eitaa logo
#ثامن_معراج‌(۸)
197 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
5هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺چرا زاکانی بهترین گزینه برای شهرداری است؟ 🔹شهرداری تهران، همان اندازه که پستی مدیریتی و اجرایی‌ست، یک مقام سیاسی با حوزه اثر ملی هم هست و چه به لحاظ وسعت کاری و بودجه‌ای و منابع انسانی و گستره مخاطبین و چه به لحاظ ارتباط ساختاری با نهادهای مختلف دولتی و حاکمیتی، تقریبا چیزی از یک وزارت‌خانه بزرگ و مهم کم ندارد.. 🔹قریب به ۸۵هزار نفر پرسنل و پیمانکار مستقیم و غیرمستقیم، صدها پُست مدیریتی و قریب به ده میلیون نفر جمعیت از یک سو و میزبانی ستاد تمام وزارتخانه‌ها، نهادهای ملی، ستادهای نیروهای مسلح، مسئولین کشوری و لشکری و... از سوی دیگر، اهمیت این شهرداری را بیشتر از همه شهرها نمایان می‌کند.. 🔹‏بنابر این، در انتخاب شهردار نباید صرفا بر رزومه مدیریتی و اجرایی تمرکز کرد و ویژگی‌هایی مثل سابقه حضور در موقعیت‌های ملی، شناخت ظرفیت‌های حاکمیتی، توان کار با نهادها و سازمان‌های لشکری و کشوری و فهم دینی و سیاسی را هم در این انتخاب لحاظ کنیم.. 🔹با این وصف، انتخاب دکتر علی‌رضا زاکانی به عنوان شهردار تهران، بهترین انتخاب در بین گزینه‌های موجود بود.. ✍ سید پویان حسین پور @samen_meraj
تنها ایرانی در واقعه کربلا اسلم بن عمر ترکی (یا اسلم بن عمرو ترکی) که برخی نامش را سلیمان و برخی دیگر سلیم و به اختصاراسلم ترکی خوانده می‌شود، نام کسی که در کربلا شهید شد، اسلم است نه سلیمان یا سلیم. او از موالی و کاتبان حسین بن علی بود که از مدینه تا مکه و سپس کربلا همراه حسین بن علی بود و در واقعه کربلا کشته شد. زندگینامه مامقانی درباره اسلم نوشته‌است که حسین بن علی او را پس از رحلت برادرش حسن بن علی خریداری کرد و به فرزندش سجاد بخشید. وی کاتب، کماندار و تیرانداز سپاه حسین بن علی بود و به زبان ترکی صحبت می‌کرد. برخی نامش را واضح رومی و نژادش را ترک و وی را اهل دیلم و شمال ایران دانسته‌اند.اسلم ترکی یکی از قاریان قرآن بود که مجلسی بدون اینکه نامی از او آورد، می‌نویسد که پس از دو برادر غفاری، غلام ترکی به میدان رفت و در حالی که رجز می‌خواند بر دشمن حمله برد؛ رجز وی در هنگام نبرد چنین گزارش شده‌است: البحر من طعنی و ضربی یصطلیو الجو من سهمی و نبلی یمتلیاذا حسامی و یمینی ینجلیینشق قلب الحاسد المبجلی ترجمه: «دریا از ضربات شمشیر و نیزه ام متلاطم و فضا از تیر و پیکانم پر می‌شود. هنگامی که دست و شمشیرم به حرکت درآید قلب حسود از ترس می‌شکافد». در برخی منابع تعداد کشته شدگان سپاه عمرسعد به دست وی را ۷۰ نفر گزارش کرده‌اند. پس از زخمی شدن، به زمین افتاد و حسین بن علی خود را به وی رسانید و او را در آغوش گرفت. سر اسلم‌ را بر روی‌ زانوی‌ خود قرار داد و با دست‌ خون‌ها را از صورت‌ و جلوی‌ چشمانش‌ پاک‌ می‌کرد.و اسلم از شوق این آغوش از دنیا رفت. وی قبل از جان دادن، چنین گفت: «مثل من سعادتمند کیست که فرزند رسول خدا صورتش را بر صورتش نهاده‌است؟!». سنش را در زمان کشته شدن، حدود ۴۵ سال ذکر شده‌است. از وی در زیارتنامه‌ها اسمی به میان نیامده ولی در منابع تاریخی چون ناسخ التواریخ، تنقیح المقال، اعیان الشیعه و المناقب یاد شده‌است. وی را غلام جناده بن حارث سلمانی دانسته‌اند و رجز معروف امیری حسین و نعم الامیر را به وی نسبت داده‌اند. برخی دیگر وی را غلام حر دانسته‌اند. کتاب «کیست مثل من؟ (زندگانی اسلم بن عمرو ترکی دیلمی، از شهدای کربلا)» به قلم «محمد رضا عبدالامیر انصاری» و ترجمه «احمد امیری شادمهری» اثری است که با موضوع اسلم بن عمرو به نگارش درآمده‌است.در توضیح این کتاب آمده‌است: «امام حسین علیه السلام در روز عاشورا بر بالین هفت نفر وقتی به خون پاکشان غلطیدند حضور یافت یکی از آن افراد اسلم بن عمرو ترکی است که غلام امام حسین علیه السلام و کاتب آن حضرت بوده‌است در این کتاب نگاهی گذرا بر زندگانی این شهیدکربلا شده‌است. @samen_meraj
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◼️توصیه مقام معظم رهبری به هیئت ها و مجالس عزاداری ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   @samen_meraj   ════.🌱🇮🇷🕊.══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🏴• یادمان باشد ارباب جان «اباعبدالله‌علیه‌السلام» احتیاجی بھ ما ندارد این ما هستیم که به نگاه و لطف آن بزرگوار محتاجیم پس کم کاری نکنیم هم در هیأت‌ها هم در منازل و هم در مجازی برای ارباب سنگ تمام بگذاریم :) ✾͜͡🖤•@samen_meraj
دو آفتِ ... @samen_meraj
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 استاد انصاریان: ابی‌عبدالله (علیه‌ السلام) برای‌عاشقانش گریه می‌کند😭 🏴🏴 🌘 @samen_meraj علیه‌السلام👉🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارزش مجالس اهل بیت - @balagh_ir.mp3
2.36M
🏴ویژه ماه ✅ارزش مجالس اهل بیت علیه السلام 🎤حجت الاسلام ╔═~^-^~═🥀🖤ೋೋ @samen_meraj ೋೋ═~💔🕊^-^~═╝
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 «باب الحسین اوسع» 🔹گزیده‌ای از بیانات علامه مصباح یزدی (ره) در باب اهمیت عزاداری ╔═~^-^~═🥀🖤ೋೋ @samen_meraj ೋೋ═~💔🕊^-^~═╝
✨﷽✨ 💢برکت بردن نام خدا ✍پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله : ❶ خداوند می فرماید: « هرگاه بنده بگويد بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، خداى متعال می ‏گويد: بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال، بركت دهم». ❷ دعايى كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم شروع شود، رد نمى‏ شود. ❸ اگـر بنـده‏ اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از گناهان پاك می شود. ❹ هر گاه بنده‏ اى هنگام خوابش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى‏ گويد: به تعداد نفس‏ هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد. 📚 امالی(صدوق) ص۱۷۷۴ 📚بحار الانوار(ط-بیروت) ج۸۹ ، ص۲۵۸ @samen_meraj
🌷🌷🌷 این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم». زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها ─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─ 🌸🍃 @samen_meraj