ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
دشمنان نمی دانند و نمی فهمند که ما برای شهادت مسابقه می دهیم و وابستگی نداریم و اعتقادمان این است که
همسر #شهید_حاج_حسین_همدانی :
✍ایشان بعد از آن ملاقات با #حضرت_آقا ساعت یک ظهر به منزل آمد و ساعت شش پرواز داشت.
گفتم شما استراحت کن بعد مدتی دیدم که مشغول تمیز کردن فریزر خانه است.
ایشان به بنده گفتند شما کمر و پایتان درد می کند و من می خواستم که قبل از رفتن این فریزر را برایتان تمیز کنم...
#شهید_همدانی آن روز به دخترهایش گفت پدر شما این مرتبه که به #سوریه برود قطعاً #شهید می شود و به خاطر این حرف دخترهایم گریه کردند...
من به آن ها گفتم پدر شما از اول جنگ در #جبهه بوده و تا حالا خدا ایشان را نگه داشته و از این به بعد هم نگه می دارد ولی #شهید_همدانی گفت که من حتماً #شهید می شوم.
آن روز صورتش نورانی شده بود، خواستم فضا را عوض کنم به شوخی گفتم: من را هم #شفاعت می کنید که گفتند حتما...
من گفتم ببین اگر #شهید بشی ما جنازه شما را به همدان ببر نیستیما.....
گفت نه تورا به خدا حتما زحمت بکش ، #وصیت من همین است......
ساکش را آماده کرده بودم ،آمدم داخل اتاق دیدم لباس های اضافه داخل ساک را بیرون گذاشته گفتم مگه اینارو لازم نداری؟
گفت این مرتبه زود برمیگردم.
هنگام خداحافظی #شهید_همدانی چند مرتبه به داخل حیاط رفت و برگشت؛ پرسیدم چیزی شده؟چرا نگرانی؟ گفت نه چیزی نیست.....
از زیر #قرآن ردش کردم سوار ماشین شد دستی تکان داد و راننده گاز ماشین رو گرفت و رفت .با این که اهل پیامک و این جور چیزها نبود ولی آنروز پای پله هواپیما برای من یک #پیامک کوتاه فرستاد؛ فقط نوشته بود:
#خداحافظ
و سه روز بعد هم در #سوریه شهید شد......
#روحش_شادویادش_گرامی🌺🍃
📝 برگرفته از کتاب پیغام ماهی ها
@fanos25
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#اولین_خاطرات🌱🌈
اولین خرید زندگی ما عکس #حضرت_آقا بود که در کنار تابلوهایی که حاوی نام چهارده معصوم (ع) بود، به دیوار زدیم🖼•
آقا محمد همیشه با خوشرویی و لبخند وارد منزل میشدند☺️ و به خانه میگفتند: خانه قشنگ ما🏠•
به یاد دارم روزی به شوخی گفتند😉: اگر شما برای من #آب بیاورید، به توفیقات شما افزوده میشود🚰• پاسخ دادم: اگر شما هم ظرفها را بشویید به اندازه موهای بدن خود ثواب میبرید🍽💧• سپس گفتند : کاری خواهم کرد که تا همیشه #ثواب شستن ظرفها برای من شود، و رفته بودند، ماشین ظرفشویی خریده بودند.😌
به نقل از
همسر #شهیدمحمدعبدالهی (مرتضی)
@samenfanos110
آهاۍ زمستون❄️🌨
حواست جمع باشد
دور تو و عاشقانه هایت را
خط خواهم کشید
اگر با آمدنت،
آقای من یڪ سرفه کند
#حضرت_آقا
#امام_خامنه_ای
@samenfanos110
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اللهم املا قلوبنا...
#حضرت_آقا
Eitaa.com/samenfanos110
11.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حتما #ببینید | چند سوال جنجالی از یک آخوند!
⁉️ فرق عمامه با تاج چیه؟!
⁉️ تفاوت #حضرت_والا و #حضرت_آقا چیه؟!
⁉️ دو کلمه «مقام عظمای #ولایت » و « #شاهنشاه آریامهر» را تعریف کنید!
⁉️ معنای «جانم فدای #رهبر » و «جان نثار» را شرح دهید!
⁉️ دو کلمه « #بیت » و « #کاخ » چه تفاوتهایی دارند؟!
⁉️ تفاوت دو گروه «عاشق ولایت» و «فدوی» را در چه میبینید؟!
⁉️ « #بنیاد_پهلوی » و «بنیاد علوی» چه تفاوتهایی دارند؟!
⁉️ تفاوت «رای ملوکانه» و «حکم حکومتی» در چیست؟!
⁉️ فرق « #شاهرود » و «امامرود» را بیان کنید!
⁉️ «بندرشاه» با «بندر امام» چه تفاوتهایی دارند؟!
✅ این سوالات را تو منبر یک روحانی پرسیدن ببینید چه جوابی دادن!!
ــــــــــــــــ
🚩 در پرتگاه مجازی، مجهز باش...
Eitaa.com/samenfanos110
🌹شعر تقدیمی استاد #شهریار به #حضرت_آقا در سال ۱۳۶۶ با دستخط آن مرحوم
رشگم آید که تو حیدر بابا
بوسی آن دست که خود دست خداست
راستان دست چپ از وی بوسند
که خدا بوسد از او دست راست
در امامت به نماز جمعه
صد هزارش بخدا دست دعاست
من بیان هنرم، یک دل و بس
او عیان هنر از سر تا پاست
او شب و روز برای اسلام
پای پویا و زبان گویاست
او چه بازوی قوی و محکم
با امامی که ره و رهبر ماست
شهریارا سری افراز به عرش
کو نگاهیش به (حیدربابا) ست
🦋 ۲۷ شهریور سالروز در گذشت استاد شهریار گرامیباد
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
زمان:
حجم:
417.7K
ثروت واقعی یک کشور !!
جهت تسکین روح بشنوید....🌱
#حضرت_آقا♥️
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 هرکس ایراندوست هست باید امیدآفرینی کند.
👤 #حضرت_آقا
🔹 دلم نمیخواهد بگویم اما عدهای در داخل در امتداد دشمن القای ناامیدی میکنند.
🔸 در همین چند هفتهای که ۴ تا آدم در خیابانها شلوغ کردند پیشرفتهای بزرگی در کشور صورت گرفت.
✅ نگذارید کسانی که دشمن ایران هستند در قالب دفاع از منافع ملی لباس عوضی بپوشند و چهره خود را عوض کنند و شاخص هارا سر دست بگیرید.
🛄 ایران اسلامی از نظر استکبار نباید پیشرفت کند.
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
💢جهاد تبیین جرأت میخواهد ؛
شجاعت میخواهد ؛
کسی که حرفِ حق میزند
را مسخره میکنند
نباید از تمسخر ترسید!
#حضرت_آقا💛
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قدردانی #حضرت_آقا، رهبر معظم انقلاب اسلامی از ملت بزرگ ایران...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امّا؛ مثل شهید ها زندگی کنید ...
صدایت آرامش می دهد مارا ...🍃
#حضرت_آقا | #شهادت | #استوری
👊نابودی اسرائیل قطعیست👊#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
#مثبت_بهنام_دانش_آموزی
Eitaa.com/samenfanos110