🌹از جبهه برگشته بود. می گفت حالا که جبهه رو داریم نباید از پشت جبهه غافل بشیم. اگه نیروهای پشت جبهه خراب بشن دیگه کسی نمیاد بجنگه جبهه نیروی خودساخته میخواد.» از جبهه آمده بود برای جنگ با نفس. میگفت:«اومدم اول خودم رو درست کنم بعد بقیه رو.»
🌹 شب کاغذی از جیبش در آورد. علامت زد و گذاشت کنار گفت:« خانم!بیا بشین اینجا باهات کار دارم. کاغذ را نشانم داد گفت:«تا الان این کاغذ رو دیده بودی؟» گفتم:«نه چی هست؟چرا اینقدر خط خطیه؟!»گفت:«نامه عملمه. حساب و کتاب کارامه. می خوام حسابش رو داشته باشم،بدونم صبح تا شب دل چند نفر را شکستم.با چند نفر خوب بودم. چیکار کردم،چی کار نکردم. همش رو این تو مینویسم.گفتم به تو هم نشون بدم شاید خوشت بیاد و برای خودت درست کنی.»
🎤راوی:همسرشهید
قائم مقام فرمانده گردان کوثر لشکر ۵ نصر
تولد:کاشمر،روستای فروتقه_۱۳۴۲
🥀شهادت:عملیات نصر ۸،ماووت عراق_۱۳۶۶
مزار:گلزار شهدای روستای فروتقه کاشمر
📚منبع: آخرین معادله راضیه رضاپور انتشارات ستاره ها صفحه ۱۶۰
#جهاد_اکبر
#تربیت_نفس
#روی_خط_شهدا
#شهید_محمدعلی_خورشاهی
@fanos25
🌹تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود،یک روز بهم زنگ زد شوهر خواهرش بودم. گفت:« میشه بیای تهران؟کار واجب باهات دارم.نگران شدم.از اداره مرخصی گرفتم و رفتم.دم در دانشکده که رسیدم سراغش را گرفتم. گفتند: «آسایشگاهه»
🌹رفتم آنجا.تا من را دید،آمدطرفم. سلام کرد و احوالپرسی. گفت:«شما مسئول آسایشگاه ما رو میشناسی بی زحمت برو پیشش راضیش کن من را از طبقه دوم بیار طبقه اول» گفتم:«عباس تو مگه چقدر میخوای اینجا بمونی؟ فوق فوقش یه سال.برای چی میخوای همچین کاری بکنی؟نکنه اتفاقی افتاده؟»من و منی کرد و گفت:« راستش طبقه دوم آسایشگاه به آسایشگاه خانم ها دید داره نمیخوام خدایی ناکرده چشمم به اون جا بیفته و گناه کنم.»
🌹رفتم پیش رئیس و خواسته عباس را گفتم. خندید و گفت :«طبقه دوم که طرفدار زیاد داره ولی باش به خاطر شما هم که شده میاریمش طبقه اول»به عباس که خبر دادم گل از گلش شکفت.دنیا را دو دستی میدادند بهش آنقدر خوشحال نمیشد.
راوی:شوهر خواهر شهید
📚منبع: علمدار آسمان،محمدعلی صمدی،انتشارات پیام فاطمیون،صفحه ۲۸
#جهاد_اکبر
#تربیت_نفس
#روی_خط_شهدا
#شهید_عباس_بابایی
@samenfanos110