eitaa logo
مسجد تاریخی قلعه بروجرد
207 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷توی گلزار شهدای قزوین وقتی از کنار مزار شهید عباس بابایی عبور کنی به قطعه ٧ ردیف ٢ مى رسى اونجا یک سنگ قبر مى‌بينى که روش نوشته شده: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال.... 🌷اگر می‌خواى روی سنگ قبر اسم شهید رو ببینی دنبال اسم نگرد، چون اون شهید وصیت کرده بود: "به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید، می‌خواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم.... اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال" @samenbagherololom
به رفیقش پشت تلفن گفت:ذکرالهی به رقیه(س) بگو،مشکلت حل میشه رفیقش یک تسبیح برداشت به ده تا نرسیده دوستاش زنگ زدن و گفتن سفر کربلاش جور شد :)) @samenbagherololom
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠 📌 تعلیم وتربیت 🟢برگزاری‌ حلقه صالحین شهید سید عباس صالحی ‌ویژه نوجوانان 🔹نشست با موضوع معرفت @samenbagherololom
🕊 مواسات در سیره شهید 🦋 وقتی همسایه ما شدند، هنوز غلام حسین دبستان هم نمی رفت. بچه مهربانی بود. می آمد؛ در می زد و می گفت: نان نمی خواهید؟ کاری ندارید؟ 🔹 می فرستادم دنبال کارهایم. سریع نان و قرص هایم را می گرفت می آورد. مادرش را هم خبر می کرد که هر کاری دارم انجام دهد. 📘 کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) @samenbagherololom
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠 📌 تعلیم وتربیت 🟢برگزاری‌ حلقه صالحین «شهیدسیدعباس صالحی ‌ویژه نوجوانان» 🔹نشست با موضوع شهادت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها @samenbagherololom
سردار سلیمانی، عاشق بچه‌های شهدا بود. با بچه‌های شهدا زندگی می‌کرد. با آن‌ها غذا می‌خورد و نشست و برخاست می‌کرد. گاهی با بچه‌های شهدا به کوه یا به زیارت امام‌زاده‌های تهران می‌رفت. تماس فرزندان شهدا با سردار سلیمانی، خیلی راحت برقرار می‌شد. این برنامه، فقط مربوط به ایران هم نبود. در سوریه و لبنان هم که بود، بچه‌های شهدا با او تماس می‌گرفتند،‌ حرف می‌زدند و مشکلاتشان را می‌گفتند. حتی روز پنجشنبه‌ای که فردایش شهید شد، این تماس‌ها برقرار بود. وقتی به خانه شهید می‌رفت، فرزند شهید احساس می‌کرد پدرش آمده، احساس می‌کرد گمشده‌اش را پیدا کرده است... 📚کتاب حاج‌ قاسمی که من می‌شناسم./صفحه ۲۶ @samenbagherololom
معمولاً انگشترهایش را می‌بخشید به این و آن. برادرم یک انگشتر عقیق خیلی زیبا به من داده بود؛ من هم دادمش به عبداالله، اما شرط کردم که به کسی ندهد. گفتم: «این یکی را باید یادگاری نگه داری!» انگشتر مدتی تو دستش بود تا اینکه یک روز دیدم دیگر نیست. پرسیدم: «انگشتر چی شد؟» گفت: «حالا حتماً باید بدانی؟» اصرارم را که دید، گفت: «رفته بودم عیادت یک مجروح جنگی. انگشتر طلا دستش بود؛ آن را درآوردم، گذاشتم توی جیبش و انگشتر عقیق را دستش کردم!» راوی:همسر شهید @samenbagherololom
🟡 ظرف غذایش ڪه دست‌ نخورده می‌ماند، وحشت می‌ڪردیم . مطمئن می‌شدیم حتماً گروهانی در یڪ ‌گوشه‌ی خطِ لشڪر غذا نخورده. 🟡این‌طوری اعتراض می‌ڪرد به ڪارمان. تا آن گروهان را پیدا نمی‌ڪردیم و غذا نمی‌دادیم بهشان، لب به غذایش نمی‌زد . گاهی چهل‌‌وهشت ساعت غذا نمی‌خورد تا یقین ڪند همه غذا خورده‌اند . 🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠بسم الله الرحمن الرحیم💠 📌 تعلیم وتربیت 🟢برگزاری‌ حلقه صالحین «شهیدسیدعباس صالحی ‌ویژه نوجوانان» 🔹نشست با موضوع ولادت امام باقر علیه السلام @samenbagherololom
💢سرباز خوب رئیس انبار برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود. حاجی رو نمیشناخت، رو کرده بود بهش و گفته بود: با وایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمیبری! حاجی هم دست به کار شده و حسابی کمک کرده بود. بعد از ظهر رئیس انبار از بقیه سربازا پرسیده بود که این سرباز کدوم دسته ست تا با فرمانده ش صحبت کنه و به انبار منتقلش کنه... حسابی از این سرباز خوشش اومده بود! و اون سرباز خوب، حاج حسین خرازی فرمانده لشگر امام حسین علیه السلام بود! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @samenbagherololom
مصطفی خیلی بی ریا بود... ازمنطقه که میگفت یک بار نگفت من ... همش میگفت بچه ها. کمتر کسی میدونست فرمانده گردان شده. صحبت هایش همیشه با این حرف حضرت امیر بود: چه بسیارند عبرت ها و چه اندک عبرت گیرنده ها... 🌹دوستی رو چند روز قبل جایی دیدم که از همرزمان شهید بود .میگفت : مصطفی رو لحظه شهادت هم دیدم .میگفت : همیشه موقع عملیات بچه هارو جمع میکرد یک گوشه و میگفت که هیچوقت مغرور نشید به اینکه اینجا چه کاره اید... میگفت همه را در یک سطح میدونست وفرق نمیگذاشت. میگفتن که هر جا به معبری میرسیدند که خطرناک بود مصطفی خودش اول میرفت تا اگر اونجا تو تیررس دشمن بود سپر انسانی بقیه بشه و نگذارد بقیه صدمه ببینن. همون اقا میگفت: با دشمن فاصلمون کم بود رفیقمون رفت برگ درخت زیتون بیاره برای استتار که یهو با تیر زدنش. میگفت اون یک تیکه زیر آتش بود... مصطفی رفت زیر آتیش دشمن و اون شهید را بیرون کشید. ‍ @samenbagherololom
به‌ شدت‌ روی‌ نماز اول‌ وقت‌ تاکید داشت؛ اگه‌ کسی‌ نماز رو به‌ تعویق‌ مینداخت‌ بهش‌میگفت‌، نمیخوام‌ خدارو‌ درحالی‌ ملاقات‌ کنم‌ که‌ نماز قضا دارم.. دوست‌ دارم‌ نمازم‌ با‌نماز امام‌زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ودرهمون‌ وقت‌ به‌ سوی‌خدابره :) @samenbagherololom