eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
931 دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
12.2هزار ویدیو
331 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
پروانه ای دردام عنکبوت #بخش_سی_ودو در دشتی سرسبز وپرازگلهای رنگارنگ,محوتماشای اطرافم بودم که پدروم
پروانه ای دردام عنکبوت با توکل برخدا راه افتادم مدام صلوات میفرستادم وسوره های کوچک قران را که توانسته بودم حفظ کنم میخواندم,اخه همه میدانستند که حکومت غارتگر داعش حکم کرده اگر داعشیها زنی را بدون مردی ازمحارمش درخیابان وانظارعمومی تنها ببینند,بدون هیچ سوال وپرسشی راحت همانجا تیرباران میشود.برای همین باید نهایت احتیاط رابکنم. سعی میکردم از گوشه وکنار کوچه حرکت کنم که اگر شخصی را دیدم بتوانم خودم راپنهان کنم. کوچه ما خلوت بود ,اصلا انگار محله ی ایزدیها خالی ازسکنه بود.کم کم به خیابان اصلی رسیدم که ناگهان صدای انفجاری مهیبی در ودیوار رالرزاند. تا زمانی که داخل خانه ابوعمربودیم ,ازبس که رنج ومحنت میبردیم هیچ توجهی به صداهای تیر وتفنگ وبمب و...نداشتیم واین چندروز اسیری در سوله ها هم باعث شده بود این صداها برایمان عادی شود. میدانستم که عمده ی,شهردست داعشیها است اما من باید به قلب داعش بروم تا شاید بتوانم خبری ازبرادرم کسب کنم ,بااین وجوداگر به سمت شمال حرکت میکردم ,تجمع داعشیها بیشتر بود...بااحتیاط حرکت کردم.چند متر جلوتر مسجدی بود چون میدانستم الان احتمالا ان اطراف داعشیهایی که برای نماز صبح امده بودند,وجود دارند,مجبورشدم داخل کوچه شوم وراه دور بزنم به طوریکه از چندکوچه بالای مسجد سردراوردم,احتمال میدادم اگر ازخیابان اصلی بروم زودتر به هدفم میرسم...شکرخدا تاحالا مشکلی برایم پیش نیامده بود.... رفتم ورفتم که یکدفعه احساس کردم صدای گریه ی بچه ای راشنیدم ,کمی مکث کردم وگوشهایم راتیز کردم....اخی درست میدیدم,چندمترجلوتر پسرک کوچک هم قدوبالای عماد روی سکویی نشسته بود ومادرش راصدا میزد... تعجب کردم این بچه این موقع صبح اینجا چه میکند؟؟ نکند پدرومادرش راکشته اند؟نکند از اسارت فرارکرده...بااین فکر خودم رابدو به پسرک رساندم.... کنارپسر بچه نشستم وگفتم:چی شده عزیزم؟چرا گریه میکنی؟اسمت چیه عزیزم؟؟ پسرک:ف ف فیصل هستم....خرگوشم رامیخوام,مادرم رامیخوام... بغلش کردم وگفتم:خوب گریه نکن الان باهم میگردیم وخرگوش ومادرت راباهم پیدا میکنیم. فیصل کوچک انگار که من معجزه گر قهاری هستم ,محکم گردنم راچسپید وگفت:باشه گریه نمیکنم حالا بریم پیداشون کنیم من:خوب حالا بگو خونه تان کدوم طرفه؟ فیصل:نمیدونم.... من:خوب بگو از کدوم طرف اومدی؟ فیصل قسمت بالای خیابان را نشان داد وما حرکت کردیم. هرکوچه ای که رد میشدیم ,میبردمش سرکوچه وخوب همه جا رانشانش میدادم ومیگفتم :هیچ کدام خونه شما نیست؟؟ وهمه اش جواب فیصل نه ...بود. کم کم سروکله ماشینها ومغازه دارها هم پیدا میشد ومن مجبور میشدم بااحتیاط بیشتری حرکت کنم,همینجور که میرفتم گردن فیصل روی شانه ام افتاد ,متوجه شدم بچه خواب افتاده. حیران وسرگردان ماندم که چه کنم که ناگهان یک تویوتای دوکابین که پشتش یک تیر بار بود جلوی من به شدددت ترمز کرد...فهمیدم ماشین مجاهدان داعشی هست. رنگ از رخم پرید ومحکم فیصل راچسپیدم.. که ناگهان راننده تویوتا... ادامه دارد.... @fanos25
پروانه ای دردام عنکبوت راننده ماشین یه زن بانقاب ویک کارت که روی سینه اش چسپانده, بود.کارتی که مخصوص اعضای داعش بود وزمانی که داخل سوله ها بودیم,زنان داعشی که مسولیت داشتند ازاین کارتها به سینه شان میچسپاندند. زن داعشی امد جلو ومن عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار.... زن دستش رااورد طرف فیصل وپسرک را از بغلم محکم کشید بیرون وگفت:با پسر من چکارداشتی هااا؟چرا دزدیدیش؟؟ من:نه ....نه....من دزد نیستم به خدااا...بچه داشت گریه میکرد ,خواستم بهش کمک کنم...دنبال خرگوش وشما بود,اگر فکر میکنی دروغ میگم بیدارش کنید وازش بپرسید... در ماشین راپارک کرد ودرهمین حین گفت:ببخشید ,اشتباه کردم,فیصل پسرشیطانی هست حتما دنبال خرگوشش راه افتاده وگم شده.من امده بودم مسجد برای نماز, فیصل بیدارشد وخواست همراهم باشه وبعدازنماز متوجه شدم نیست ,الان بیشتراز دوساعته کوچه های شهررا دنبالش میگردم....خداراشکر سالم هست ,من چون خیلی عصبانی بود به شما پرخاش کردم,ببخشید خواهر,شما این وقت صبح بدون مردی همراهت ,اینجا چه میکنی؟ سرم راانداختم پایین وگفتم:مردمن,مجاهد داعشی بود که شهید شده وپسری داشتم هم قدوبالای پسرشما که گمش کردم ,چندین روزه هرجا را میگردم اثری ازش نمیبینم. زن داعشی سرش راتکان دادوگفت:هیچ دردی بدتر از گم کردن اولاد نیست,خدا رحمت کند شوهرت را,من درکت میکنم,بیا بشو سوارماشین ,تا جایی بتونم کمکت میکنم تا پسرت راپیدا کنی,اخه منم مثل تو شوهرم شهید شده واشاره کرد سوارشوم.... خوشحال ازاینکه بالاخره خدا یک راهی برام بازکرده وتوکل کردم به خدا وسوارشدم. ام فیصل ,پسرش را کابین عقب خوابانید واشاره به من کرد که جلوسوار شوم. سوارشدم وحرکت کردیم. ام فیصل:اسم من ناریه است ونگاهی به فیصل کردولبخندی زد وادامه داد,خداراشکر پیدایش کردم,داشتم سکته میکردم,راستی اسمت چیست؟پسرت چندسال دارد وکی گم شده؟ من:سلما هستم ,اسم پسرم عماداست وتازه وارد چهارسالگی شده الان چندین روز است که گمش کردم,متاسفانه پسرم لال است به اینجای حرفم که رسیدم با به یاداوری چهره ی عماد واخرین تلاشش برای حرف زدن وکمک خواستن هق,هقم بلندشد واشک کل صورتم را پوشانید. ناریه با یک دستش فرمان راگرفته بود وبادست دیگرش دستم رانوازش کرد وگفت:نگران نباش ام عماد...من امروز تمام وقتم را برای پیدا کردن پسر تومیگذارم,نمیدانم چرا مهرت به دلم نشسته شایدچون مثل خودم شوهرت کشته شده وپسرت گم شده وشاید ...نمیدانم چرا ,فقط میدانم که میخواهم کمکت کنم,من تمام مراکز داعش دراین شهر را مثل کف دستم میشناسم,درست است که سعودی هستم ,مال این کشور نیستم اما اززمان برپایی حکومت اسلامی دراین شهر به حکومت خدمت میکنم ولبخندی زد وگفت:به قول شوهرشهیدم,آچارفرانسه هستم گاهی به زنان اموزش نظامی ,گاهی اموزش دینی وخیلی وقتها هم درسطح شهر جزء گروه امر به معروف هستم...خلاصه هرجا حکومت نیازمند کمک باشد من هم هستم..... باخودم فکر میکردم که ایا این زن هم درجنایات دیگرداعش سهیم است؟ایا دستش به خون کسی الوده شده؟ که با حرف ناریه به خودامدم:ببین خواهر,نمیخواهم ناامیدت کنم اما اگر پسرت زنده باشد وبه دست نیروهای حکومت افتاده باشد ,فقط دوجا میتوان ان را جستجو کرد,یکی پایگاه جنب مسجدجامع است ودیگری اردوگاه تموز که بیرون شهر موصل بنا کردیم.. از خوشحالی درپوست خود نمیگنجیدم....قلبم به شدت میتپید ,اصلا به این فکرنمیکردم که بعداز پیداکردن عماد چگونه ازچنگ داعش بگریزم,فقط میخواستم عماد راپیداکنم. بااین حرفهای ناریه,دستش رامحکم فشاردادم وگفتم:اگر پسرم راپیدا کنی تا ابد کنیزیت رامیکنم. ناریه لبخندی زد وگفت:چون مثل خودت مادرم,درکت میکنم,زنی که شوهرش شهید شده لایق کنیزی نیست,دوست داشتی باهم همکارمیشویم..... همینجور که حرکت میکردیم متوجه شدم مسیرمنتهی به مسجدجامع رامیرود.... یعنی عمادرا پیدا میکنم؟؟.... خدایا توکل کردم به تو... ادامه دارد... @fanos25
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نو+جوان
💡 | *شیوع کرونا و شرایط فعلی باعث شده انگیزه‌ام رو از دست بدم و نتونم مثل قبل پرانرژی باشم. میشه راهنمایی کنین که چجوری حالم رو بهتر کنم؟* 🌻 برای اینکه در شرایط کرونا بتوانید انگیزه و نشاط خود را حفظ کنید، مهم‌ترین مساله این هست که روی ذهن و فکر خودتان کار کنید. اگر دائما به بیماری، ترس از ابتلا و مرگ و میر فکر کنید یا ذهنیت شما این باشد که به خاطر وجود کرونا باید گوشه‌گیر شد و کلیه ارتباطات و فعالیت‌ها را تعطیل کرد یا.... طبیعتا احساسی جز افسردگی و کرختی نخواهید داشت. پس اول از همه فکر خود را تغییر دهید و سعی کنید شرایط فعلی جهان را بپذیرید و با آن سازگار شوید. 👌 برای این سازگاری سعی کنید با حفظ پروتکل‌های بهداشتی با اقوام درجه یک ارتباط داشته باشید، حتما ساعاتی از روز را در منزل یا در فضای سبز خلوتی که نزدیک منزل‌تان باشد ورزش کنید. ورزش‌هایی که روی ذهن کار می‌کنند بسیار مناسب هستند. 🏕 هر چند وقت یک بار، سعی کنید وسط هفته که خلوت هست، همراه خانواده لب رودخانه یا کوهنوردی بروید. بخشی از وقت‌تان را به انجام امور مورد علاقه که در گذشته وقت کمتری برایش داشتید اختصاص دهید. مخصوصا اگر اهل هنر هستید، کارهای هنری برای آرامش بیشتر بسیار مناسب هستند. مثل قصه نویسی، نقاشی خطاطی، آشپزی، گلدوزی و حتی کارهای فنی مثل رباتیک و... 📲 در کلاس‌های مجازی که مورد علاقه شما هستند ثبت نام کنید یا اگر در موضوعی ضعیف هستید با شرکت در این کلاس‌ها آن را تقویت کنید، مثل کلاس زبان، یا آموزش قرائت و حفظ قرآن و.... الان تعداد بسیار زیادی از این کلاس‌ها وجود دارند که هزینه کم و کیفیت خوب دارند. حتی کلاس ورزش هم به صورت آنلاین برگزار می‌شود. 😎 سعی کنید خلاقیت خود را در این دوران شکوفا کنید، کارهایی انجام دهید که نه تنها برای خودتان مفید باشد بلکه خیری به دیگران هم برساند، مثلا اگر چیزی را بلدید در فضای مجازی شروع به تدریس آن کنید، یا سعی کنید در فضای مجازی، گروه‌های خیریه درست کنید، یا حتی از طریق فضای مجازی، کسب و کاری برای خودتان راه بندازید، یا هر فکر و ایده‌ای که دارید می‌توانید در فضای مجازی به اشتراک بگذارید. در این ایام فضای مجازی ظرفیت بسیار خوبی دارد اگر از آن درست استفاده کنید. 🌺 کرونا را به عنوان یک فرصت نگاه کنید. دورانی که در گذشته هرگز نداشتید و امروز می‌توانید نهایت استفاده را کنید. سعی کنید به موقع بخوابید تا صبح هم بتوانید زود بیدار شوید، چراکه نامنظم بودن خواب خودش سستی و کرختی به همراه می‌آورد. تغذیه مناسبی داشته باشید و از زیاده‌روی در خوردن پرهیز کنید. 😉 به طور کل باید سبک جدیدی از زندگی را برای خودتان ایجاد کنید و در نهایت سعی کنید ارتباط خود را با خدا قوی‌تر کنید. نماز اول وقت را برای خود یک اصل قرار دهید ، همچنین پای‌بندی به خواندن اذکار سفارش شده در جهت عدم ابتلا به بیماری، بسیار آرامش بخش هست. 🔦 *مسائل نوجوانی شما برای‌ نو+جوان مهم است، مشاوران در بخش به سوالات منتخب شما که از طریق @alo_nojavan برای ما بفرستید پاسخ می‌دهند و راهنمایی‌‌تان می‌کنند* 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khamenei
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ سلامی از ذره ای کوچک به روشن ترین خورشید ... سلامی از قلبی مضطرب به بزرگترین آرامش ... سلامی از چشمانی منتظر به زهرایی ترین یوسف ... سلامی از من که تنهاترینم به تو که مولای منی ، أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ‌‌‌ @fanos25
🌺آخرین بار از🎙 🌺بی سیم گفت📞 🌺که من...😔 🍁 🍁 🍁 @fanos25