eitaa logo
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
901 دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
12هزار ویدیو
329 فایل
کانال معرفتی و تربیتی دوستان بهنامی نو+جوان+بهشتی ارتباط با ادمین 👇👇 @abasaleh14
مشاهده در ایتا
دانلود
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🔹 یکی از محققین در این موضوع میگه که علت اینکه حضرت ابراهیم یه مقدار بیتاب بود و موضوع رو با خود اسماعیل در میون گذاشت این بود که حضرت میدونست که آخرین پیامبر از نسل اسماعیل متولد خواهد شد برای همین بیتاب و نگران این موضوع بود. ✅ ولی خداوند متعال حتی از همین موضوع هم میخواست توجه حضرت ابراهیم رو به سمت خودش جلب کنه... 💕ابراهیم من... تو فقط باید به من توجه کنی نه به هیچ چیز دیگه... بعد از آزمایش هم خداوند متعال فرمود: قبول شدی ابراهیم... اما دل حضرت گرفت....💔 😭گریه کنان به خدا عرضه داشت: خدایا من برای تو قربانی ندادم... مگه میشه که عاشق در راه معشوقش قربانی نده؟ 🌺 خداوند فرمود: تو به خاطر اینکه پسر عزیزت رو قربانی نکردی انقدر ناراحتی؟ عرضه داشت: بله... خداوند پرسید: تو خودت برای خودت عزیز تری یا آخرین پیامبر؟ - خدایا معلومه آخرین پیامبر. - پسر تو عزیز تره یا پسر آخرین پیامبر؟ - معلومه خدایا! پسر آخرین پیامبر برام عزیز تره... 🌷 بعدش خدا پرده رو از جلوی چشم حضرت برداشت و تمام وقایع کربلا رو نشون داد... اشک های حضرت برای امام حسین علیه السلام شروع به باریدن کرد...😭 خداوند فرمود: ابراهیم... به خاظر این اشکا قربانی رو از تو پذیرفتیم... اون موقع بود که توجه حضرت ابراهیم به خدا محو شد... 🌷 خدایا توجه ما رو بدون اینکه چیزی از ما بگیری به خودت جلب کن مثل کاری که با حضرت ابراهیم کردی.... 🌺🍃 🌱Eitaa.com/samenfanos110
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ مثلا فرض کنیددردوران رضاشاه وسایرطاغوتها توی یه مسجدی، جوانان جمع بشن و هی بگن دین اومده ما رو قوی و شجاع کنه! این ذکر شب و روزشون باشه! خب معلومه رضا خان فوری می اومد و در اون مسجد رو میبست! میگفت چیه؟ دارید چریک تربیت میکنید علیه دربار؟!👿 ✅ چقدر خوب میشد که الان در جامعه ما توی مساجد می اومدن هدف دائمی بندگی رو مدام مرور میکردن😌 مثلا بگن: ای مردم! شما اگه نماز میخونی ببین آیا نمازت تو رو قوی تر کرده یا نه! اگه نمازات باعث قدرت روحیت نشده خودتو معطل نکن! نماز خوندنت فایده ای نداره! 👌 آقا روزه میگیری باید قوی تر شده باشی! آخرای ماه رمضان باید قدرت بیشتری در انتخاب تمایلات برتر پیدا کرده باشی. ✅ ملاک اینکه یه عملی از آدم قبول شده یا نه اینه که چقدر قدرت روحی آدم رو بالا برده 🌺 از کجا میشه فهمید که تونستیم توی یه عمل اخلاص داشته باشیم؟ از اینجا که ببینیم چقدر قدرت روحیمون بالا رفته. انسان مخلص کسی هست که در اوج قدرت قرار گرفته.... و نکته تاسف بار اینه که ما الان بعد از 40 سال از انقلاب گذشته ⭕️ هنوز داریم مثل 200 سال قبل دین رو به جوانان و مردممون توضیح میدیم...😒 ✅ در حالی که الان دیگه امکانات و فضا تغییر کرده . الان داریم میبینیم که دین چه قدرت هایی رو در دل جوان ها ایجاد کرده... رو داریم با چشم خودمون میبینیم... های گسترده رو میبینیم... مدافع حرم رو داریم میبینیم... تلاش های مومنین در انجام کارهای تشکیلاتی و هیات ها و خودسازی ها رو داریم میبینیم.🌷 ✔️ فقط کافیه نگاه مردم رو به دین اصلاح کنیم.... دین تلاش میکنه که از ما انسان های قدرتمندی بسازه... انسان هایی که از سر قدرت خطا نمیکنند نه از سر ترس... انسان های قدرتمندی که پا روی هوای نفسشون میذارن و عالم رو پر از زیبایی ها و لذت ها میکنند.... 🌱Eitaa.com/samenfanos110
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🔵 حالا قدرتمندی روح انسان از کجا آغاز میشه؟ از قدرت کنترل ذهن. 👈 از اینجا شروع میشه به یه چیزی که نمیخوای ذهنت سراغش نره فکر نکنی. و روی چیزایی که میخوای تمرکز کنی. ✅ این بزرگ ترین علامت قدرت روحی هست. کسی که میتونه هر تغییری توی خودش بده و به خودش مسلط شده 👌 برای رسیدن به این قدرت روحی اول از همه باید "سبک زندگی" ما یکمی عوض بشه. یکم که چه عرض کنم! خیییلی باید عوض بشه!😒 ✅ باید مراقب باشیم "هرزه گوشی" نکنیم! یعنی هر صدایی رو نشنویم. برای گوش خودمون احترام قائل باشیم. "هرزه چشمی" نکنیم. هر چیزی ارزش نداره من بهش نگاه کنم. کسی که هرزه گوشی و هرزه چشمی کنه خیلی ضعیف میشه. 💢 و از همه مهم تری نباید "هرزه فکری" کنیم! ⭕️ عزیزم چرا اجازه میدی در مورد هر چیزی فکر کنی؟ نذار فکرت هی این طرف و اون طرف بره. مخصوصا ذهن رو باید از فکر بد کردن در مورد آینده جلوگیری کرد. چون موجب نگرانی میشه. 💢 از گذشته اندیشی بد هم باید جلوگیری کرد وگرنه تبدیل به حسرت میشه. ذهن ما مثل یه بچه لوس و ننر هست و البته شیطون! تا یه دقیقه حواست بهش نباشه رفته یه گوشه ای خرابکاری کرده!!!😬 👌 آقا کلا یادت باشه که هر موقع رفتی توی فکر بیا بیرون! چرا؟ ⭕️ چون هر موقع میری توی فکر، واقعا تو که فکر نمیکنی! فکرت داره هی تو رو اینطرف و اون طرف میبره! 😒 فکر آدم رو میبره توی لجن زار افکار منفی... 💪✅ قدرت داشته باش که همیشه در زمان حال فکر کنی. این مقدمه ای برای نجات انسان از مشکلات روحی خواهد بود.... 🌱Eitaa.com/samenfanos110
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ آیت الله بهجت چی میفرمودن؟ ✔️ میفرمودن توی نماز هی ذهنت رو از افکاری که توش میاد منصرف کن. اگه دوباره برگشت بازم فکرت رو برگردون به نماز. بگو: عهههه! من نباید روی این فکر کنم.😌 توانایی آدم توی اینکه به یه چیزی فکر نکنه خیلی بالاست. ✅ یعنی شما یه مدت کوتاهی که تمرین کنی خیلی راحت این توانایی رو پیدا میکنی که به چیزایی که مهم نیست فکر نکنی. ✔️ دائما مراقب باش هر فکر بیجایی اومد بیرونش کن. 💪 این کار عضلات ذهن شما رو قوی میکنه. مثل وزنه برداری میمونه. توی حرکات ورزشی مثلا میگن 10 بار فلان حرکت رو بکن بعدش برو سراغ حرکت بعدی. 🌺 ذهن هم همینه. مدام باید ذهن رو برگردونی. هی میره و هی برش گردون! تا ذهنت قوی بشه 🔴 هر چیز بدی که در مورد گذشته و آینده هست رو نباید فکر کنی. ببخشید حاج آقا! یه سوال فنی! جانم؟ بفرما.☺️ - میگم که مگه شما نمیگید که آدم باید بره در خونه خدا و اشتباهات گذشتش رو اعتراف و مرور کنه؟ پس این چی میشه؟ - آفرین! خودت گفتی! بله فقط در خونه خدا میتونی به گناهانت اعتراف کنی. چون این کار باعث صیقل روح تو میشه و خدا برات جبران میکنه. 💢 اما تو حق نداری توی خلوت خودت توی تنهایی بری و هی گذشته رو مرور کنی! این یاس میاره برات.... 💢 و مومن حق نداره در هیچ صورتی مایوس بشه... 🔵 بچه رو دیدی؟ مثلا کسی زدتش یا خودش دستش رو زخم کرده، نگه می داره، نگه می داره، نگه می داره... بعد میاد پیش مامانش یهو گریه می کنه. - عزیزم توی راه چرا گریه نمی کردی؟! 😊 میگه مامان چون اون موقع نبودی که! 😢 اینجا گریه فایده داره! مگه من بدبختم، مگه من بیچاره ام، مگه من مامان و بابا ندارم که توی راه بشینم گریه کنم؟🙃 من میام توی بغل تو گریه می کنم، من تو رو می بینم اشک می ریزیم 🌷 عزیز دلم... پیش خدا از گذشته خودت صحبت کن... پایان 🌱Eitaa.com/samenfanos110
17.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مستند نظم نوین جهانی 🔆تهیه کننده: گروه بین الطلوعین ظهور 💡لطفا با دقت مشاهده شود. Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
#رمان📚 #مســـافــر_کــربـلا ✨زندگینامه و خاطرات شهید *علیرضا کریمی*✨ #قـسمـــت_اول 🌱 *اولین آشنایی*
📚 ✨زندگینامه و خاطرات شهید *علیرضا کریمی*✨ در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمے راهے کربلا مےشود پیکر مطهرش به میهن باز می گردد🌸 این را از ابیاتے که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم حسابی گیج شده بودم ☹️انگار گمشده ای را پیدا کرده ام گویـے خدا مےخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز مےشود🙃 همان جا نشستم حسابے عقده دلم را خالے کردم با خودم مےگفتم اینها در چه عالمے بودند و ما کجاییم😢 🔰اینها مهمون خاص امام حسین(ع) بودند ولے ما هنوز لیاقت زیارت کربلا هم پیدا نکرده‌ایم بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم *گفته بودی تا نگردد باز؛راه راهیان کربلا* *عهد کردی برنگردی؛ سرباز مهدی پیش ما و...* 🔸با علیرضا خیلے صحبت کردم از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند گفتم: من شک ندارم که شما در کربلایـے تو را به حق آقا امام حسین ما را هم کربلایی کن☺️💛 با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم در حالے که یاد این شهید و چهره معصومانه اش از ذهنم دور نمےشد 🌱روز بعد راهے تهران شدیم آماده رفتن به محل کار بودم یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلا روی طاقچه نظرم را جلب کرد گوشے تلفن را برداشتم شماره گرفتم آقایی گوشی را برداشت بعد از سلام گفتم: ببخشید من قبل از عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا مےخوام ببینم برای کے جا هست؟🤨 ✨یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت مےکنیم دوتا از مسافرامون همین الان کنسل کردن اگه مےتونی همین الان بیا😁 نفهمیدم چه طوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب اما رسیدم😍 🌸مسئول شرکت زیارتے را دیدم و صحبت کردیم گفت: فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت مےکنه🚌 قراره فردا بعد از یک ماه مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم اما دارم زودتر میگم اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما رو برگردوندن ناراحت نشین 🙃 گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم کمے فکر کرد و گفت: مشکل ندارد عکس و اصل شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده ☺️ 🌱بعد ادامه دادم یه مشکل دیگه هم هست من مبلغ پولے که گفتید رو نمےتونم الان جور کنم نگاهے تو صورتم انداخت بعد از کمے مکث گفت مشکلے نیست شناسنامه هاتون اینجا مےمونه هر وقت ردیف شد بیار با تعجب به مسئول آژانس نگاه مےکردم انگار کار دست کس دیگری بود هیچ چیز هماهنگ نبود اما احساس مےکردم ما دعوت شدیم😍☺️ ....... 🌹🍃🌹🍃 دهید Eitaa.com/samenfanos110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 نامه های قابل توجه دوستانی که کودک خردسال سه تا ده ساله دارند: یه تیم خلاق و خوش فکر ساعت‌ها وقت گذاشته، نشسته مطالعه کرده📖 که چطور میشه بچه‌ها رو با داستان کربلا و بچه‌های امام حسین 💔علیه‌السلام آشنا کرد، جوری که مهم‌ترین پیام‌های کربلا بهشون منتقل بشه و به این خاندان، عشق بورزند. چند تا هنرمند و یه نویسنده با ذوق مثل حامد عسکری رو هم آورده پای کار و نتیجه‌اش شده مجموعه فاخر "نامه‌های ماریه". ماریه دوست حضرت رقیه سلام الله علیها❣ هست و راوی اتفاقات کربلا که با زبانی کودکانه، کلی مفاهیم باارزش رو به بچه‌ها یاد می‌ده. 📝نویسنده :حامد عسکری 🎙گوینده: عطیه ضرابی «تهیه شده در جام جم » 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
📕✏️📐🖊📚📝🤓 فرمان امتحانت ودست بگیر 🏎🛵😉 ☘🌷🕊 📄 خلاصه‌ به دست باشید👌 ✍خلاصه‌نویسی‌هایی که از ابتدای سال داشتید را چند بار بخوانید🙇‍♂ و حتی خلاصه‌تر‌شان کنید📝. 📈نقشه کلی از مباحث بکشید که با نگاه کردن به آن جزئیات هم به ذهن‌تان برسد.🤓 همین خلاصه‌ها را دائم به دست گرفته و مرورشان کنید. 😎 لازم نیست برای خلاصه‌نویسی وسواس به خرج دهید، همین که هم بخوانید🗣 و هم بنویسید✍ برای یادگیری کمک بسیار بزرگی است. فقط کلیدواژه‌های🔑 اصلی را یادداشت کنید. فراموش نکنید که شب🌘 امتحان بیشتر باید به مرور درس‌ها اختصاص پیدا کند.🦋 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_اول حسابی کلافه شده بودم. نمی‌فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر می‌دیدمش به دوستام می‌گفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده😑😂 به خودشم گفتم..! اومد اتاق بسیج خواهران پشت به ما رو به دیوار نشست . اون دفعه رو خودخوری کردم😤 دفعه بعد رفت کنار میز که نگاش به ما نیفته😦😐 نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند بلند اعتراضم رو به بچه‌ها گفتم. ینی به در گفتم تا دیوار بشنوه😁 زور می‌زد جلوی خندش رو بگیره😂 معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود هر موقع می‌رفتیم با دوستش اون‌جا می‌پلکیدند😒 زیرزیرکی می‌خندیدم و می‌گفتم بچه‌ها باز هم دار و دسته محمد خانی😂 بعضی از بچه‌های بسیج با کارو کردارش موافق بودند بعضی هم مخالف. بین مخالفان معروف بود به تندروی کردند اما همه ازش حساب می‌بردن .. برای همین ازش بدم میومد فکر می‌کردم از این آدم‌های خشکه مقدسِ از اون طرف بام افتاده است😒 اما طرف‌دارزیاد داشت. خیلی‌ها می‌گفتند: مداحی می‌کنه، هیئتیه،میره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست! اما توی چشم من اصلاً این‌طور نبود . با نگاه عاقل اندر سفیهی به آن‌ها می‌خندیدنم که این قدر هاهم آش دهن سوزی نیست 😏 داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
مجید بربری #قسمت_اول🌹 حلب، الحاضر،خان طومان،۱۳۹۴/۱۰/۲۱ ساعت سه چهار بعدازظهر، دود و مه غلیظی همه جا
مجید بربری🌹 سرنوشت شهید مدافع حرم مجید قربانخانی. حرّ مدافعان حرم 🌟🌟 تهران-۹۴/۱۰/۲۲ خبرهای ضد نقیضِ خان طومان،در فضای مجازی و بین مردم پرشده بود. یکی میگفت بیست تا شهید دادند،دیگری میگفت نه،پنجاه تا،کسی هم می‌گفت:اصلا شهید ندادند.در این همهمه شایعه و حقیقت ،مهرشاد دایی کوچک مجید،اولین کسی بود که فهمید.رفیقش در پارکینگ دادسرا گفته بود: _میگن دیروز ده دوازده نفری،توی سوریه شهید شدن. _واقعا؟این همه!حتما عملیات بوده. _این پسره را می شناسی توی یافت آباد،محله خودمون قهوه خونه داشت؟خیلی شلوغ پلوغ بود،با نصف محل هم سلام و علیک داشت.اولِ بچه خفن ها بود و آخر صفا و مرام. دل مهرشاد ریخت.با خودش گفت:(توی یافت آباد کسی جز مجید،با این خلقیات نداریم). همه خاطرات خواهرزاده،جلوی چشمش قطار شد،از اولین روزهای بچگی شان،تا همین اواخر که کمی سرسنگین شده بود.نبودن مجید،چقدر سخت و نفس گیر بود.مهرشاد حالش بد شد.تا چنددقیقه چیزی نمی فهمید.با آب قند و تکان و سیلی ،کمی حالش جا آمد.گلویش خشک شده بود و زبانش نمی چرخید.با این حال،فوری گوشی را برداشت و شماره پدر مجید را گرفت: _الو آقا افضل کجایی؟چه خبر از مجید،زنگ نزده؟ _الحمدلله خوبم،اتفاقا دیروز زنگ زد،باهم صحبت کردیم.ضمنا گفت شاید تا سه چهار روز ،نتونم زنگ بزنم. یه وقت بلند نشید راه بیفتید این طرف و اون طرف،این گردان و اون گردان! _آقا افضل!مگه قرار نبود سر یه هفته مجید رو برگردونن،چرا خبری ازشون نیست؟ _نمیدونم والله، حتما برمیگردونن. مهرشاد به یکی از رفقای نظامی اش زنگ زد و آنجا بود که دستش آمد،خواهرزاده اش شهید شده.دیگر پاهایش توان نداشت.دو دستی محکم به سرش و مثل بچه های دوساله،زار زار افتاد به گریه😭 می دانست دیگر مجیدی،وجود نخواهد داشت.اما افضل و آبجی مریم،هنوز نمی‌دانستند پسرشان شهید شده.مثل مرغ سرکنده بودند.دل هر دو،مثل سیر و سرکه میجوشید.دلشوره رهایشان نمی‌کرد.مهرشاد دلواپس خواهر بود.((خدایا!حالا آبجی ام بعد از مجید چه می کنه؟افضل چی...،روزهای سختی در انتظارشان است )). زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110
ثامن فانوس(حلقه صالحین طرح شهید بهنام محمدی )
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷داستان «بهار خانوم»🔷 ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی #قسمت_اول 🔺ده سا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷داستان «بهار خانوم»🔷 ✍️ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی 🔺شیراز-منزل فرحناز و مهرداد شب شد و مهرداد به خانه برگشت. خانه ای مجلل با دو نفر مستخدم که در آنجا خدمت میکردند. آن دو نفر که از زمان سلطانیِ بزرگ در خانه بزرگ خاندان سلطانی خدمت میکردند و زن و شوهر بودند، «آقاغلام» و «کبری خانم» نام داشتند. از خصوصیات اخلاقی آن ها همین بس که هر روزِ خدا به جان هم می افتادند و لیچارهای آبدار نثار همدیگر میکردند و آقاغلام هر روزصبح تصمیم میگرفت کبری خانم را طلاق بدهد اما عصر پشیمان میشد. این اخلاق آنها تنها اسباب نشاط و خنده فرحناز و مهرداد در آن خانه درندشت بود. وسط آن همه اخلاق خاص‌شان، اینقدر به فرحناز و مهرداد علاقه داشتند که آنها را مانند بچه نداشته‌شان تر و خشک میکردند. در حال چیدن سفره بودند. فرحناز روی کاناپه نشسته و عینکش را زده بود و داشت مطالعه میکرد. کبری خانم وقتی میز را چید و میخواست به خانم اطلاع بدهد، به فرحناز نزدیک شد و با لبخند و قربان صدقه گفت: «خانم ماشالله چقدر این عینک جدیدتون بهتون میاد. هزار ماشالله چشماتون قشنگ بود اما قشنگ تر شده!» فرحناز کتابش را بست و نگاهی با لبخند به کبری کرد و گفت: «واقعا؟ دقت نکرده بودم. فرصت نداشتم وگرنه شاید یه چیز بهتر پیدا میکردم.» -نه خانم! اصلا فکرشم نکنین. همین عالیه. بذارین تا آقا نیومده، یه اسپند دود کنم. امروز هم آرایشگاه بودین و هم عینک جدیدتون خیلی بهتون میاد. میترسم چشم بخورین. کبری این را گفت و رو به طرف آشپزخانه رفت. فرحناز هم لبخندی زد و به مطالعه اش مشغول شد. چند دقیقه بعد، کبری در حال خوندن«اسفند دونه دونه اسفند سی و سه دونه... الهی بترکه چشم حسود... کور بشه هر کی نمیتونه خانم و آقای منو ببینه... چشم همه کفِ پایِ فرحناز خانم جونم...» بود که صدایی از حیاط آمد. آقاغلام فورا رفت و دید مهرداد در حال پارک کردن ماشینش هست. رو به کبری کرد و گفت: «جمعش کن که آقا اومد... بدو... بدو که آقا خوشش نمیاد از این دود و دمات!» چند دقیقه بعد، مهرداد و فرحناز مشغول خوردن شام بودند و شامشان رو به اتمام بود که فرحناز پرسید: «چه خبر؟» مهرداد دو قلپ نوشابه خورد و گفت: «با علیپور حرف زدم. بهش گفتم دو هفته وقت داری که چند تا خبر خوب بهم بدی. وگرنه باید بذاری و بری. خیلی هول شد. پرسید چطوری؟ گفتم همونطوری که خبرشو برام آوردی!» فرحناز گفت: «آفرین. حواست باشه ازش پول نخواد! ازت امتیاز نگیره.» مهرداد دقیق تر به فرحناز نگاه کرد و گفت: «چطور؟ اگه واسه پاک کردن این مسئله پول خواست بهش ندم؟» فرحناز: «اصلا. یک ریال هم نباید بذاری کف دستش! ممکنه اصلا خبری نباشه و اومده اینجوری گفته تا تَلَکَت کنه.» مهرداد: «من چطوری میتونم بفهمم که این خبر راسته یا دروغ؟ علیپور از جایی خبر آورده که میگه حتی قاضی تحقیق رو هم میشناسه و خیلی بد قلق هست و این چیزا! چیکار کنیم بنظرت؟» فرحناز: «منم داشتم به همین فکر میکردم که اومدی. خب تو هم لابیای خودتو داری. نداری؟» مهرداد: «واضح تر بگو!» فرحناز: «همون قاضیه که اون نماینده مجلس فرستاد دفترت و سفارش پسرشو کرد... باهاش ارتباط نداری؟» مهرداد با شنیدن این حرف، به وجد آمد و مثل فنر از سر جایش بلند شد. فرحناز: «تا حالا ازش چیزی نخواستی؟ امتیازی نگرفتی ازش؟» مهرداد اندکی فکر کرد و جواب داد: «نه! هیچی! حتی یک بار هم با هم زنگ و دیدار نداشتیم.» فرحناز دیگر حرفی نزد و لبخندی زد و فقط به چشمان مهرداد خیره شد. مهرداد هم گرفت باید چه کار کند و لیوان نوشابه را از روی میز برداشت و دو قلپ دیگر نوشید. دو روز بعد، فرحناز با یکی از دوستانش به نام فرانک در دفتر فرانک دیدار داشت. فرانک که دکترای روانشناسی از دانشگاه آلمان داشت و از کودکی با فرحناز در یک محل بزرگ شده بودند، همچنان مجرد بود و فرحناز هر از گاهی برای ریلکس و تخلیه ذهنی به او مراجعه میکرد. -یه مدته که وقتی میام اینجا مثل قبل آروم نمیشم. -مثل دو سال پیش نیستی. درسته؟ -آره. قبلا که میومدم، همون نیم ساعت اول، دستمو میخوندی و مستقیم میبردی سر اصل مطلب و آروم میشدم. اما حدودا یه یک سالی هست که... -میدونم. اینو اگه خودتم نمیگفتی، خودم میخواستم بهت بگم. -حس میکنم دارم کم میارم. -میذاری بقیشو من بگم؟ ادامه👇
🏴 پاسخ به تمام شبهات فاطمیه ( ) ✍حجت‌الاسلام دکتر 🔻اخیرا در ایام کلیپی از یک فرد ظاهراً وهابی منتشر می‌شود که با طرح سوالاتی، سعی در ایجاد تردید در شهادت حضرت زهرا دارد. در این کلیپ تمام شبهات وی پاسخ داده می‌شود. 4⃣ خانه حضرت از چوب نخل بوده و در صورت وجود آتش کل خانه باید آتش گرفته و افراد داخل آن از بین رفته باشند! ✅ پاسخ این ادعایی بی دلیل است و معلوم نیست گوینده بر اساس کدام مستندی می گوید خانه چوبی بوده است!! گویا شبهه افکن گمان کرده است اهل بیت مثلاً در عهد حجر زندگی می کرده اند. 5⃣حضرت زهرا از کجا می دانسته که فرزند داخل شکم پسر است که نام او را محسن گذاشته است؟ ✅ پاسخ از آنجا که شبهه افکن فقط دنبال بهانه گیری است توجه ندارد که یک دقیقه قبل با استناد به علم غیب اهل بیت، شبهه افکنی کرده است. اگر علم غیب آنها را قبول داری که پس این چه سوالی است و اگر قبول نداری شبهه دوم را خودت پاسخ گفته ای. از اینها گذشته اساسا انتخاب اسم فرزندان حضرت زهرا از جمله امام حسن و امام حسین علیه السلام با پیامبر بوده است. طبق روایتهای متعدد، پیامبر نام فرزندان جانشین خود یعنی امیرالمومنین را معادل نام فرزندان جانشین حضرت موسی پیاپیش انتخاب کرده است: حسن معاد شبّر، حسین معادل شبیر و محسن معادل مشبّر 6⃣ چطور یک طرف فاطمه با تن مجروح امیرالمومنین را می کشیده و یک طرف چندین مرد تنومند و با این حال حضرت زهرا غلبه داشته است تا اینکه مجبور شدند با تازیانه دست حضرت را هدف قرار دهند؟ ✅ پاسخ وقتی حضرت علی را دست بسته به مسجد می بردند، حضرت زهرا با گرفتن کمربند امیرالمومنین مانع شدند، مهاجمان نیز برای از بین بردن مانع، بر دستان ایشان تازیانه زده اند. کجای این گزاره جای تعجب و استبعاد دارد؟ مگر اینکه مانند شبهه افکن پیاز داغ آن را زیاد و اینگونه القاء کند که مثلاً به مدت ده دقیقه حضرت زهرا، علی علیه السلام را از یک طرف و ده مرد تنومند از طرف دیگر می کشیده اند تا اینکه بالاخره ناچار شده اند با یک ضربه بر نیروی حضرت زهرا غلبه کنند. حالت خوشبینانه این است شبهه افکن در اثر زیاد فیلم دیدن، این صحنه عادی را با یک صحنه تخیلی در فیلمی اشتباه گرفته و سپس به تخیلات خودش اعتراض می کند. 7⃣ پس بقیه یاران امیرالمومنین در این صحنه چکار می کردند؟ ✅ پاسخ ابتدا یادآور می شود که طبق منابع متعدد، هجوم به خانه حضرت زهرا بیش از یک مرتبه بوده است (حداقل سه مرتبه). و همانطور که در پاسخ به سوال اول گذشت، بر خلاف تصوری که شبهه افکن القاء می کند، اینگونه نبوده که تنها حضرت زهرا به هجوم مخالفان واکنش داده اند. خود امیرالمومنین علیه السلام، زبیر بن عوام و دیگران به نوبه خود با مهاجمان درگیر شده اند و همین اقدامات مهاجمان را پس زده است. اما در هجوم سوم که هجوم نهایی و گستاخانه همراه با به آتش زدن خانه بوده و حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر اعظم ص بوده است، حکومت توانسته بود با ایجاد نوعی حکومت نظامی اطرافیان امیرالمومنین را دستگیر و از گرد ایشان دور کردند. لذا در هجوم سوم که منجر به آسیب دیدن حضرت زهرا و شهادت فرزند شش ماهه ایشان می شود، کسی داخل خانه نبوده است. (شهرستانی می نویسد: در آن روز غیر از علی(ع) و فاطمه(س) و حسنین(ع) کسی در خانه نبود الملل و النحل ج 1 ص 71) 8⃣ حضرت زهرا س چطور با حال آسیب دیده سوار بر مرکب شده و برای جمع آوری کمک به خانه اصحاب می رفته است؟ ✅ پاسخ با توضیحات قبل معلوم شد که هجوم اصلی که منجر به مجروحیت حضرت زهرا شده است، حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر بوده است. لذا اقدامات حضرت زهرا س برای یادآوری وظایف اصحاب در قبال حق اهل بیت، مربوط به بره های قبل از آن می باشد. 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار Eitaa.com/samenfanos110