eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
916 دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
12.1هزار ویدیو
331 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی الّلهُمَ اِستَعمَلنی بِما خَلَقتَنی لَه خدایامرا بخاطر هر انچه خلق نمودی خرج نما ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
#روایٺــ_عِـشق ✒️ این #فرمانده در سررسید شخصی و به خط خودش نوشته✏️ است:«خصوصیات یک فرمانده به این #شرح است: سلامتی جسم و فزونی علم، مشورت🗣 با نیروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت #فرماندهی از راه ارشاد و موعظه، در کنار همه تاکتیک‌ها، از همه مهم‌تر، فاصله نگرفتن از خداست🚫. فرمانده‌ای که ابتکار #عمل نداشته باشد، تسلیم است. ابتکار عمل، #سلاح برنده مومن است.»😇 در برابر مشکلات، خونسردی خود را حفظ می‌کرد و در انجام هر کاری #توکلش به خدا بود. با آرامش خاطر و امیدواری کامل 💯به نتیجه اقداماتش، وارد عمل می‌شد. صبر و #استقامت با او عجین بود و وجودش در بین سربازان امام زمان (عج) مایه دلگرمی 💞و حرکت بود. با بسیجی‌ها مأنوس و صمیمی بود و به آنها #عشق می‌ورزید. در کنار آنها بر روی خاک می‌نشست، با آنها غذا♨️ می‌خورد، به درد دل آنها گوش می‌داد، آنها را راهنمایی می‌کرد و تا آنجا که از دستش برمی‌آمد مشکل آنان را حل و فصل می‌کرد😇 و ارتباط و سرکشی از خانواده #شهدا توسط او زبانزد همگان بود. 📎 فرماندهٔ دلاور لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) #سردارشهید_عباس_کریمی🌷 #خورشید_دجله @fanos25
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#لاله‌های_آسمونے 🔰آنروز به مسجد نرسیده بود ، برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش . یواشڪے نماز خو
✒️ 🔹به دلیل بیماری شدیدی که داشت پزشکان معتقد بودند که زیاد زنده نمی ماند . به طوری که در ۴ سالگی کبد وی از بین رفته و دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود. 🔸 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید : کار خوبی کردی که علیرضا را نذر آقا ابالفضل(ع) کردی. 🔹همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس روضه برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم. 🔸 سپس اسکناسی را جهت برکت کاسبی به پدر می دهد. علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد به طوری که سال ها بعد قهرمان ورزش های رزمی می شود. 🔹 در عملیات محرم در اثر اصابت گلوله خمپاره سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد. 🔸فرمانده گردان امیرالمؤمنین(ع) به خاطر شجاعت و مدیریتی که علیرضا از خود نشان داده بود، مسئولیت دسته دوم از گروهان ابالفضل(ع) را به او می دهد. 🔹در آخرین دیدار با خانواده اش به مادر می گوید : ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم. در پایان آخرین نامه ای که فرستاد نوشته بود به امید دیدار در کربلا. درسال 1361 عملیات والفجر ۱ منطقه عملیاتی فکه- تنگه ابوغریب هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد . 🔸در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید : شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند. علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود. 🔹در اینجا فقط ۱۶ ساله بود. ۱۶ سال بعد درست همان روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا کرده و شب تاسوعای حسینی به وطن باز می گردانند... 🌷 @fanos25
#روایٺــ_عِـشق ✒️ 🔰 اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می‌کرد، می‌دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می‌کند. نمازهایش را همیشه اول وقت می‌خواند،نماز شبش ترک نمی‌شد، دیگر تحمل نکردم . 🔰 یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم:«تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید می‌شی» حتی جلوی نماز اول وقت او را می‌گرفتم. اما چیزی نمی‌گفت. دیگر هم نماز شب نخواند. پرسیدم:«چرا دیگر نماز شب نمی‌خوانی؟» 🔰 خندید و گفت:«کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره، اینجوری امام زمان(عج) هم راضی‌تره.» بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمی‌کرد. 🔰 پرسیدم:«دیگه دوست نداری شهید بشی؟» گفت:«چرا. ولی براش دعا نمی‌کنم. چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم.» گفتم:«حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟» لبخندی زد و گفت:«مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟» ✍ به روایت همسربزرگوارشهید #شهید_مرتضی_حسین‌پور🌷 (حسین قمی) #سالروز_ولادت @fanos25
#روایٺــ_عِـشق ✒️ اخلاقش عالی بود. هیچ نقصی نداشت. خیلی مهربان و دلسوز، امیدوار و خانواده‌دار بود. هر کسی داخل خانه آن‌ها می‌رفت، دلش نمی‌آمد بیرون بیاید. گاهی می‌شد سه روز خانه آن‌ها می‌ماندیم. اینقدر خودش و همسرش مهربان بودند و به بقیه می‌رسیدند که همه آن‌ها را دوست داشتند. با بچه‌ها کشتی می‌گرفتند و با آن‌ها بازی می‌کردند. 📎 رزمندهٔ دیروز ، مدافع امروز #شهید_مصطفی_نبی‌لو🌷 #سالروز_شهادت @fanos25
✒️ 💠به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. 💠روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازهجمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند: دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن... 💠حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. در مراقبت چشـم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. 💠شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. 💠بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام) می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می کرد وتا صبح آنجابود. این برنامه ثابت شبهای جمعه‌ اش بود. 💠صبح می‌آمد خانه استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می رفت بیرون. هیچ وقت بیکار نبود وقتی که شهید شده بود، سر مـزارش مداح میگفت: تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایه‌های ایمان و تقـوایش را محکم کند. 🌷 @fanos25
✒️ 🔹زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم .باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم.من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد. 🔸کف آشپزخانه تمیز شده بود.همه‌ی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده بودشان .کباب هم آماده بود روی اجاق ،بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود ،بایک نامه . 🔹وقتی می آمد خانه ،خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم .بچه را عوض می کرد .شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد .پا به پای من می نشست لباسها را می شست ،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد. 🔸آن‌قدر محبت به پای زندگی می‌ریخت که همیشه به‌ش می‌گفتم «درسته کم می‌آی خونه، ولی من تا محبت‌های تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.» نگاهم می‌کرد و می‌گفت «تو بیش‌تر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم می‌شم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون می‌دادم تموم این روزها رو چه‌طور جبران می‌کنم.» ✍به روایت همسربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ دلاورلشگر۲۷محمدرسول‌الله(ص) 🌷 ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲ شهرضا ، اصفهان شهادت :۱۳۶۲/۱۲/۱۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر @fanos25
✒️ 💢 یک روز قبل از مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس، شهید رحیم الهی پیشنهاد کرد کمی حنا تهیه کنم. سپس حنا را به سر، دست‌ها و پاها و محاسنش گرفت و گفت : 💢«امشب شب دامادی‌ام است. شب دامادی‌ام حنا نبستم، لااقل شب شهادتم حنا ببندم... او تقاضا می‌کرد که با همان حال از او عکس گرفته و پس از شهادتش به خانواده‌اش بدهم... ✍به روایت همرزم شهید 🌷 💠 @fanos25