان از دامنه كوه بالا مى رفت وقتى كه به قلّه كوه رسيد بناى رقصيدن كرد. الاغ به او گفت : اى برادر چه مى كنى مگر نمى دانى كه در كجا هستيم ، و با رقصيدن تو من به دره هولناك كوه مى افتم و قطعه قطعه مى شوم . شتر گفت : برادر، اين اقتضاى شير مادر است !! سرانجام الاغ از پشت شتر سقوط كرد و به هلاكت رسيد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ‌ https://eitaa.com/samen_meraj 🪴🌳🌞🌿🪴🌳🌞🌿
مردی به یکی از فرزندانش گفت: ای پسرم میدانی بهشت مجانی است و جهنم را باید با پول بخری؛ پسر گفت: چگونه پدر؛ پدر جواب داد: جهنم با پول است! کسی که قمار بازی میکند پول میدهد! کسی که شراب میخورد پول میدهد! - کسی که آهنگ و موسیقی گوش میدهد پول میدهد! - و کسی که به خاطر معصیت سفر میکند پول میدهد! پسرم بهشت مجانی است چون: - کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند - و کسی که روزه میگیرد، مجانی روزه میگیرد کسی که استغفار میکند ، مجانی آن کار را میکند و کسی که چشمانش را از گناهان میپوشاند و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند حال چه تصمیمی داری؟ آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم بروی و یا اینکه مجانی به بهشت بروی..🌸
🌿 حرفهایت را از صافی رد کن ✍شخصی نزد همسایه‌اش رفت و گفت: گوش کن، می‌خواهم چیزی برایت تعریف کنم. دوستی به تازگی در مورد تو می‌گفت…همسایه حرف او را قطع کرد و گفت: قبل از اینکه تعریف کنی، بگو آیا حرفت را از میان سه صافی گذرانده‌ای یا نه؟ آن شخص گفت: کدام سه صافی؟همسایه گفت:اول از میان صافی واقعیت. آیا مطمئنی چیزی که تعریف می‌کنی واقعیت دارد؟ شخص گفت:نه، من فقط آن را شنیده‌ام. شخصی آن را برایم تعریف کرده است. همسایه سری تکان داد و گفت: پس حتما آن را از میان صافی دوم یعنی خوشحالی گذرانده‌ای. یعنی چیزی را که می‌خواهی تعریف کنی، باعث خوشحالی‌ام می‌شود. گفت: دوست عزیز، فکر نکنم تو را خوشحال کند.همسایه گفت: بسیار خب، پس اگر مرا خوشحال نمی‌کند، حتما از صافی سوم یعنی فایده، رد شده است. آیا چیزی که می‌خواهی تعریف کنی، برایم مفید است و به دردم می‌خورد؟شخص گفت: نه، به هیچ وجه! همسایه گفت: پس اگر این حرف، نه واقعیت دارد، نه خوشحال‌‌کننده است و نه مفید، آن را پیش خود نگهدار و سعی کن خودت هم زود فراموشش کنی. ‎‎‌‌‎‎ https://eitaa.com/samen_meraj