6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙 امروزتون غرق نگاه خدا
❤️ با دلی پرامید و توکلی زیبا
@samenfanos110
183.5K
#پاسخ_شماره ۳
#پایگاه_کمیل ۳۴۶
۳- چرا دانشمندان هستهای مارا به شهادت میرسانند آنها چه سودی میبرند؟
@samenfanos110
72.4K
#پاسخ_شماره۴
#پایگاه_کمیل۳۴۶
۴- چرا امکاناتی امنیتی برای شخصیتهای برجسته کشورمان کم است یا اثر ندارد؟
@samenfanos110
4_5810037174535457083.mp3
15.8M
#کارگاه_خویشتن_داری ۸
✪ریشهی تمام شکستها در تمام خویشتنداریها، #جهل است!
🔺بزرگترین بیتقوایی آن است که؛
برای تغذیهی فکر و روح خویش، وقت کافی صرف نکنیم ... و تمام تصمیمگیریهای ما با محوریت #جهالت_نفس صورت گیرد!
@samenfanos110
🔰تکنیکها و روشهای اجرایی #جنگ_نرم در رسانه ها
4️⃣3️⃣ تکنیک #ابهام :
یکی از جملات معروف در جنگ نرم، این جمله است: «ابهام، #قدرت میآورد».تکنیک ابهام میتواند شامل «مبهم گویی» و «عملکرد و قدرت مبهم» باشد.
برای نمونه میتوان به نمایش «قدرت مبهم» آمریکا در فیلمهای هالیوودی اشاره کرد که در آنها به گونهای خود را قدرتمند جلوه میدهند که حتی از کوچک ترین حرکت افراد باخبرند و یا دارای افرادی با تواناییهای فوق العاده جسمی ـ فکری هستند که بسیاری از داشته های آنها نیز هنوز ناشناخته مانده است!
#فقط_به_عشق_علی_علیه_السلام
👥💬🗣 رسانه باشید و این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
@samenfanos110
🦋#دعای_فرج🦋
✨#وعده_شبانه ✨
☀️بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ☀️
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ
✨الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
✨اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
✨السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
✨الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
✨یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ
✨مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین.
🦋#دعای_غریق🦋
« یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک َ»
برای ظهور امام مهربان و هم چنین رهایی از بیماری کرونا و شفای بیماران دعا میکنیم🤲 الهی آمین💓
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#بخش_سی_وهشتم از کرونا تابهشت خدای من، از انچه که میدیدم وحشت زده شدم,مشخص بود صورت عمر صدمه ی شد
#بخش_سی_ونه
از کرونا تابهشت
جلو رفتم ,دستان علی بعداز مدتها دوری دستانم را دربرگرفت ,خم شدم وروی زمین زانو زدم با اشک چشم بر دستان علی,بوسه زدم وعلی هم سر مرا به اغوش کشید وغرق بوسه کرد وبازبان عبری گفت:توکجا واینجا کجا...فرشته ی نجات من....به بوی پیراهن یوسفت اینجا کشیده شده ای؟
با این حرفش عقده دلم ترکید وگفتم:به من گفتندیوسفم پرکشیده وبه اسمان رفته اما,به خدا قسم که من هرگز باور نداشتم,باورم نشد که تورفته ای.....وکمی اهسته تر که فقط خودمان بشنویم ادامه دادم:علی....انور....عباس وزینب را دزدید....
نمیدانستم به کجا بروم وچگونه خودم را به اسراییل برسانم...امدن به اینجا تنها فکری بود که به مغزم خطور کرده بود.
علی درحالیکه دستم را میگرفت وبر صندلی مینشاندم وبرافروخته از خبری که شنیده بود گفت:واااای...زینب...عباس...
علی از گمشدن بچه ها خیلی ناراحت وبرافروخته شد اول به بالا اشاره کرد که یعنی خدا وبعد به قلبش اشاره ودست روی چشمش گذاشت واین رمزی بود بین ما برای ارادت به بقیه الله...با خوشحالی بهش فهماندم ,مهدی عج,این مضطر ظهور در راه است وبه زودی میاید واشک شوق بود که از چشمهای مشتاق ما روان شد.
سریع از جابلند شدم باهمان زبان عبری گفتم:اگه انگشت نگاری جوابش بیاد؟؟
علی:نترس ,من احتیاط لازم را کردم ولی بااین حال چون بهم مشکوک شدند هرچه سریعتر باید بریم ..
غرق حرفهای علی شده بودم,هنوز باورم نمیشد این علی ست روبه رویم، خدا ازشان نگذرد چه به روز صورت نازنینش اوردند.
علی فوری به سمت کمدی گوشه اتاق رفت ویک دست لباس عربی مردانه با عرق چین عربی اورد دادبه طرفم:سلما,بپوش عزیزم باید زودتر ازاینجا خارج شویم.
سریع لباسها راپوشیدم وباعرق چین صورتم را پوشاندم ودنبال علی از اتاق خارج شدیم.
فکرمیکردم به سمت دراصلی ساختمان که ازانجا وارد شده بودیم میروم اما باتعجب دیدم علی به سمت انتهای ساختمان رفت ودر اتاقی را باز کرد واشاره کرد داخل شوم...
اتاق تاریک وخیلی بزرگی بود,علی اشاره به انتهای اتاق کرد وگفت:اگر از درجلویی خارج میشدیم متوجه خروجمان میشدند اما این انبار دری به خارج دارد که از قسمت پشت اردوگاه باز میشود,افراد کمی از وجود همچین دری خبردارند,من هم زمانی که میخواستم راپورت بدهم ازاینجا بیرون میرفتم وکسی متوجه خروجم نمیشد..
علی مثل راهنمایی زبده پیش رویم راه میرفت ومن سرشار,از احساساتی خوب بودم وخداراشکر میکردم که مرا به این راه فرستاد تا علی ,این مرد زندگیم را دوباره پیداکنم...
از درخارج شدیم که...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110
#بخش_چهل
از کرونا تابهشت
از در که خارج شدیم,علی با اسلحه ای که دردست داشت به سمت نگهبان بالای برجک علامتی داد,انگار این نوعی رمز بود وجلوتر رفتیم,موتوری زیر سایه ی دیوار پارک بود,علی موتور راسوار شد وخیلی با طمانینه اشاره کرد, پشت ترکش بنشینم وحرکت کنیم,موتور را روشن کرد...
از نگهبانی اول ودوم به راحتی رد شدیم,به اتاقک نگهبانی اخری رسیدیم,علی با لحنی شوخ که میخواست رد گم کند با نگهبان جلوی در سلام وخوش وبشی کرد,داشتیم رد میشدیم ,باشنیدن نام عمر الحریر دربیسیم برجا خشکم زد,علی گفت :محکم بشین...محکم پشتش راگرفتم,دوتا دیگه از نگهبانانی که دراتاقک بودندبا سروصدا از اتاقک بیرون امدند واخطار وایست میدادندوشروع به تیراندازی کردند ..
علی بی خیال وبه سرعت دورمیشد ,محکم علی راچسپیده بودم...وای خدای من چه پناهگاه امنی...من چطور توانسته بودم دوری این فرشته ی زمینی را طاقت بیارم که ناگاه,سوزشی همراه با درد ,در پهلویم پیچید...
فهمیدم تیر خوردم,اما نمیبایست صدایم دربیاید ,شاید اگر علی میفهمید ،دراین شرایط اعصابش بهم میریخت.. باخودگفتم:تیرخوردم,چه باک من که همراه یارم ....مراغمی نیست وقتی با توهستم وکم کم پلک چشمهایم روی,هم امد..
چشمهام را که باز کردم روی تختی خوابیده بودم,احساس بهم میگفت یه جای اشنایی هستم.
دستهام را دوطرفم زدم تا بلند بشم,سوزشی تو پهلوم پیچید,اوه یادم رفته بود ,فکر کنم من تیر خورده بودم,آروم اروم بلند شدم ,به پهلوم دست کشیدم,سرتاسر باند پیچی بود
,وای درست میدیدم...من اینجا؟؟
اما علی کجاست؟؟
با خوشحالی زاید الوصفی پاشدم وبا تکیه بردیوار ارام ارام قدم برداشتم وهمه جا را از نظر گذراندم...هنوز باورم نمیشد من در خانه ی امن خودم,اولین لانه ی عشقی که بعداز فرار از تل اویوو باعلی,ساختیم بودم,من توخونه ی خودمون توشهر نجف بودم.
هرکجای خونه را نگاه میکردم,خاطره ای برام زنده میشد...
وسایلی که از خود به جا گذاشته بودیم دست نخورده بود.
به سمت اتاق بچه ها رفتم...اینجا حسن,اونجا حسین...آه خدای من، عباس...
با به یاد اوری عباس وزینب ,دوباره اشکم جاری شد...
همه جا را خوب گشتم اما اثری از علی نبود که نبود...
داخل خونه هیچ تغییری نکرده بود,اما روی حیاط که میرفتیم,جای جای دیوارها کنده کنده وخراب شده بود ومشخص بود دراین نزدیکی هم, جنگ وگریزی صورت گرفته...
دلم به شور افتاد...
یعنی علی کجاست؟
الان نزدیک غروبه,چرا من را تنها گذاشته؟
که صدای بازشدن در خبر,از امدن علی میداد،بلند شد...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
@samenfanos110